تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 2 بهمن 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855898444




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

باغ گردو (1)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: باغ گردو (1)
گردو
یکی بود، یکی نبود. در زمان‏های قدیم، در روستایی پسری با مادرش به تنهایی زندگی می‏کرد. آنها خیلی فقیر بودند و زندگی را به سختی می‏گذراندند. یک روز پسر از مادرش پرسید: «مادرجان، چرا ما این قدر فقیریم؟» مادر غصه‏‏اش تازه شد. آهی  کشید و گفت: «مادرجان، ما که از اول اینقدر فقیر نبودیم. مثل همه‏ی مردم این روستا باغ گردویی داشتیم. درخت‏های گردوی ما سالی چند هزار گردو می‏‏دادند. با فروش گردوها زندگی ما به خوبی می‏گذشت.»پسر با تعجب پرسید: «پس آن همه درخت گردو چی شد؟»مادر دوباره آه کشید و گفت: «وقتی پدر خدا بیامرزت مرد، عمویت باغ گردو را به زور از ما گرفت. من هم زورم به او نرسید.»پسر با عصبانیت گفت: «اما زور من به او می‏رسد. من همین حالا می‏روم و حق‏مان را از عمویم می‏گیرم.»مادر اصرار کرد، التماس کرد، گریه کرد که پسرجان نرو، تو از عهده‏ی عمویت بر نمی‏آیی، پسر گوش نکرد. پسر، شال و کلاه کرد و به راه افتاد.
گردو
آنقدر عجله داشت که پایش به سنگ بزرگ خورد و افتاد. با ناراحتی از جا بلند شد و به سنگ گفت: «مگر نمی‏بینی عجله دارم. از جلو راهم کنار برو.»سنگ گفت: «چرا عجله داری؟ مگر کجا می‏خواهی بروی؟»پسر تمام ماجرا را برای سنگ تعریف کرد و گفت که می‏خواهد به ده عمویش برود تا حقش را از او بگیرد. سنگ گفت: «مرا هم با خودت ببر. می‏خواهم کمکت کنم.»پسر کمی فکر کرد و گفت: «تو چه طوری می‏خواهی به من کمک کنی؟»سنگ گفت: «بعد می‏بینی.»پسر با خودش فکر کرد: «امتحانش که ضرر ندارد.»سنگ را از زمین برداشت، داخل جیبش گذاشت و به راه افتاد. هنوز از روستا خارج نشده بود که تیغی به پای پسر فرو رفت. پسر ایستاد و شروع کرد به آه و ناله. همان‏طور که به سختی تیغ را از پاهایش بیرون می‏کشید گفت: «مگر نمی‏بینی عجله دارم، از جلو راهم کنار برو.»تیغ پرسید: «چرا عجله داری؟ مگر کجا می‏‏خواهی بروی؟»پسر جواب داد: «می‏خواهم بروم حقم را از عمویم بگیرم.»بعد هم تمام ماجرا را برای تیغ تعریف کرد. تیغ اصرار کرد: «مرا هم با خودت ببر. می‏خواهم کمک‏ت کنم.»پسر گفت: «تو چطور می‏‏خواهی به من کمک کنی؟»تیغ گفت: «بعد می‏بینی.»پسر با خودش فکر کرد: «امتحانش که ضرر ندارد.»تیغ را توی جیبش گذاشت و از روستا بیرون رفت. نیمه‏های راه، ماری بزرگ از پشت سنگی بیرون آمد. فیش‏فیشی کرد و به طرف پسر خزید. پسر اول ترسید؛ اما خیلی زود به خودش جرات داد و به مار گفت: «آهای! مگر نمی‏بینی عجله دارم. از جلو راهم کنار برو.»مار نیشش را بیرون آورد و گفت: «چرا عجله داری؟ مگر کجا می‏خواهی بروی؟»پسر جواب داد: «می‏‏خواهم بروم حقم را از عمویم بگیرم. آخر او سهم گردوهان من و مادرم را نمی‏دهد.»مار گفت: «آه... آه... آه... عجب عموی نامردی! مرد هم با خودت ببر. می‏خواهم کمکت کنم.»پسر گفت: «توچطور می‏خواهی به من کمک کنی؟»مار فیش فیشی کرد و گفت: «بعد می‏بینی.»پسر با خودش فکر کرد: «امتحانش که ضرر ندارد.»مار را از روی زمین برداشت و مثل شالی دور گردنش انداخت و به راه افتاد. هنوز چند قدمی جلوتر نرفته بود که چیزی محکم روی سر پسر افتاد. پسر سرش را بالا گرفت. کلاغی روی درختی نشسته بود و به گردوها نوک می‏زد. پسر گفت: «آهای کلاغ! مگر نمی‏بینی عجله دارم؟» کلاغ قارقاری کرد و گفت: «چرا عجله داری؟ مگر کجا می‏خواهی بروی؟»ادامه دارد...بهناز ضرابی زادهتنظیم خرازی**************************مطالب مرتبطگاو حسن دختر فراموشکار تدبیر موش(1) فیل به درد نخور(1) ماشین دودی غصه ی پروانه کاغذی پیشی دماغ سوختهسوپ غاز وحشی قول بده منو نخوری موفرفری و موقرمزی(4)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 570]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن