تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835317474




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

«یکی از همین روزها»؛ داستانی از مارکز


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: دندان عقل پایین بود. دندانپزشک پاها را کمی ‌از هم باز کرد و دندان را با گازانبر داغ محکم گرفت. شهردار دو دسته صندلی را محکم...   داستانی از گابریل گارسیا مارکز دوشنبه با هوای گرم آغاز شد و خبری هم از باران نبود. آرلیو اسکاور که دندانپزشک تجربی بود ، صبح زود سر ساعت شش مطبش را باز کرد. چند دندان مصنوعی را که هنوز در قالب پلاستیکی بودند از کابینت شیشه‌ای برداشت و یک مشت ابزار را به ترتیب اندازه چنان روی میز چید که انگار به نمایش گذاشته است. پیراهن راه راه بدون یقه‌ای را که دکمه فلزی طلایی رنگی در بالا داشت پوشید و بند شلوارش را بست. شق‌ورق و استخوانی بود و نگاهش هیچ تناسبی با شرایط محیط کارش نداشت و به نگاه مرده‌ها می‌مانست.   وقتی همه چیز را مرتب روی میز چید، مته را به سمت صندلی دندانپزشکی کشید و نشست تا دندان‌های مصنوعی را پرداخت کند. از قراین بر می‌آمد که اصلاً در فکر کارش نیست، ولی یکریز کار می‌کرد و حتی زمانی هم که احتیاجی به مته نداشت با کمک پا آن را به گردش درمی‌آورد. بعد از ساعت هشت لختی دست از کار کشید تا از پنجره آسمان را تماشا کند و متوجه دو لاشخور شد که متفکرانه روی لبه پشت بام خانه همسایه نشسته بودند تا خشک شوند. مجدداً کار را ادامه داد و در این فکر بود که پیش از ظهر دوباره باران شروع خواهد شد. صدای جیغ پسر یازده ساله اش حواسش را پرت کرد. - بابا! - چی شده؟ - شهردار می‌گه دندونش را می‌کشی؟ - بهش بگو نیستم.   داشت دندان طلایی را پرداخت می‌کرد. آن را در فاصله نیم متری صورتش گرفت و با چشمان نیمه باز بررسی اش کرد. پسرش مجدداً از اتاق انتظار نقلی فریاد زد. - می‌گه خونه اید چون صداتون را می‌شنود. دندانپزشک همچنان مشغول بررسی دندان بود. وقتی کارش با آن تمام شد و آن را روی میز گذاشت، گفت: - دیگه بهتر. مته را دوباره روشن کرد. چند تکه از یک پل دندان را از جعبه مقوایی که کارهایش را در آن می‌ریخت برداشت و مشغول پرداخت آنها شد. - بابا! - چیه؟ - می‌گه اگه دندونش رو نکشی با تفنگ می‌کشتت.   با طمانینه و با خونسردی فوق‌العاده‌ای پا را از روی پدال مته برداشت، از صندلی دورش کرد و کشو پایین میز را کاملاً بیرون کشید. کلت رولوری در آن بود. گفت: «بسیار خوب. بهش بگو بیاد منو بکشه.» صندلی را چرخاند تا روبه روی در قرار بگیرد و دستش را روی لبه کشو گذاشت. شهردار در آستانه در ظاهر شد. طرف چپ صورتش را تراشیده بود ولی طرف دیگر که ورم کرده بود و درد داشت پنج روزی می‌شد که اصلاح نشده بود. دندانپزشک در چشمان شهردار بی تابی چند شب را می‌دید. با سرانگشتانش کشو را بست و با نرمی‌گفت: - بنشینید. شهردار گفت: «صبح بخیر.» دندانپزشک گفت: «صبح بخیر.»   ضمن این که وسایل داخل آب می‌جوشید، شهردار سرش را به زیر سری صندلی تکیه داد و حالش بهتر شد. نفسش سرد بود و مطب متروکی بود؛ صندلی چوبی کهنه، مته پایی و کابینتی شیشه ای پر از بطری‌های سفالی. روبروی صندلی پنجره قرار داشت و پرده پارچه ای کوتاهی تا حد شانه از آن آویزان. وقتی شهردار حس کرد که دندانپزشک به طرفش می‌آید، پاشنه‌هایش را محکم به زمین فشار داد و دهانش را باز کرد. آرلیو اسکاور سر شهردار را به سمت نور گرفت. بعر از معاینه دندان چرک کرده، دهان شهردار را با احتیاط بست. گفت: «باید بدون سرّ کردن بکشمش.» - چرا؟ - چون آبسه کرده. شهردار که سعی می‌کرد لبخند بزند به چشمان دندانپزشک نگاه کرد و گفت: «عیب نداره.» دندانپزشک لبخندی نزد. ظرف وسایل ضد عفونی شده را آورد و همچنان خونسرد بود.   بعد سلف دان را به جلو هل داد و رفت تا دست‌هایش را در دستشویی بشوید. تمام این کارها را بدون نگاه به شهردار انجام می‌داد. ولی شهردار چشم از او برنمی‌داشت. دندان عقل پایین بود. دندانپزشک پاها را کمی ‌از هم باز کرد و دندان را با گازانبر داغ محکم گرفت. شهردار دو دسته صندلی را محکم گرفته بود و پاها را با تمام قدرت روی زمبن فشار می‌داد و حس می‌کرد که کلیه‌هایش منجمد شده، ولی جیکش در نمی‌آمد. دندانپزشک فقط مچش را حرکت می‌داد. بی هیچ کینه ای و با ملایمتی نیشدار گفت: - حالاست که باید تاوان اون بیست نفر کشته رو بدی.   شهردار صدای قرچ قرچ استخوان‌های فک اش را می‌شنید و چشمانش پر از اشک شده بود. ولی تا بیرون آمدن دندان، نفس را در سینه حبس کرد. بعد آن را از پشت اشک‌هایش دید. دندان چنان با دردی که می‌کشید غریبه می‌نمود که عذاب پنج شب گذشته را فراموش کرد. شهردار روی سلف دان خم شد. عرق کرده بود و تشنه اش بود. دکمه اونیفورمش را باز کرد و از جیب شلوارش دستمالش را بیرون آورد. گفت: «اشک‌هایت را پاک کن.»   پاک کرد. می‌لرزید. وقتی دندانپزشک دست‌هایش را می‌شست توجه شهردار به سقف شکسته و تارعنکبوت خاک گرفته ای جلب شد که تخم‌های عنکبوت و چند حشره مرده بر آن دیده می‌شد. دندانپزشک که داشت دست‌هایش را خشک می‌کرد، برگشت. گفت :«برو استراحت کن و با آب و نمک غرغره کن.» شهردار بلند شد و به سبک احترام نظامی‌خداحافظی کرد و به سمت در رفت و پاها را کش داد، بدون اینکه دکمه اونیفورمش را ببندد. گفت: «صورتحساب رو برام بفرست.» - برای تو یا شهر؟ شهردار به نگاه نکرد. در را بست و از پشت در توری گفت: «همون مزخرفات همیشگی.»  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 677]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن