تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 11 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اگر نمازگزار بداند تا چه حد مشمول رحمت الهى است هرگز سر خود را از سجده بر نخواهد داشت...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803273111




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شب ها را کجا به صبح می رساند؟!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شبها را کجا به صبح می رساند؟!از مجموعه خدمت از ماست
شهید حسن خرازی
هواپیما که رفت، چند نفر بی هوش ماندند و من که ترکش توی پایم خورده بود و او تنها.رفته بود یک تویوتا پیدا کرده بود، آورده بود.می خواست ما را ببرد تو ماشین. هی دست می انداخت زیر بدن بچه ها.سنگین بودند، می افتادند. نشد.خسته شد اما ناامید نه، دو نفر آمدند کمکش!نشست پشت تویوتا.یکی یکی سرهامان را بلند می کرد دست می کشید روی سرمان.«نیگاکن. صدامو می شنوی؟منم حسین!»گریه می کرد برای بچه هایش.(1)*******باران شدید بود. گفت: «باید بروم».
شهید مهدی باکری
گفتم «کجا؟» نگفت.گفتم: «باید من را ببری!» به زور راضی شد. آن روزها در شهرداری معاونش بودم.رفتیم به یک محله ی حلبی آباد، نزدیک فرودگاه.گفتم: «چرا این جا؟»به باران و تندی آب جوی و خانه های حلبی اشاره کرد و گفت: «ما شهردار این شهریم. باید بتوانیم جواب این مردم را بدهیم.»پیاده شد.رد جریان آب را گرفت، رفت.دید آب سرازیر شده رفته داخل یک خانه. در زد.پیرمردی آمد بیرون، گفت:«چی شده؟»مهدی آب را نشان داد و گفت: «ما ...»پیرمرد عصبانی بود و گل آلود. هر چی از دهانش در می آمد به شهردار و هر کس که می شناخت و نمی شناخت، گفت:مهدی گفت: «اگر یک بیل بیاوری بدهی به ما، کمکت می کنیم این آب را...»پیرمرد رفت و همسایه ها آمدند، بیل آوردند.آن شب من و مهدی جوی کوچکی کندیم و آب را هدایت کردیم بیرون کوچه. تا اذان صبح طول کشید.تازه فهمیدم که مهدی شب های قبل را کجا صبح می کرده.(2)پی نوشت ها:1- حسن خرازی2-مهدی باکریمطالب مرتبط:جدی ترین بازیچهبرای ریاست نیامده امتشویقی را نپذیرفتسمت مهم نیست؛ همه مثل همیمدکتر بیدار بودکلید را باید یافتخدمت از ماستتنظیم برای تبیان:شریعتمدار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 404]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن