محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826053602
سفر هشتم سند باد
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سفر هشتم سندبادیک نمایش
«چون شب هزار و دوم برآمد شهرزاد گفت ای ملک جوانبخت!»«اکنون ترا حکایت کنم که پس از سفر هفتم سندباد بحری را چه بر سر آمد...»اشخاصسندباد: دریانورد و بازرگان دلیری که هفت بار سفر دریا کرده و در هر سفر عجایب بسیار دیده و گنجها بدست آورده است. اکنون پیر و بیمار و زمینگیر است.ربیع: ناخدای کشتیهای سندباد. در سفر اول سندباد را در کشتی خود برده و سندباد، پس از غرق و نجات یافتن، او را در جزیزه ملک مهرجان بازیافته و از آن پس ناخدا همیشه در خدمت او بسر برده است.وهب: خادم وفادار سندباد که در سفرهای اخیر همراه بوده است.رباب: زن سندبادرامشگران محل نمایش یکی از تالارهای خانه سندباد بحری در شهر بغداد است. در طرف راست، جلو صحنه، تختی است که بر آن شال کشمیری گستردهاند و سندباد روی آن به بالشی بزرگ و گرانبها تکیه کرده است. میز کوچکی نزدیک تخت گذاشتهاند که روی آن چند شیشه دوا و دو قوطی و یک ورق کاغذ تا کرده است. در آخر صحنه پنجره ایست که رو به دجله باز میشود. زیر پنجره مسندی قرار دارد که روی آن قالیچه گرانبهائی گسترده شده، دیوارهای چپ و راست و روبرو با قالیچههای سمرقندی و بخارائی تزئین شده، یک مجسمه بودا کار چین در طاقچه روبرو پهلوی پنجره قرار دارد. چند کله و شاخ جانوران عجیب وحشی به دیوارها نصب است که یادگار سفرهای سندباد بحریست.ناخدا روی یک عسلی در کنار تخت سندباد، رو به تماشاگران، نشسته با سندباد مشغول گفتگوست. در طرف چپ صحنه دری هست که سه پله بلندتر از کف تالارست. روی پلهها سه رامشگر نشستهاند که یکی چنگ میزند و دیگری عودی در بغل دارد. سومی زن آوازه خوانست.شب دیر وقت است. پرده که بالا میرود رامشگران خاموش و با ادب نشسته و منتظر اجازهاند.(پرده بالا میرود)(سندباد به پشتی تکیه داده است. چهرهاش فرسوده و در هم کشیده و نماینده درد و ناتوانی است. ربیع با حال ادب و احترام پهلوی او نشسته و از قیافهاش ارادت و محبت نسبت به سندباد آشکارست. از پنجره نیمه باز صدای ریزش رگبار و گاهی آواز رعد به گوش میرسد.)
سندباد- ناخدا! فردا دیگر حرکت میکنیم.ربیع- (با حالت بیاعتمادی و نارضایتی) انشاءا... .سندباد- ناخدا! مثل اینکه راضی به سفر نیستی.ربیع- ارباب، من کی در خدمت تو قصور کردهام؟سندباد- نه! تو همیشه مطیع و خدمتگزار من بودهای، اما این دفعه از لحن جوابت پیداست که دلت نمیخواهد به سفر بروی.ربیع- آخر، ارباب، در این فصل هوا مساعد سفر دریا نیست از این گذشته ... (تامل)سندباد- از این گذشته چه؟ تو که هیچ وقت از دریا نترسیدهای تو گرگ دریائی، نهنگ هم بخوبی تو دریا را نمیشناسد. بگو ببینم، از چه میترسی؟ ملاحظه چه چیز را میکنی؟ربیع- ارباب، حال شما مناسب سفر نیست. کمی تامل بکنید که حالتان خوب بشود.سند باد- حال من؟ حال من هیچ عیبی ندارد. ملاحظه حال مرا نکن.ربیع- ارباب، خدا میداند که من در خدمت همیشه حاضرم؛ اما وظیفه خدمتگزاری خود میدانم که به فکر سلامت اربابم باشم. آخر در این ناخوشی خیلی ضعیف شدهاید.سندباد- (لبخند ضعیفی بر لب میآورد) هنوز سندباد را نشناختهای. (به زحمت کمی راستتر مینشیند و برامشگران اشاره میکند که شروع کنند. چنگ زن پیش در آمد کوتاهی مینوازد و عودزن با او همراهی میکند. بعد آوازه خوان میخواند).آوازه خوان:دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمیارزد به می بفروش دلق ما کزین خوشتر نمیارزدشکوه تاج سلطانی که بیم جان درو درجست کلاهی دلکش است اما بترک سر نمیارزدبس آسان مینمود اول غم دریا ببوی در غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزدسندباد- (با حال خشم برامشگران اشاره میکند که دست نگه دارند) بس است، بس کنید، که به شما گفت که این شعر را بخوانید؟ این حرفها مناسب حال شما مطربهاست، به درد سندباد بحری نمیخورد! وهب!(وهب از در سمت راست که پشت سندباد است در میآید و تعظیم میکند).وهب! این مطربها را مرخص کن، من امشب فرصت این کارها را ندارم فردا صبح باید حرکت کنم.(مطربها بر میخیزند و از پلهها بالا میروند و از در سمت چپ خارج میشوند. وهب هم به دنبال آنها بیرون میرود).سندباد- ناخدا، بگو کشتی را حاضر کنند. کلید انبار پیش وهب است. باید کالاها را تا صبح بارگیری کنند که دیگر معطل نشویم. من خودم زودتر میآیم، سپیده صبح لنگر را برمیداریم و به راه میافتیم... وهب!(وهب از همان در که رفته بود داخل می شود).وهب، کلید انبار را به ناخدا بده. باید همین الان کشتی را بارگیری کنند.ناخدا! گفتهای که کشتی را برای بارگیری کنار شط بیاورند؟ربیع- بله، ارباب، باید حالا آنجا حاضر باشد.سندباد- وهب! نگاه کن، کشتی را میبینی؟وهب! نزدیک پنجره میرود و نگاه میکند و چیزی نمیگوید).سندباد- چرا هیچ نمیگویی؟ میپرسم که کشتی را میبینی؟وهب- (همچنانکه از پنجره نگاه میکند) آه، ارباب، چه طوفانی، مگر میشود چیزی را دید؟سندباد- بادبانهای سفیدش هم پیدا نیست؟وهب- (به آرامی) طوفان که بادبان آباد باقی نگذاشته.سندباد- عیب ندارد، تا صبح بادبانها را درست میکنند کلید را به ناخدا بده (وهب کلیدی از جیب در میآورد و به ناخدا میدهد).سندباد- ناخدا، اعتماد من به توست. شب بخیر، تا فردا صبح.ناخدا- (برمیخیزد، تعظیمی میکند و از در سمت چپ بیرون میرود).(وهب در اندیشه فرو رفته و دست به سینه ایستاده است. صدای رگبار و رعد از بیرون شنیده میشود. وهب نگاهی به طرف پنجره میاندازد و با خود حرف میزند).وهب- فردا صبح... بله، ارباب... فردا صبح.سندباد- وهب، به نظرم اوقاتت تلخ است. تو هم دیگر تنبل شدهای، دلت نمیخواهد از بغداد بیرون بروی. این را بدان که تو کاملاً آزادی، اگر میخواهی همینجا بمانی بمان. اما من...وهب- (با تاثر رو به سندباد میکند. چند قطره اشک از چشمانش سرازیر میشود) ارباب، من چطور بگذارم که شما به این سفر بروید، شما بروید، شما دیگر نمیتوانید سختیهای سفر را تحمل کنید...سندباد- من؟ من تا حالا هفت دفعه سفر دریا کردهام.
وهب- آخر، ارباب آن وقتها جوان بودید.سندباد- من هنوز هم جوانم، سندباد بحری هیچوقت پیر نمیشود... (سخت به سرفه میافتد)وهب- آخ، ارباب. شما را به خدا یک خرده شربت بخورید... میبینید که حالتان خوش نیست...سندباد- (کمی سرفهاش آرام گرفته) وهب، به فکر این نباش که مرا از این سفر منصرف کنی دنبال امر محال میروی خودت میدانی که از شش ماه پیش تا حالا خواب و بیداری من در آرزوی سفر گشته... آه، آرزوی روزی که باز پا به کشتی بگذارم...وهب- (مثل اینکه با خودش حرف میزند) ارباب، زندگی تو که همیشه هوس و آرزو بوده...سندباد- (دنباله حرف خود را میگیرد) هر وقت که از روی جسر میگذرم و یک کشتی تجارتی را میبینم مثل اینست که دل مرا با زنجیر بسته و دنبال خودش میکشد. هر دفعه که یک کشتی از بصره یا از هند میآید. اینقدر بشوق میآیم که خیال میکنم باد خنک دریا بجای خون توی رگهای من جاریست. اوه، بارها در این هوای نمناک نفس کشیده... (به سرفه میافتد) نه، وهب، دل نگران نباش، من مثل سگم، هفت تا جان دارم.وهب- هفت تا جان! آخر، ارباب، این سفر هشتم است. (ناگهان با حال تاثر جلو تخت بزانو میافتد و با التماس میگوید) مگر اینجا خوش نیستید؟ اینجا زن دارید، بچههای قشنگ دارید، سفر میکنید که به کجا برسید؟ زندگی به این خوشی، اینهمه پول، اینهمه مال، زن، بچههای خوب، دیگر دنبال چه میروید؟سندباد- (دمی فکر میکند) ... دنبال چیزی که ندارم ... دنبال کسی که نمیشناسم ...وهب- کسی که نمیشناسید؟سندباد- بله، میدانی، من از آن کسانی هستم که خوشبختیشان در جستجوی آرزوست. جستجوی چیزی که بدست نمیآید، همیشه گمان میکنم اگر چیزی را که نمیدانم چیست و شاید هرگز به دست نیاید گیر بیاورم دیگر خوشبخت میشوم تو که معنی این حرف را نمیفهمی...وهب- چرا مثل اینکه دارم میفهمم.سندباد- نه، تو نمیتوانی بفهمی.وهب- چرا، ارباب، دارم میفهمم: آری، ارباب، شما از آن آدمهایی هستید که ستارهها را خیلی دوست دارند اما ملتفت نیستند که گلها را زیر پا لگد میکنند.سندباد- آخر، وهب، بعضی آدمها هستند که از وقتی به دنیا آمدهاند چشمهایشان به ستارهها دوخته شده، تا آخر عمرشان هم نمیتوانند نظر از ستارهها بردارند...وهب- (سرش را بلند میکند، ناگهان تصمیم گرفته است) ارباب، من همراهتان میآیم... (سکوت ممتد) ارباب، اجازه میدهید که یک چیزی از شما بپرسم؟...شما خیال میکنید که جزیره همیشه بهار راستی راستی یک جائی هست؟سندباد- (چشمانش ناگهان برق میزند، با لحن قطع و یقین میگوید) بله، وهب من یقین دارم.وهب- کوزه زرین خوشبختی هم هست.سندباد- بله!وهب- از کجا میدانید؟ شاید اینها قصههایی باشد که مادرها برای بچههاشا میگویند.سندباد- تو خیال میکنی همه چیزهایی که هست همینهاست که مردم میدانند؟ یادت رفته که من دره الماس و غار شیطان را چطور پیدا کردم؟ نشنیدهای که من رخ را شکار کردم که شکلش مثل عقاب بود، اما کرگدن را شکار میکرد؟ فیلمهای سفید یادت نیست؟ آخر آنجا تو هم که بودی؟ (سخت به سرفه میافتد).وهب- ارباب، ارباب، آرام بگیرید، اینقدر جوش نزنید.سندباد- کتاب آن فیلسوف هندی را که من برای تو خواندهام. یادت نیست که نوشته بود در جزیره همیشه بهار زمستان را راه نمیدهند؟ یادت نیست که نوشته بود در ساحل این جزیره یک کوزه زرین سر به مهر هست که همه سعادت آدمیزاد را گرفتهاند و در آن پر کردهاند و اگر یک روز کسی آن کوزه را که زندان خوشبختی آدمیزاد است پیدا کند و بشکند خوشبختی آزاد میشود و دنیا را میگیرد و هر کس سهم خودش را از آن به دست میآورد.وهب- (در حالی نزدیک به قبول و تصدیق) چطور راه این جزیره را پیدا کنیم؟ (از روی میز نقشه کهنه و زردرنگی را برمیدارد و نزدیک سندباد میآورد. سندباد آنرا باز میکند و جلوی خود روی تخت میگسترد.)سندباد- نگاه کن! ازینجا میرویم... نگاهی کن، بغداد ... بعد بصره... عمان... اقیانوس هند... تا... جزیره همیشه بهار...(سندباد چشمها را بطرف پنجره برمیگرداند، و میبیند که دیگر باران نمیآید و نخستین روشنی خورشید از پنجره به اطاق تابیده است).سندباد- صبح شد، برو زنم را صدا کن! باید با او خداحافظی کنم. دیگرساعت حرکت نزدیک شده.(سخت سرفهاش میگیرد).وهب- (سراسیمه) ارباب، رفتم (بیرون میرود).(سندباد به زحمت بسیار از روی تخت بلند میشود و بهطرف پنجره میرود. مدتی آنجا کشتی را تماشا میکند تا قوه مقاومتش به آخر میرسد و روی مسندی که زیر پنجره است مینشیند و به حالتی مانند آنکه در کشتی باشد میگوید: ).
سندباد- بغداد... بصره... عمان... (به سختی نفس میکشد) اقیانوس هند... جزیره همیشه بهار... (لبخند رضایت و خشنودی بر لبانش ظاهر میشود و به سختی این کلمات را ادا میکند) کوزه... زرین... خوشبختی ... (سرش فرو میافتد).(رباب وارد میشود و وهب بدنبالش میآید. زن، شوهر را با آن حال میبیند که در دم آخر لبخندی بر لبانش نقش بسته است. گمان میکند خوابش برده است و پیش میرود که او را بیدار کند).وهب- (بازوی رباب را میگیرد و با صدای آرام میگوید) خاتون! خاتون! دستش نزنید. دیگر دیر شده. خواجه سندباد به سفر رفته است.هفتاد سخن – خانلریتهیه تنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 852]
صفحات پیشنهادی
سفر هشتم سند باد
سفر هشتم سند باد-سفر هشتم سندبادیک نمایش «چون شب هزار و دوم برآمد شهرزاد گفت ای ملک جوانبخت!»«اکنون ترا حکایت کنم که پس از سفر هفتم سندباد بحری را چه ...
سفر هشتم سند باد-سفر هشتم سندبادیک نمایش «چون شب هزار و دوم برآمد شهرزاد گفت ای ملک جوانبخت!»«اکنون ترا حکایت کنم که پس از سفر هفتم سندباد بحری را چه ...
تختی خوان هشتم
تختی خوان هشتم-تختی خوان هشتم معلم ادبیات رو صندلی اش کمی جا به جا شد. ... سفر هشتم سند باد-سفر هشتم سندبادیک نمایش «چون شب هزار و دوم برآمد شهرزاد گفت ای .
تختی خوان هشتم-تختی خوان هشتم معلم ادبیات رو صندلی اش کمی جا به جا شد. ... سفر هشتم سند باد-سفر هشتم سندبادیک نمایش «چون شب هزار و دوم برآمد شهرزاد گفت ای .
خوشبختي يك سفر است
سفر هشتم سند باد. ... گرفتهاند و در آن پر کردهاند و اگر یک روز کسی آن کوزه را که زندان خوشبختی آدمیزاد است پیدا کند و بشکند خوشبختی آزاد میشود و دنیا را میگیرد ...
سفر هشتم سند باد. ... گرفتهاند و در آن پر کردهاند و اگر یک روز کسی آن کوزه را که زندان خوشبختی آدمیزاد است پیدا کند و بشکند خوشبختی آزاد میشود و دنیا را میگیرد ...
«امشب نه شهرزاد»
سفر هشتم سند باد-سفر هشتم سندبادیک نمایش «چون شب هزار و دوم برآمد شهرزاد گفت ای ملک ... سندباد- نه! تو همیشه مطیع و خدمتگزار من بودهای، اما این دفعه از لحن جوابت .
سفر هشتم سند باد-سفر هشتم سندبادیک نمایش «چون شب هزار و دوم برآمد شهرزاد گفت ای ملک ... سندباد- نه! تو همیشه مطیع و خدمتگزار من بودهای، اما این دفعه از لحن جوابت .
نمایش «آخرین آواز سندباد»
آرش معیریان اظهار داشت: این روزها فیلم «آخرین آواز سندباد» مراحل نهایی ... آرش معیریان اظهار داشت: این روزها فیلم «آخرین آواز سندباد» مراحل نهایی ... سفر هشتم سند باد ...
آرش معیریان اظهار داشت: این روزها فیلم «آخرین آواز سندباد» مراحل نهایی ... آرش معیریان اظهار داشت: این روزها فیلم «آخرین آواز سندباد» مراحل نهایی ... سفر هشتم سند باد ...
کارتون خاطره انگیز سندباد Arabian Nights Sindbad No ...
کارتون خاطره انگیز سندباد Arabian Nights Sindbad No Bouken ... ایرانی به خاور دور سفری کرد و شرح سفر وی در ۸۵۱ میلادی به وسیلهٴ مؤلف ناشناسی نوشته شد. ... سندباد دانلود قسمت هشتم: لینک مستقیم پی سی دی - غیر مستقیم از Rapidshare - غیر ...
کارتون خاطره انگیز سندباد Arabian Nights Sindbad No Bouken ... ایرانی به خاور دور سفری کرد و شرح سفر وی در ۸۵۱ میلادی به وسیلهٴ مؤلف ناشناسی نوشته شد. ... سندباد دانلود قسمت هشتم: لینک مستقیم پی سی دی - غیر مستقیم از Rapidshare - غیر ...
آداب سفر (2)
آداب سفر (2) نويسنده:فيض کاشاني باب دوم : در آداب مسافر از اول تا بازگشت و آن يازده چيز ..... (111)در تهذيب به سند صحيح از امام باقر يا امام صادق عليه السلام نقل شده است كه ... پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((بر شما باد حركت در شب ، زيرا زمين شب ... (119)غزالى گويد: هشتم از آداب سفر، آن است كه از روى احتياط، روز حركت كند و جداى از ...
آداب سفر (2) نويسنده:فيض کاشاني باب دوم : در آداب مسافر از اول تا بازگشت و آن يازده چيز ..... (111)در تهذيب به سند صحيح از امام باقر يا امام صادق عليه السلام نقل شده است كه ... پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((بر شما باد حركت در شب ، زيرا زمين شب ... (119)غزالى گويد: هشتم از آداب سفر، آن است كه از روى احتياط، روز حركت كند و جداى از ...
باد و طوفان
باد جریان هوایی است که از مراکز پرفشار به طرف مراکز کم فشار به حرکت در میآید.هر چه شیب فشار (تفاوت ... بابهای ششم تا هشتم، سفر پیدایش به طوفان نوح میپردازد.
باد جریان هوایی است که از مراکز پرفشار به طرف مراکز کم فشار به حرکت در میآید.هر چه شیب فشار (تفاوت ... بابهای ششم تا هشتم، سفر پیدایش به طوفان نوح میپردازد.
مهرجویی با گاو به تلویزیون میآید
به گزارش خبرنگار مهر، فیلم تلویزیونی "سوء ظن" پنجشنبه هشتم آذر از شبکه یک روی ... فیلم سینمایی "آخرین آواز سندباد" به کارگردانی آرش معیریان عصر جمعه 9 آذر از ... و کارگردانی کرد و داستان آن درباره سفر اکتشافی گروهی از سربازان اسپانیایی ...
به گزارش خبرنگار مهر، فیلم تلویزیونی "سوء ظن" پنجشنبه هشتم آذر از شبکه یک روی ... فیلم سینمایی "آخرین آواز سندباد" به کارگردانی آرش معیریان عصر جمعه 9 آذر از ... و کارگردانی کرد و داستان آن درباره سفر اکتشافی گروهی از سربازان اسپانیایی ...
سفر به پاكستان كراچي شهر ترافيك، آلودگي و ازدحام
6 آگوست 2008 – سفر به پاكستان كراچي شهر ترافيك، آلودگي و ازدحام-سفر به پاكستان كراچي ... «كاف» از كشمير «س» از سند و «تان» از بلوچستان، بدينسان حروف نماينده پنج .... و او دست راست نشسته بود و رانندگي مي كرد باد گرمي كه از لب دريا ميآمد نوازش ... ساعتي بعد از طبقه هشتم هتل مهران خيابان هاي تاريك و مرده كراچي را چون شهرهاي ...
6 آگوست 2008 – سفر به پاكستان كراچي شهر ترافيك، آلودگي و ازدحام-سفر به پاكستان كراچي ... «كاف» از كشمير «س» از سند و «تان» از بلوچستان، بدينسان حروف نماينده پنج .... و او دست راست نشسته بود و رانندگي مي كرد باد گرمي كه از لب دريا ميآمد نوازش ... ساعتي بعد از طبقه هشتم هتل مهران خيابان هاي تاريك و مرده كراچي را چون شهرهاي ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها