تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):به راستى كه دانش، مايه حيات دل‏ها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدن‏هاى ناتوان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816811820




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

و قربانای ای دیگر...


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: و قربانی ای دیگر ...قسمت اول ، قسمت دوم ( سرباز و عصا ) قسمت سوم ( پایانی)
مرده
ولی صبح سرباز چندان حال حرف زدن نداشت. وسایلش را جمع کرد، عصا را سر شانه گذاشت و با انرژی کمتری نسبت به روز قبل، در طول جاده به راه افتاد. عصا در این مورد نظری نداد. ظهر، سرباز برای غذا توقف کرد. اجازه داد کوله‌اش از سر شانه به پایین سر بخورد و عصا را به آن تکیه داد. بعد به دنبال باقیمانده‌ی خرگوش داخل کوله را گشت و بعد قیافه‌اش را در هم کشید و آن را بیرون پرتاب کرد. گفت: «اوه! یادم نمیاد تا به حال این قدر احساس ضعف کرده باشم. حتما یه چیزیم شده.» عصا پرسید: «این طور فکر می‌کنی؟»«آره. حالت تهوع دارم و عرق هم می‌ریزم.» سرباز با دست پیشانی‌اش را پاک کرد. دستش خونی شد.نفرینی فرستاد: «چه مرگم شده؟»«فکر کنم مسمومیت تشعشع باشه. من با یه باتری پلوتونیومی کار می‌کنم.»«این ... تو ... تو می‌دونستی این بلا سرم میاد.»«چه مرگم شده؟»«فکر کنم مسمومیت تشعشع باشه. من با یه باتری پلوتونیومی کار می‌کنم.»سرباز تلوتلو خوران بلند شد و شمشیرش را کشید. با تمام قدرت به عصا ضربه زد. جرقه‌ها به هوا پریدند، ولی عصا صدمه‌ای ندید. دوباره و دوباره ضربه زد، تا جایی که قدرتش کاملا به پایان رسید. چشمانش از اشک پر شد. «اوه، عصای کثیف و مکاری که یه آدم رو این طوری کشتی!»  «یعنی این از کشتن یه آدم با یه چاقوی بزرگ ظالمانه‌تره؟ من که نمی‌فهمم چی می‌گی. ولی لزومی نداره که بمیری.»«نه؟»«نه. اگر وسایلت رو برداری و عجله کنی، شاید بتونی به موقع به کمپ دوک آهنی برسی. شفاگرهای اون‌جا می‌تونند درمانت کنند... طبق قوانین درمان‌های ضد تشعشع ممنوع نیستند. و اگر بخوام راستش رو برات بگم، تو همین طور زنده و با استفاده از افراد و منابع اون، بیشتر به اهداف دوک آهنی صدمه می‌زنی تا این که توی این دشت‌ها بمیری. برو! همین الان!»
سرباز
سرباز نفرینی فرستاد و با تمام قدرتی که می‌توانست، به عصا لگد زد. بعد کوله‌اش را قاپید و تلوتلو خوران دور شد.مدت کوتاهی بعد در امتداد افق ناپدید شد.یک روز گذشت.بعد یک روز دیگر.مردی قدم زنان از مسیر خاکی، از راه رسید. مرد شمشیر و کوله‌ای سبک به همراه داشت. چهره‌اش به سربازهای اجیر شده می‌خورد.عصا گفت: «سلام.»مایکل سوان ویک  / شیرین سادات صفوی   تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن