واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خانوم گُلي
ماهي گّلي کوچولو صبح که از خواب بيدار شد، حسابي سردرد داشت.- واي خدا! چقدر سرم درد ميکنه! چه بويي ميآد! اين بو از کجاست؟از خانه بيرون آمد و دور و برش را نگاه کرد. آب، تيرهتر از روزهاي ديگر بود. يکي از ماهيهاي همسايه داشت از آنجا رد ميشد. ماهي گّلي گفت: آقا امروز چه خبر شده؟ چرا آب تيره است؟ ماهي همسايه که حسابي بيحال و کسل بود، گفت: نفت! گلي خانوم نفت! دريا پر از نفت شده. همه جا رو نفت پر کرده. همهي ماهيها دارند از حال ميرن.ماهي گّلي گفت: کي نفت ريخته توي دريا؟- چه ميدونم گلي خانوم! يه کشتي از خدا بيخبر.- وا! يعني چي؟ چرا نفتشونو اينجا خالي ميکنند؟ماهي همسايه که داشت از حال ميرفت، گفت: من چه ميدونم گلي خانوم! برو از خودشون بپرس و رفت.ماهي گّلي نفس عميقي کشيد. سرش گيج رفت.- واي خدا جون! چه بوي بدي! الان بالا ميآرم.به طرف سطح آب شنا کرد. هر چه بالاتر ميرفت، آب تيرهتر ميشد و بوي بد بيشتر. به سطح آب که رسيد، کشتي
بزرگي را ديد. ماهي گّلي شنا کرد و جلوتر رفت. درست روبروي کشتي. يکي از کارکنان کشتي، سر شيلنگ بزرگي را انداخته بود توي دريا. سر ديگر شيلنگ به يک تانکر غولپيکر وصل بود. نفت سياه و بدبو از سوراخ شيلنگ توي آب دريا ميريخت. ماهي گّلي رفت جلوتر. سرش را از آب بيرون کرد و گفت: آهاي آقا... آهاي ... با شمام.مرد چشمش به ماهي افتاد. ماهي گفت: آقا ببخشيد! بيزحمت اگه ميشه بريد جاي ديگه نفتتونو خالي کنيد. من به بوي نفت حساسيت دارم. سرم درد ميگيره.مرد همينطور به ماهي نگاه ميکرد. ماهي سينهاش را صاف کرد و با صداي بلندتر گفت: عرض کردم اگه ميشه اين شيلنگو جمع کنيد بريد جاي ديگه. آخه من سردرد ميگيرم. البته ميبخشيدا! يکي ديگر از کارکنان کشتي آمد پيش مرد اول. مرد اول گفت: ببين جک... اون ماهي قرمز رو ببين. سرشو از آب بيرون آورده داره مارو نيگا ميکنه.مرد دوم نگاهش به ماهي افتاد. لبخندي زد و گفت: چه ماهي خوشگلي!مرد دوم آمد لب عرشه و گفت: ميگيرمت ماهي کوچولو! ماهي گلي با جيغ گفت: وا! چه حرفها! جاي اين حرفا زود از اينجا بريد.مرد دوم به مرد اول گفت: ببينم جک! اين تانکر نفت خالي نشد؟ تا کشتي غرق نشده بايد خالي بشه. تا نيروهاي کمکي نرسيدن بايد کشتي رو روي سطح آب نگه داريم. نبايد بذاريم غرق بشه.ماهي گلي گفت: حالا که به حرف من گوش نميديد نشونتون ميدم. ادامه دارد ...نوشته: سيد سعيد هاشمي******************************مطالب مرتبططناب خوشمزه جشن تولد ساقههاي طلايي گندم درينگ درينگ... تلفن زنگ مي زنه ! ( داستان) عنکبوت و جاروي دم دراز بُز زنگوله پا معلم جديد بره ها سرماخوردگي کوتوله ناقلا و غول دندان طلا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]