واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حماسه همواره ی حسین علیه السلام خردمندی های شیعی- روایت "قیام جاودانه" از زبان علامه محمد رضا حکیمی
صفحه ادبیات سایت تبیان مفتخر است که در طول ماه محرم هر روز بخشی از کتاب گرانسنگ " قیام جاودانه" را برای عمق بخشیدن به معرفت حسینی مخاطبان فرهیخته ی خود ارائه دهد و این گونه قطره ای شود از دریای خردمندی های شیعی که نسل های غیبت زده را با نور پر فروغ ولایت آل الله علیهم السلام آشنا می کنند و این را بهانه تقرب به ساحت آن بزرگواران قرار می دهند . با ما در سلوک " حماسه همواره ی حسین علیه السلام" همراه باشید . قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم : عاشورا و انسان نو امام حسین (ع) بر همه انسانهاى پس از خود تا آخر تاریخ و بر همه بشریت و تمدنهاى پس از خود حق دارد، و همه - هر كدام به گونهاى - مرهون و مدیون اویند; زیرا اگر امام حسین (ع) نبود عاشورا نبود، و اگر عاشورا نبود اسلام نمىماند، و اگر اسلام نمانده بود تمدن اسلامى پدید نمىآمد تا مایه اصلى تمدنها و پیشرفتهاى بعدى و ظهور رنسانس در غرب بشود; و در آن صورت این تمدن كنونى وجود نداشت. آیا با وجود حكومتهایى سفاك و بى اعتماد و تابع جاهلیت كه اصل وحى الهى و نبوت محمدى را منكر بودند، مانند حكومتیزید و ولیدبن یزیدبن عبدالملك ... اسلام بر جاى مىماند، و به سده چهارم و پنجم مىرسید، و آن تمدن شكوفا و سترگ پدید مىآمد، و آن علم و فرهنگ و ادبیات و اخلاق و حقوق و طب و شیمى و صنعت و فیزیك و ریاضیات و تكنیك ... سامان مىیافت تا به تدریجبه دست غربیان افتد و تمدن كنونى آنان را پایه ریزى كند، و آنان را به آستانه "رنسانس" برساند، و از ظلمات و جهل و عقب ماندگى قرون وسطى رهایى بخشد؟ و اینها همه در تاریخ مسلم است. 1در اینجا براى جوانان و كسانى كه به متون تواریخ مراجعهاى ندارند، و كم كم از شناختن واقعیات آن روزگار (و احوال و اوضاع دوران سلطنت اموى و اهداف امویان) دور شدهاند، خوب استخلاصهاى آورده شود: فرزندان امیه كه خلافت اسلامى را تصاحب كردند، و با تفكر و عقیده وصایت و امامت (و اینكه پیامبر اكرم (ص)، خود جانشین و وصى داشته است و آن وصى را به عنوان پیشواى مسلمانان، پس از خود به امر خداوند متعال معرفى كرده است، تا جامعه اسلامى را براساس ملاكهاى قرآنى بسازد، و خود عالم به قرآن و عامل به قرآن باشد)، به شدت مبارزه مىكردند، در این راه خونها ریختند و جنایتها كردند، كه یكى از آنان واقعه كربلاست. هدف اصلى شان محو اسلام و از میان بردن قرآن و حذف كامل دین خدا و نام محمد (ص) بود از صحنه زندگى، و بازگرداندن مردم به دوران جاهلیت.در این باره بهاندازه یك كتاب چند جلدى مدرك و سند در تواریخ و مدارك اسلامى وجود دارد كه نمىتوان اكنون آنها را مطرح ساخت. در اینجا به چندین اشاره و مطلب كوتاه بسنده مىكنیم و همانها واقعیات را تا حدودى مىنمایاند: رئیس بنى امیه ابوسفیان بود. معروف است كه وى روزى خطاب به افراد قبیله خود چنین گفت: "یا بنى امیة! تلقفوها تلقف الكرة." ("سفینة البحار" ج1، ص633.) اى فرزندان امیه! با خلافت اسلامى مانند توپ، بازى كنید و آن را (در میان خود نگاه دارید و) به یكدیگر پاس دهید". این جمله ابوسفیان در تاریخ معروف است. و مىبینید كه اصلا، سخن از دین و خدا و معاد و عقیده و تعهد و عدالت و حق و انسانیت در كار نیست، بلكه سخن از فرصت طلبى است كه حال كه دسترسى به خلافت اسلامى (و نشستن در جاى آورنده وحى) پیاد كرده اید و بر مسلمانان و سرزمینهاى اسلام استیلا یافته اید، آن را همواره در میان خود بچرخانید و نگذارید از دستشما خارج گردد. ابوسفیان در اواخر عمر نابینا شده بود. این عباس مىگوید: به خدا سوگند ابوسفیان یك منافق بود و به ظاهر اظهار مسلمانى مىكرد. روزى در محفلى بودیم كه ابوسفیان - در روزگار نابینایى - در آنجا بود. على (ع) نیز حاضر بود. در آن هنگام موذن شروع كرد به اذان گفتن، تا رسید به جمله "اشهد ان محمدا رسول الله"، ابوسفیان گفت: "در مجلس، كس غیرى هست؟ " یكى از حاضران گفت: "نه! " ابوسفیان گفت: "ببیند، این هاشمى - یعنى حضر ت محمد (ص) - اسم خود را در كجا قرار داد و چگونه بالا برد." على (ع) فرمود: "خدا چشمان تو را در مصیبتبگریاند، خداوند اسم او را بالا برد، چنانكه خود فرموده است: "و رفعنا لك ذكرك" ما نام و آوازه تو را بلند كردیم. ابوسفیان گفت: "خدا چشمان كسى را در مصیبتبگریاند كه به من گفت در مجلس كس غیرى نیست." سفینة البحار"از این نقلهاى تاریخى و مستند درباره ابوسفیان بسیار است. 2 اصل كیفیت مسلمان شدنش نیز دلیل بر عدم اعتقاد اوست كه باز معروف است. و اما فرزندش معاویه، كسى است كه امیرالمومنین (ع) - كه پس از عثمان حتى به قول اهل سنت نیز خلیفه بود و اطاعتش واجب بود - آن گونه جنگید، و پس از شهادت آن امام به دست ابن ملجم مرادى اظهار شادمانى كرد، چه بسیار از بزرگان شیعه را (كه همه از بزرگان اسلام و از عابدان و پرهیزگاران بودند مانند "حجربن عدى" به شهادت رسانید ... و نور چشم پیامبر (ص) و حجتخدا، و پشتوانه عظیم ارزشهاى اسلامى، امام حسن مجتبى (ع) را با سم شهید كرد; و سرانجام مثل یزید كسى را، بر مسلمانان - به نام خلیفه و جانشین پیامبر خدا - مسلط ساخت. و همین اقدام بس استبراى روشن ساختن ماهیت او و اهداف او، به عنوان یكى از چند چهره شاخص بنى امیه. و آیا كافى نیستبراى ویران كردن بنیاد اسلام كه كسى مانند یزید خلیفه شود؟ آیا معاویه فرزند خود را نمىشناخت؟ 3 آیا با وجود اشخاص بزرگ و متعهدى در میان امت، كه پارهاى خود از اصحاب پیامبر (ص) بودند و پیامبر اكرم را درك كرده بودند - صرف نظر از حضرت امام حسین (ع) درستبود كه معاویه آنهمه جنایت مرتكب شود (از جمله شهید كردن امام حسن مجتبى (ع)، و كشتن حجربن عدى، و كشتن بسیارى دیگر از بزرگان صحابه و شیعه)، تا براى مثل یزید كسى از مسلمانان بیعتبگیرد؟ و آیا چرا "اصل شورى" را زیر پا گذاشت؟ آیا در واقع او به چه چیز معتقد بود و به چه چیز متعهد؟ مورخان معتبر نقل كردهاند كه حسن بصرى مىگفته است: "معاویه چهار كار كرد، كه تنها یكى از آنها بس است كه او را به هلاكت ابدى برساند: 1- مسلط شدن بر امت اسلام بر فرصتطلبى، به كمك اشخاصى سبكسر و بى شخصیت و اختصاص دادن حكومتبه خود، بدون مشورت و نظرخواهى از مردم، با اینكه هنوز، جمعى از اصحاب پیامبر (ص) و صاحبان فضیلت در میان مردم بودند; 2- به خلافت رساندن فرزندش یزید، آن میگسار باده پرست فاجر فاسد (تعبیرهاى حسن بصرى) ; 3- زیادبن ابیه (زنا زاده) را فرزند پدر خویش قرار دادن، برخلاف سخن پیامبر (ص) كه فرموده بود: "فرزند از آن زناشویى شرعى است، و جزاى نابكار سنگ است". 4- كشتن حجربن عدى; واى بر معاویه از كشتن حجر و یاران حجر." (این جمله را دوبار گفته است) .41-در این باره، یعنى مدیون بودن علم و تمدن جدید به اسلام و مسلمین مقاله ها، رسالهها و كتابهاى فراوانى نوشته شده است، و شمار قابل توجهى به دستخود محققان و مورخان غربى. رجوع كنید به "دانش مسلمین" و كتابنامه پایان آن (ص367- 385)، كه در این بخش، 150 كتاب و مقاله در این خصوص معرفى شده است. 2- "الغدیر" ج3، ص249- 254 دیده شود; نیز: ج10، ص80- 84. 3- خوب هم مىشناخت. او در نامهاى كه به مناسبتى به پسر خود یزید نوشته است، وى را به عنوان فردى میگسار، تارك نماز، داراى عیوب، مرتكب گناهان، بىشرم و بى شخصیتیاد كرده است. "صبح الاعشى" ج6، ص387; "الغدیر" ج10، ص256. 4-"تاریخ ابن عساكر دمشقى" ج2، ص281; "تاریخ طبرى" ج6، ص157; "كامل ابن اثیر" ج4، ص209; "تاریخ ابن كثیر" ج8، ص130; "محاضرات راغب اصفهانى" ج2، ص214; "النجوم الزاهرة" ج1، ص141- مآخذ در "الغدیر" ج10، ص225. براى شناخت مستند این عنصر اموى به جلد دهم و یازدهم "الغدیر" و بحثهاى بسیار مهم، و اسناد و مدارك فراوان آنها مراجعه كنید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 595]