تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):راستى عزّت است و نادانى ذلّت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815419825




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کفشدوزک کنجکاو(2)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کفشدوزک کنجکاو(2)
کفشدوزک
او همه جا را نگاه کرد. امیدوار بود که شیاری در پنجره یا یک سوراخ در دیوار پیدا کند، اما نتوانست. سعی کرد که زیر در فشار بیاورد، اما فایده‏ای نداشت. او مجبور بود که دوباره منتظر بماند! این بار به آشپزخانه نرفت و نخوابید. فقط مدت زیادی منتظر ماند و منتظر ... مرد و زن بعد از کار به خانه برنگشتند. آنها تا دیر وقت بیرون ماندند. کفشدوزک تا وقتی که هوا خیلی تاریک شد منتظر ماند؛ ولی خیلی خسته شد و از آمدن آنها صرف نظر کرد و خوابید. نیمه‏های شب آنها به خانه برگشتند. کفشدوزک از صدای بسته شدن در بیدار شد و مرد و زن را دید که در خانه راه می‏رفتند. او تصمیم گرفت که این‏بار تا صبح صبر نکند. نمی خواست دوباره بخوابد و فرصت را از دست بدهد. او فکر کرد که داخل کیف زن مخفی شود، اما کیف کاملاً بسته بود. بعد او به کیف جیبی مرد فکر کرد، اما ترسید وقتی که مرد کیف را در جیب شلوارش می‏گذارد روی او بنشیند و او را له کند. کفشدوزک به جایی احتیاج داشت که دیده نشود و چیزی که مرد یا زن وقتی از خانه بیرون می‏روند آن را با خود ببرند. بعد توجه کفشدوزک به کلاه مرد جلب شد. او گفت: «کلاه باید جای خوبی باشد. من همه‏ی راه را داخل کلاه مخفی می‏شوم. مرد کلاهش را خیلی تکان نمی‏دهد و مرا له نمی‏کند.» بعد چهار دست و پا به نوک کلاه رفت و تا صبح منتظر ماند.صبح شد. خانم و آقا لباس پوشیدند و سر کار رفتند؛ اما مرد کلاهش را جا گذاشت! کلاه با کفشدوزک داخلش جا ماند. کفشدوزک بیچاره! مرد کلاه را فراموش کرده بود. وقتی متوجه شد، به خانه برگشت تا آن را بردارد. کفشدوزک هنوز داخل کلاه بود. اگر چه کفشدوزک قصد داشت بیرون بیاید، مرد کلاه را برداشت و به آرامی آن را روی سرش گذاشت. کفشدوزک خیالش را حت شد. بعد تازه فکر کرد که چطور از زیر کلاه بیرون بیاید. اگر مرد کلاه را برندارد چه کار کنم؟ اما کفشدوزک بیشتر از این نمی‏توانست منتظر بماند. او دو روز منتظر مانده بود تا پیش خانواده‏اش برگردد و حالا می‏خواست برود. او روی سر بی‏موی مرد پرید و شروع کرد به قلقلک دادن سر او. مرد احساس کرد که سرش قلقلک می‏آید. کلاهش را برداشت تا سرش را بخاراند. کفشدوزک که آماده بود، به سمت آزادی پرواز کرد و فریاد زد: «بالاخره آزاد شدم.» بعد به خانه، پیش خانواده‏ی نگراش برگشت. مترجم : شیرین سلیمی- اکبر روحیتنظیم: بخش کودک و نوجوان***************************************مطالب مرتبطکفشدوزک کنجکاو(1)باغ گردو (1) تدبیر موش(2) تدبیر موش(1) فیل به درد نخور(2) شهر شلخته ها(1) چرا خرس‌ها با هم می‌جنگند(2) موفرفری و موقرمزی(4)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 354]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن