واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رویایی رساتر از بیداری
سرکار خانم دکتر مصطفوی، دختر حضرت امام ره در زمان حیات مادر گرامی شان مصاحبه ای ارزشمند با ایشان انجام داده اند و در آن صحبت هایی می کنند که دربرگیرنده نکات آموزنده و بس خواندنی برای ما می باشد. البته چون این مصاحبه کمی طولانی است، قصد داریم آن را در چند قسمت، برای شما ارائه دهیم . وقتی از «آقا» سخن میگوید، چشمهایش پر از اشک میشود آنگاه که مهربانیهایش را به زبان میآورد، بغض در گلو، مانع گفتگوست و وقتی به ناملایماتی که بر «او» رفته میرسد، چهره در دست پنهان میکند که حکایت از شکستن بغض دارد... جدایی سخت است و پس از پنجاه و چند سال، بسیار سختتر از روز اول، و سختتر آنکه مجبور باشی رنج این دوری را با «فرزند» بگویی و دل را با یاد «پدر» به درد آوری... تا به حال در گفتهها و نوشتههای بسیاری، ویژگیها و خصوصیات امام راحل از زوایای مختلف تشریح شده است. اما بعد رفتار خانوادگی آن عزیز و نگاه و نگرش وی به زن و زندگی، کمتر و یا هیچ مورد بررسی و تحلیل واقع نشده که این خود قابل تأمل است.خانم مصطفوی: مادر جان سلام علیکم. امیدوارم مرا ببخشید، میخواستم اگر موافقت میفرمایید مختصری از زندگی مشترکتان با حضرت امام و قبل از ازدواج خود و اینکه در چه خانوادهای متولد شدهاید و خانواده تان از نظر علمی و اقتصادی چگونه بودند برای ما توضیح بفرمایید.همسر امام (س): سلام علیکم. بسم ا... پدرم حاج میرزا محمد ثقفی از علمای تهران بود که از ایشان، آنطور که من اطلاع دارم، تفسیر نوین در چند جلد باقی مانده است و بیشتر مشغول تألیف کتاب بودند . پدر ایشان میرزاابوالفضل تهرانی از نوابغ زمان خود بود . میرزا ابوالفضل هم صاحب کتاب «شفاءالصدور» است که شرحی بر زیارت عاشوراست. آقا (امام«ره» میگفتند) از بزرگان بودهاند و از ایشان کتاب شعری هم به زبان عربی چاپ شده است.وقتی آقای لواسانی گفت آقای ثقفی دو دختر دارد و از آنها هم تعریف میکنند مثل اینکه قلب من اینجا کوبیده شد. من تقریباً 9 ساله بودم پدر و مادرم به قم رفتند و 5 سال اقاجانم در قم ماندگار شد و من نزد مادربزرگم ماندم .من از 6 ماهگی رفتم پیش مادربزرگم و با او زندگی کردم. آن زمان دختران دکترها، تاجرها یا مجتهدین به مدرسه میرفتند. ما سه خواهر بودیم که به مدرسه میرفتیم و تا کلاس هشتم درس خواندیم. خواهرهایم آنجا درس میخواندند و من در تهران، تا کلاس هشتم که صحبت ازدواج مطرح شد.خانم مصطفوی: حالا که صحبت به اینجا رسید لطفا از ازدواجتان بگویید و اینکه چطور شد آقا شما را پیدا کردند؟همسر امام : آقا جانم 5 سال در قم بودند و ما چند بار به قم رفتیم یک بار ده ساله بودم، یک بار 13 ساله بودم و یک بار هم 14 ساله بودم. پدرم از مادربزرگم خواهش کرد که من بمانم. «من قدسی جان را سیر ندیدم بگذارید دو ماهی پیش من بماند. ما تابستان به تهران میآییم و او را میآوریم.» بالاخره مادربزرگم راضی شدند. ما هم راضی نبودیم ولی چند ماهی ماندیم. در آن زمان تصدیق کلاس ششم را گرفته بودم .در این مدت 5 سال آقاجانم در قم دوستان و رفقایی پیدا کردهبود. یکی از آنها آقا روحالله بود که در آنجا رفیق شدهبودند. هنوز حاجی نشده بود. مرد متدین، نجیب، باسواد و زرنگی بود. یکی از دوستان دیگر آقاجانم آقای آسید محمد صادق لواسانی بود که او هم از دوستان آقا روحالله بود. آقای لواسانی به آقا روحالله گفته بود که چرا ازدواج نمیکنی؟ 26-27 ساله بود. او هم گفته بود: «من تا کنون کسی را برای ازدواج نپسندیدهام . به نظرم کسی نیامدهاست.» آقای لواسانی گفته بود «آقای ثقفی دو دختر دارد ،خوب هستند»؛ اینها را بعدا آقا برایم تعریف کردند که وقتی آقای لواسانی گفت آقای ثقفی دو دختر دارد و از آنها هم تعریف میکنند مثل اینکه قلب من اینجا کوبیده شد.
خانم مصطفوی: مادر از خواستگاری بفرمایید، خواستگاری چگونه انجام شد؟همسر امام(س): این باعث شد که آسید احمد آمد خواستگاری. برای قبول خواستگاری حدود 10 ماه طول کشید چون من حاضر نبودم به قم بروم. آن زمان هم که خانه پدرم میرفتم، بعد از 10- 15 روز از مادربزرگم میخواستم که برگردیم. چون قم مثل امروز نبود. زمین خیابان، تا لب دیوار صحن قبرستان بود، کوچههای باریک و ...، زیاد در قم نمیماندم. مراحل خواستگاری شروع شد. آقاجانم میگفت: «از طرف من ایرادی نیست و قبول دارم. اگر تو را به غربت میبرد، آدمی است که نمیگذارد به قدسیجان بد بگذرد». روی رفاقت چند سالهاش روی آقا شناخت داشت. من میگفتم که اصلاً قم نمیروم و جهاتی بود که میل نداشتم به قم بروم.خانم مصطفوی: پس چطور شد که به قم رفتید؟ ظاهراً خواب دیدید اگر یادتان هست بفرمایید.همسر امام(س): خوابهای متبرک دیدم، چند خواب، خوابهایی دیدم که فهمیدم که این ازدواج مقدر است. آن خوابی که دفعهی آخری دیدم که کار تمام شد حضرت رسول – امیرالمؤمنین و امام حسن را در یک حیاط کوچکی دیدم که همان حیاطی بود که برای عروسی اجاره کردند.مادر! معلوم میشود که این سید حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو رنجشی پیدا کردهاند. چارهای نیست این تقدیر توستخانم مصطفوی: یعنی شما در خواب خانهای را دیدید، و بعد از مدتی خانهای که برای عروسی شما اجاره کردند، همان بود که شما قبلاً در خواب دیده بودید؟همسر امام: بله، همان اطاقها با همان شکل و شمایل که در خواب دیده بودم. حتی پردههایی که بعداً برایم خریدند، همان بود که در خواب دیده بودم. آن طرف حیاط که اتاق مردانه بود پیامبر(ص) و امام حسن(ع) و امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودند و در این طرف حیاط که اتاق عروس شد من بودم و پیرزنی با یک چادر . پیرزن ریزنقشی بود که من او را نمیشناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه میکردم. از او پرسیدم اینها چه کسانی هستند؟ پیرزن که کنار من نشسته بود گفت آن روبرویی که عمامه مشکی دارد پیامبر(ص) است. آن مرد که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شال بلند به آن بسته شده- و آن زمان مرسوم بود، امیرالمؤمنین است. این طرف هم جوانی بود که عمامه مشکی داشت و پیرزن گفت که: این امام حسن است. من گفتم ای وای پیامبر است و این امیرالمؤمنین است و شروع کردم به خوشحالی کردن، پیرزن گفت: «تویی که از اینها بدت میآید!!» من گفتم: «نه، من که از اینها بدم نمیآید؟ من اینها را دوست دارم.» آن وقت گفتم: «من همه اینها را دوست دارم» پیرزن گفت: «تو که از اینها بدت میآید!» اینها را گفتم و از خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شدم. صبح برای مادربزرگم تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیدم. مادربزرگم گفت: «مادر! معلوم میشود که این سید حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو رنجشی پیدا کردهاند. چارهای نیست این تقدیر توست.» مجله پیام زن، با تلخیصتنظیم برای تبیان: کهتری همسر ایده ال من اصولی انتخاب کن! گذر از پیچ و خم های خواستگاری انتخاب همسر ایده آل یا... ایده ال گرایی در انتخاب ممنوع رهنمودهایی چند در انتخاب همسر دوست داشتنی، اما بی تعهد ازدواج دو نور
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 406]