واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سوره تماشا(1)
توجه عمیق و باطنی برخی شاعران به قرآن کریم و تأثیرپذیری آنان از ساختار و صورت و معنای این کتاب آسمانی، تازگی ندارد و در دیوان اغلب شاعران اهل معرفت این مرز و بوم، خصوصاً مولوی و حافظ ، تأثیرپذیری از قرآن، بهخوبی مشهور است. سهراب سپهری نیز در یکی از شعرهایش به قدری متأثر از قرآن بوده که هم در ساختار و هم درونمایه، تأثیرپذیری او را از این کتاب جاودانه، بهوضوح میتوان دید. شعر «سورة تماشا» از واژهها و تعابیر قرآنی است و در برخی قسمتهای این شعر، تغییر لحن و تغییر ضمیر فاعلی مفرد به ضمیر فاعلی جمع که متأثر از ساختار قرآن است بهخوبی پیداست. شعر «سورة تماشا» را میخوانیم و سپس به تماشای درونمایة این شعر، در آیینة تأویل مینگریم. به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژهای در قفس است حرفهایم مثل یکتکه چمن، روشن بود من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد و به آنان گفتم: سنگ، آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ در کف دست زمین، گوهر ناپیداییست که رسولان، همه از تابش آن خیره شدند پی گوهر باشید لحظهها را به چراگاه رسالت ببرید و من آنان را به صدای قدم پیک، بشارت دادم و به نزدیکی روز، و به افزایش رنگ به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخنهای درشت و به آنان گفتم: هر که در حافظة چوب، ببیند باغی صورتش در وزش بیشة شور ابدی خواهد ماند هر که با مرغ هوا دوست شود خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود آنکه نور از سرِ انگشت زمان برچیند میگشاید گره پنجرهها را با آه زیر بیدی بودیم برگی از شاخة بالای سرم چیدم، گفتم: چشم را باز کنید آیتی بهتر از این میخواهید؟ میشنیدم که به هم میگفتند: سِحْر میداند، سِحْر! سر هر کوه، رسولی دیدند ابر انکار به دوش آوردند باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد خانههاشان، پُر داوودی بود چشمشان را بستیم دستشان را نرساندیم به سرشاخة هوش جیبشان را پُر عادت کردیم خوابشان را به صدای سفر آینهها آشفتیم
در این شعر، گویی شاعر، محو شده است و این او نیست که سخن میگوید. در حقیقت، منِ متحولشدة شاعر که از زمین، فاصله گرفته و به آسمان نزدیک شده است، در این شعر، نمود شفافی دارد و تقریباً خبری از سهراب سپهری جز در بخش کوتاهی از شعر نیست، همانطور که بیدل هم در بسیاری از شعرهایش، بیدل نیست، خصوصاًَ در ابیاتی که درشتنمایی و خودستایی، به بینهایت میرسد و میگوید: «عرش اگر باشم، زمینِ آسمانِ بیدلم!» کاملاً پیداست که بیدل در این شعر، حقیقت مطلق است، نه شاعری فناپذیر که متخلص به بیدل است و جز آیینه نیست. در شعر «سورة تماشا» نیز شاعر، خود نیز مخاطب سخنِ و پیامی آسمانی است که از زبان و قلم «او» جاری شده است. 21 سوره از 114 سُوَر قرآن با قسم آغاز شده و سپهری نیز که در این شعر، جز کاتبی تماشاگر نیست و آنچه استاد ازل گفت بگو میگوید، سورة زمینیِ تماشا را با سوگندهای پیدرپی آغاز میکند؛ سوگند به تماشا، آغاز کلام و پرواز کبوتر از ذهن. همه میدانیم که قسم، با درونیترین اعتقاد و احساس الهی انسانی، یعنی ایمان و حسِّ حقیقتخواهی، پیوندی ناگسستنی دارد. در فرهنگ ادیان توحیدی، قسم خوردن، آخرین دستآویز انسان برای اخذ باور و اعتماد دیگران، دربارة موضوعی است که صدق و کذبِ آن ثابت نشده است. در قرآن با سوگندهایی روبهرو میشویم که بهسادگی درکپذیر نیستند. بدیهی است که سوگند به «عصر» و «روز موعود» و «شاهد و مشهود»، حاکی از ارزش و اهمیت آنهاست و شاعر در «سورة تماشا» به تماشا سوگند میخورد، چرا؟ در هشت کتاب، به ضرورت و اهمیت نگاه کردن یا تماشا، اشارههای متعددی شده است: چشمها را باید شست جور دیگر باید دید. بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثة عشق، تر است و من در شکوه تماشا فراموشیِ صدا بودم سپهری، نام یکی از کتابهایش را نیز «ما هیچ، ما نگاه» نهاده است، پس چندان عجیب نیست که در ابتدای «سورة تماشا» به تماشا سوگند میخورد و نام این شعر را «سورة تماشا» میگذارد. این عقیده که ما موجودات ناشناختهای هستیم که درک و مشاهده میکند و واکنش نشان میدهد، عقیدة تازهای نیست و تمام «حیرتْدمیدگان» و «نظربازان» ساحت معرفت، در این سخن، متّفقالقولاند. عطار میگوید: نی در حذرم یک دم و نی در سفرم نه خواب و خورم هست نه بی خواب و خورم نه با خبرم ز خویش و نه بیخبرم چون حیرانی، نشستهام مینگرم و بیدل میگوید: خواهی به خلق رو کن، خواهی خیالِ او کن در عالم «تماشا»، بر خود نظر نباشد
تماشا کردن، معنایی منطبق بر کشف و شهود است و تنها در حیطة عمل و پس از برگذشتن از حواس ظاهری، درکپذیر میشود. در فرهنگ عرفانی، مشاهده کردن یا تماشا، با آنچه ما از ظاهر آن درک میکنیم، تفاوتی ژرف دارد. وقتی انسانِ اهلِ تأمّل، در سیری باطنی و پیوسته، تلاش کند تا آگاهی عادی و سطحی خود را که محدودة بسیار کوچکی از تمامیّتِ هستی اوست، تحت سیطرة خویش درآورد، استفاده از ساحت بیکرانة نگریستن، تماشا، مشاهده کردن و یا دیدن، امکانپذیر میشود. در قاموس عارفان، مشاهده کردن یعنی شاهد عوالم باطنی بودن و حقیقتِ پدیدهها را دیدن و در جهان تجرید، نفس کشیدن. به این ترتیب، این کشف شگفت و درکِ عظمت بیانتهای جهانها و عوالم بیشمار، تسلّیبخش نیست و معمولاً وقتی که اهلِ شهود، درمییابند که جهان، به گونهای درکناشدنی و هولناک در هم تنیده و پیچیده و لایتناهی است و مکانیزم تعبیر و تفسیر آدمی نیز به این آتش سرکش دامن میزند، به هیچ بودن خود، ایمان میآورند و طالب رهایی مطلق میشوند. در این محفل، به امید تسلّی، خون مخور بیدل بیا در عالم دیگر رویم اینجا نشد پیدا اما شاعران اهلِ حضور، به دنبال راحتی و آسایش نیستند و خطر کردن در اعماق ناشناخته را به زندگی کسالتبار در هجوم «من»های رنگارنگ، ترجیح میدهند و تماشا کردن نیز که تأمّل و تعمیق را در خود نهفته دارد، خطر کردن و تلاش برای رهیدن از عالم شکل و رنگ و حجم است. تماشا کردن، انفعالِ محض نیست، زیرا در اوج این سیر درونی است که فاصلة کاذب میان «بیننده» و «دیدهشونده»، محو میشود و فعال و فعل و منفعل، یگانگی خود را درمییابند. ناظر و منظور، پس از فروریختن آیینة دوبینی، یگانه میشوند و فقط «نظر» میماند و بس؛ و به قول حافظ: در نظربازی ما بیخبران، حیراناند. سوگندی که در ابتدای شعر «سورة تماشا» آمده است، جایگاه حیاتی مشاهده را متذکر میشود و خداوند نیز، به شاهد و مشهود، سوگند یاد میکند تا ارزشِ بدیل تماشا و شهادت را تذکر دهد. ادامه دارد...نویسنده: سعید یوسف نیابخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 633]