واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: از شهادت تا شهادت
تا به حالا برايتان پيش آمده است که به جانبازي بر بخوريد که بدانيد ايشان در حال شهادت هستند و بزودي به خيل شهدا خواهند پيوست ؟ اين بار مي خواهيم از جانباز عزيزي صحبت کنيم که از ميان شهدا حيات دوباره اي يافت و سپس به خيل شهدا پيوست.مدال هاي افتخارجانباز سرافراز حسين دخانچي در نخستين روزهاي آتش و خون آنگاه که خرمشهر با مقاومت در برابر متجاوزان مي ايستد فرصت را از دست مي دهد و به ياري مردان آن ديار مي شتابد و از آن روز مرد ميدان جنگ ميشود عمليات رمضان ، بيت المقدس و فتح خرمشهر ، مطلع الفجري براي شهادت اوست. حسين در اين عمليات مجروح مي شود و در عمليات بدر ، مدال پر افتخار جانبازي را بر گردن مي اندازد آن هم بعد از جهادي مقدس ، پس از جنگ تن به تن ، پس از مجروحيت با انفجار نارنجک دستي ، وقتي قبضه خون آلود آر پي جي شهيد کلهر را بر مي دارد 40 گلوله با آن شليک مي کند آن وقت هدف قرار مي گيرد آن هم با گلوله مستقيم توپ او سه روز در هوش و بي هوش مي ماند ، گاهي متوجه اوضاع اطراف خود است . گاهي هم از حال مي رود ، خاطرات او خواندني است:پس از جنگ تن به تن ، پس از مجروحيت با انفجار نارنجک دستي ، وقتي قبضه خون آلود آر پي جي شهيد کلهر را بر مي دارد 40 گلوله با آن شليک مي کند آن وقت هدف قرار مي گيرد آن هم با گلوله مستقيم توپ او سه روز در هوش و بي هوش مي ماند. در ميان شهدا «... وقتي چشم باز کردم ديدم مرا به رديف در کنار شهدا قرار داده اند و منتظر هستند که ماشين بيايد و ما را به عقب باز گرداند يک لحظه چشم باز کردم ، ديدم تويوتاي وانت بود ، جنازه ها را به رديف ، کنار خاکريز گذاشته بودند و من هم با آنها بودم تا کنار اسکله ما را بردند اما به عنوان شهيد اينطور بگويم. راننده چاله و دست اندازها را رعايت نمي کرد گمان مي کنم سرم را گذاشته بودند روي پيچ يا وسيله ديگري که در کف ماشين قرار داشت و دائم توي سرم فرو مي رفت کنار آب که رسيديم چشم باز کردم تا ببينم چه خبر است ، ديدم کلي جنازه به صف کرده اند تا سوار قايق کنند يکي از بچه هاي هم دوره اي مرا ديد و شناخت بقول بچه ها مرا با پارتي بازي سوار قايق کردند البته بعد فهميدند من زنده ام لحظه اي بهوش آمدم و چند کلامي صحبت کردم گفتم سردم است دو تا پتو روي من انداختند چون خون از من رفته بود بيهوش شدم ، سه روز بعد که بهوش آمدم خودم را در بيمارستان آيت الله کاشاني اصفهان ديدم ...»«... وقتي چشم باز کردم ديدم مرا به رديف در کنار شهدا قرار داده اند و منتظر هستند که ماشين بيايد و ما را به عقب باز گرداند يک لحظه چشم باز کردم ، ديدم تويوتاي وانت بود ، جنازه ها را به رديف ، کنار خاکريز گذاشته بودند و من هم با آنها بودم تا کنار اسکله ما را بردند .»از ناحيه گردن قطع نخاع مي شود و 17 سال با درد و رنج دست و پنجه نر ميکند با اين همه جان را به ساحل آرامش مي برد هر روز صبور تر از ديروز ديدار او درس زندگي مي دهد.به خانه اش مي روي نگاهت به قابي مي افتد که در کنار او قرار دارد و بر آن نوشته است: چرا پاي کوبم چرا دست بازم مرا خواجه بي دست و پا مي پسندد مسلم بن عقيلسال قبل خواهرم مي خواست به زيارت عتبات عاليات مشرف شود آقاي دخانچي به ايشان گفتند سر قبر مسلم بن عقيل که مي رويد من حاجتي دارم که از حضرت مسلم بخواهيد حاجت مرا برآورده کند. ما تعجب کرديم و گفتيم : هر کس کربلا مي رود ، کنار مرقد امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل العباس مي رود تا حاجت بگيرد اما چرا آقاي دخانچي گفت سر قبر حضرت مسلم؟ اين براي من سوال بود که چرا مسلم بن عقيل ؟ بعد هم که به ايشان اصرار کردم و سوال کردم جواب نداد. اما الان متوجه ميشوم که شهادت او همزمان با شهادت حضرت مسلم ابن عقيل است و من متوجه قضيه شدم.ما تعجب کرديم و گفتيم : هر کس کربلا مي رود ، کنار مرقد امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل العباس مي رود تا حاجت بگيرد اما چرا آقاي دخانچي گفت سر قبر حضرت مسلم؟ اين براي من سوال بود که چرا مسلم بن عقيل ؟ بعد هم که به ايشان اصرار کردم و سوال کردم جواب نداد.جايي در بهشت...لحظه هاي سخت جان دادن حسين لحظه هاي فراموش نشدني است. او در اين لحظه هاي سخت که با خونريزي مثانه اسهال و تهوع و مشکل تنفسي مواجه است همچون سالهاي اول جانبازي آرام و صبور است. حسين دچار ايست قلبي مي شود شروع به لرزيدن مي کند و همسرش که بر بالين او حضور دارد از حرکت لب وي متوجه مي شود که حسين چيزي مي گويد نزديک مي شود و حسين اظهار مي دارد : جايم را در بهشت مي بينم... .منبع : شکسته بالان عاشقتنظيم براي تبيان : يزداني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]