واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پدر جسمانی نامساوی پدر روحانی
شهید ثانی نقل میكند كه از اسكندر پرسیدند: چرا به معلم خود از پدرت بیشتر احترام میكنی؟ او گفت: «به خاطر اینكه معلم سبب زندگی باقی من است و پدر وسیلهی حیات فانی من است.»حالاکه افتخار دادی این متن را بخوانی لطف کن اول اینو بخون (اینجا کلیک کن) امام خمینی ـ قدس سره الشریف ـ نسبت به استاد خود آیت الله شاه آبادی ـ رحمه الله ـ چنین شیوهای داشتند هرگاه به مناسبتی نام او به میان میآمد، میفرمودند: «شیخ عارف كامل ـ روحی فداه ـ ».و در بیانیهای كه به مناسبت شهادت فرزند استادش صادر فرمودند، اظهار داشتند كه: «این شهید عزیز! فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود كه به حقیقت حقِ حیاتِ روحانی به این جانب داشت كه با دست و زبان از عهدهی شكرش بر نمیآیم.»[1] آیت الله امامی كاشانی میفرمودند: «امام خمینی هفت سال دو زانو در درس استاد خود مرحوم شاه آبادی نشست.» استاد مطهری ـ رحمه الله ـ ، در آثار خود از علامه ـ رحمه الله ـ چنین یاد میكند: «حضرت استاد علامهی طباطبایی ـ روحی فداه ـ ».[2] 3ـ نقل شده است كه میرزا حبیب الله ـ رحمه الله ـ وقتی به سوی صحن مطهر امام علی ـ علیه السّلام ـ میرفت تا درس بگوید، وضو میگرفت، سورهی مباركهی «یس» را در بین راه از حفظ میخواند تا به در صحن امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ میرسید، خواندن سوره را در كنار آرامگاه استاد خود شیخ انصاری ـ رحمه الله ـ به پایان میرسانید و ثوابش را به روان استاد خود نثار میكرد و از روح آن مرد بزرگ استمداد میگرفت تا بهتر و روشنتر برای صدها طلبهی دانشمند و فاضل، حقایق علمی را ایراد كند. 4ـ در شرح حال سید رضی مؤلف نهج البلاغه، آوردهاند كه بسیار عزیز النّفس بود و هدیهی هیچ كس ـ حتی هدیهی پدرش را نمیپذیرفت ـ ولی در داستانی كه ذیلاً میآید خواهیم دید كه او تنها به خاطر گرامی داشت استادش، هدیهی او را پذیرفت: روزی یكی از استادان سید رضی به وی گفت: شنیدهام خانهات كوچك است و چنین خانهای سزاوار تو نیست اما من خانهای بزرگ دارم كه به تو هدیه میكنم. شریف رضی سر باز زد. استاد دوباره حرفش را تكرار كرد. شریف گفت: من تاكنون هدیهی پدرم را هم نپذیرفتهام. استاد پاسخ داد حقی كه من بر تو دارم از حق پدرت بزرگتر است؛ زیرا او پدر جسمانی تو است و من پدر روحانی تو هستم. شریف گفت: خانه را پذیرفتم.[3] 5ـ امام خمینی وقتی از تهران به قم مراجعت كردند، ابتدا بر سر قبر استاد خود (مرحوم آیت الله حائری) رفتند. 6ـ شهید ثانی نقل میكند كه از اسكندر پرسیدند: چرا به معلم خود از پدرت بیشتر احترام میكنی؟ او گفت: «به خاطر اینكه معلم سبب زندگی باقی من است و پدر وسیلهی حیات فانی من است.»[4] 7ـ شخصی به نام «عبدالرحمان» در مدینه مدتی معلم و آموزگار كودكان و نوجوانان بود. یكی از فرزندان امام حسین ـ علیه السّلام ـ به نام «جعفر» به مكتب او میرفت. معلم آیهی شریفهی «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» را به جعفر آموخت. امام حسین به خاطر این آموزش، هزار دینار و هزار حله (پیراهن مرغوب) به آن معلم داد. شخصی از امام پرسید: آیا آن همه پاداش به یك معلم رواست؟ امام حسین ـ علیه السّلام ـ در پاسخ فرمود: «آنچه كه دادم، چگونه برابری میكند با ارزش آنچه كه او به پسرم (اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) آموخته است.[5] 8ـ «عمر بن عبدالعزیز» كه به خلافت رسید، لعن به حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را كه از زمان معاویه مرسوم شده بود، ممنوع كرد. قبل از او كار به جایی رسیده بود كه یك نفر در بیابان نماز خواند و فراموش كرد كه بعد از نماز ـ نعوذ بالله ـ لعن به امام علی ـ علیه السّلام ـ كند و بعد یادش آمد، لذا برای كفارهی این گناه در همان محل یك مسجد بنا كرد. به هر حال، عمر بن عبدالعزیز اگر چه فقط شش ماه خلیفه بود، اما جلو حیف و میلها را گرفت، دست اطرافیانش را از بیت المال كوتاه كرد و اوضاع به گونهای سامان یافت كه در اواخر حكومت او، استاندارها برایش نوشتند دیگر فقیری پیدا نمیشود و ذخیرهی بیت المال هم فراوان است، آنها را در چه راهی مصرف كنیم؟ او دستور داد كه با آن پولها غلام و كنیز بخرید و آزاد كنید! خود عمر بن عبدالعزیز میگوید: «من اگر كار خوبی انجام دادهام به خاطر تربیت صحیح معلم است.» او میگوید: «روزی معلم من دید كه بچهها به علی ـ علیه السّلام ـ ناسزا میگویند، وقتی بچهها رفتند، مرا صدا زد و گفت: كسی كه از نظر قرآن اهل بهشت است، از كجا فهمیدی كه لعن او جایز و لازم است؟». همین جمله، جرقهای در ذهن من ایجاد كرد و هدایت شدم و اكنون خدا را شكر میكنم، سپاسگزارم كه موفق شدم این رسم شوم را از جامعه محو كنم.[6] --------------------------------------------------------------------------------[1] . سیمای فرزانگان، ص265. [2] . سیری در نهج البلاغه، ص72. [3] . منیه المرید، ص120، ریاض العلماء، ج5، ص83. [4] . منیه المرید، ص120. [5] . داستان دوستان، ج1، ص72. [6] . داستان ازدواج و تربیت، ص54، جهاد با نفس، ج1، ص18. محمود اكبري ـ احترام و تكريم، ص141 تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیهمنبع مرکز پژوهش ها و مطالعات فرهنگی حوزه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 510]