واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگاهي روانشناسانه به سريال «مرگ تدريجي يک رويا»
زن سياه و سفيد جمعه گذشته مجموعه تلويزيوني«مرگ تدريجي يک رويا» نوشته عليرضا محمودي و به کارگرداني فريدون جيراني، با پخش آخرين قسمت خود به پايان رسيد. اين سريال از نظر محتوا، کارگرداني و نيز تدوين يک سر و گردن از سريال هاي مشابه خود بالاتر ايستاد. نوشته زير از منظري روانشناسانه با رويکرد تحليل شخصيت به نقد و ارزيابي اين سريال پرداخته است که از نظر شما گراميان مي گذرد.شخصيت پردازي در سريال «مرگ تدريجي يک رويا» يکدست و روان نيست و مخاطب اغراق هاي مثبت و منفي فراواني را در آن مشاهده مي کندشخصيت پردازي از ارکان اصلي يک فيلمنامه به شمار مي رود و گاه پيش آمده است که فيلمنامه را شخصي خاص مي نويسد و شخصي ديگر براي پرداخت شخصيت هاي اصلي فيلمنامه استخدام مي شود تا به شخصيت هاي فيلم عمق و غناي مورد نظر را ببخشد و آن را نزد تماشاگر باورپذير کند.
در فيلم هايي که با واقعيات روزمره زندگي سر و کار دارند و به اصطلاح اهل سينما، رئال هستند اين نکته بايد بيش از ديگر ژانرهاي سينما و تلويزيون مورد توجه قرار گيرد. اين باورپذيري و نزديک کردن به واقعيت زندگي سبب مي شود تماشاگر شخصيتي را شاهد باشد که رفتارها و کنش و واکنش هايش ملموس است و احساس دوگانگي در شخصيت افراد را شاهد نيست. نگاهي به سريال «مرگ تدريجي يک رويا» کار نسبتاً متفاوت فريدون جيراني، اين تصور را در من بيننده ايجاد کرده که اين فيلم به رغم تمامي نقاط قوتش، همانند فيلمبرداري و تدوين حساب شده و بازي هاي قابل تحسين در شخصيت پردازي ضعف هاي اساسي دارد؛ امري که متاسفانه مبتلا به فيلم و سريا ل هاي ايراني است. در شخصيت پردازي ماجرا اگر کسي شخصيت متزلزل دارد همه جا بايد تزلزل را در شخصيت خود نشان دهد، اما در اين سريال مي بينيد که اين گونه نيست و شخصيت ها با افکار و کارهايشان بسيار ضد و نقيض هستند. فيلم از يک جهت اثري ضد زن است و زن ها را به دو گروه سياه و سفيد تقسيم کرده است. زن هايي که سنتي اند، همانند خانواده دانيال حکيمي، خدمتکار مارال و خواهرش و مادر آنها، همگي تصويري مثبت از خود در ذهن و ضمير مخاطب بر جاي مي گذارند.در سريال «مرگ تدريجي يک رويا» سه شخصيت اصلي وجود دارد؛ اول مارال عظيمي (ساميه لک)، دوم حامد يزدان پناه (دانيال حکيمي) و سوم ساناز عظيمي (ستاره اسکندري). شخصيت اصلي و محوري ماجرا مارال عظيمي است و عمده تمرکز اين نوشته هم روي همين شخصيت است. وي بانويي نويسنده است که استعداد خوبي در نويسندگي دارد. نوع شخصيت و کنش هاي رفتاري وي در قسمت هاي اول سريال و حتي بازيگري که براي اين نقش انتخاب شده است، حکايت از شخصيتي مقتدر و با اعتماد به نفس بالا دارد. شخصيت مارال که در شروع و آشنايي با همسرش (دانيال حکيمي) بسيار مصمم، جدي و با اعتماد به نفس نشان مي دهد، به مرور در برخورد با اتفاقات زندگي روزمره اش به طور کامل عکس شخصيت اصلي اش را بروز مي دهد، به نحوي که به راحتي تحت تاثير حرف هاي دوستان و خواهرش قرار مي گيرد و با يک نقل قول دروغ خواهرش از ديدار با همسرش، به اين جمع بندي مي رسد که بايد خانه و کاشانه و زندگي آرام و خانواده يي با آن همه مهرباني را رها کرده و از همسرش طلاق بگيرد.
اين گونه رفتارها اين پرسش را در ذهن مخاطب و بيننده مي نشاند که چگونه فردي که در ابتدا مصمم و با اعتماد به نفس است به اين آساني تحت تاثير تصميم گيري هاي عوامانه اطرافيانش قرار مي گيرد. يا در بخشي ديگر از سريال، مارال همان فردي است که با تصميم خودش و همسرش و با در آغوش گرفتن خورشيد فرزند خردسال خواهرشوهرش، با انگيزه کافي بچه دار مي شود. ولي هنوز چند ماه نگذشته خيلي زود اين غريزه را از دست مي دهد و به گونه يي ناشيانه و غريب فرزندش را به شوهرش مي سپرد و همه چيز را فداي کار مي کند و اين البته پايان ماجرا نيست چرا که چندي بعد باز هم غريزه مادري اش عود مي کند و تصميم مي گيرد بچه را بدزدد و فرار کند. اين گونه واکنش هاي متزلزل از يک مادر در برابر بچه از ضعف شخصيت پردازي کار حکايت مي کند.از منظر روانشناسي شخصيت، مارال تا حدودي ناهماهنگي شخصيتي يا حتي تعارض شخصيتي را بروز مي دهد. به مرور که از بخش هاي سريال مي گذرد، مارال تزلزل شخصيتي اش بيشتر و بيشتر مي شود، به گونه يي که بيننده حتي تصورش را هم نمي کند به عنوان مثال مارال که در ابتداي سريال عاشقانه مادرش را مي پرستيد و حتي يک لحظه هم بعد از طلاق بدون مادرش نبود، وقتي خواهرش چنين سرنوشتي را براي مادرش رقم مي زند و وي را به خانه سالمندان مي سپرد، نه تنها يک پرسش هم از سرنوشت مادرش در ذهنش جوانه نمي زند، بلکه به شخصيت سرد و بي روحي تبديل مي شود که مرگ مادرش را به راحتي پشت سر گذاشته و با آن کنار مي آيد.
مارال آن شخصيت مطمئن و با طمانينه ابتداي سريال، به دنبال هدفي پيش مي رود که خودش هم نمي داند چيست، البته به ظاهر مي رود تا نويسنده يي مشهور شود، ولي در عمق شخصيتش به دنبال نيمه گمشده يي مي گردد که فيلمنامه نويس به خوبي نتوانسته به آن بپردازد و پرورش اش دهد و براي تماشاگر باورپذيرش کند. وي به دنبال هدف ظاهري خانواده اش را زير پا مي گذارد و خود را فداي خواهرش مي کند تا هدفش. اين در حالي است که در اوايل فيلم شاهديم مارال در برابر ايده هاي خواهرش مي ايستد و اصولاً زندگي و باورهايي دارد متفاوت با زندگي و آرمان ها و باورهاي خواهرش.يا به نحوي باسمه يي از داريوش آريان (ناصر طهماسب) که خود در زندگي اش شکست خورده يي بيش نيست، بت مي سازد و جالب اينکه حتي به عنوان يک نويسنده هوشيار هيچ وقت از خود دليل پيگيري ها و توجه بيش از حد متعارف داريوش آريان به خود را نمي پرسد و در خلوت خويش مطرح نمي کند، چرا بايد آريان اين همه به وي توجه نشان دهد و چه نيتي در پشت اين ظاهر آرام وجود دارد؟ اين عدم پرسش اصولاً با ذهن فردي که شغلش نويسندگي است و يکي از محورهاي کارش پرسش از زندگي و شخصيت آدم ها در زيست و حيات فردي و اجتماعي است، در تناقض قرار دارد.تناقضات رفتاري و شخصيتي مارال حتي در زمان مرگ خواهرش هم بروز مي کند و تا زماني که وي مي خواهد سوار کشتي شود در وي مستتر است. دودلي و ترديد وي به گونه يي است که تماشاگر نمي تواند بپذيرد مارالي که تمام کسان خود را از دست داده است، براي چه به آن سوي آب مي رود؟ و تازه وقتي مي فهمد داريوش آريان براي منظوري ديگر به وي کمک مي کرد (ازدواج با وي)، چرا بعد از نرسيدن به منظورش بايد به وي و سخنانش اعتماد کند و سوار کشتي شود که قرار است جام شوکران مرگ را به مسافرانش هديه کند.شخصيت پردازي از ارکان اصلي يک فيلمنامه به شمار مي رود و گاه پيش آمده است که فيلمنامه را شخصي خاص مي نويسد و شخصي ديگر براي پرداخت شخصيت هاي اصلي فيلمنامه استخدام مي شود تا به شخصيت هاي فيلم عمق و غناي مورد نظر را ببخشد و آن را نزد تماشاگر باورپذير کند. چرا وقتي درمي يابد هدف آريان چيز ديگر بوده، بر اين گمان خوش پاي بفشرد که سخنانش درست و آن سوي آب بهشت بريني در انتظارش است؟ از سوي ديگر در اين سريال نگاه بدبينانه يي به نويسنده جماعت وجود دارد و تصويري از اين پيشه ارائه مي شود که گويي نويسنده ها قبل از داشتن هدف و آرمان به دنبال شهرت کورکورانه، مخصوصاً در آن طرف آب هستند و در واقع از منظر شخصيت پردازي نويسنده را در زمره آدمياني غيرمنطقي و زودباور قرار مي دهد. شايد قصد نويسنده سريال اين نباشد، ولي مخاطب با ديدن سريال اين سوال را در ذهنش مرور مي کند که چرا مارال نويسنده شد؟ به دنبال چيست؟ چطور اينقدر غيرمنطقي برخورد مي کند؟ چرا اثري که اينقدر مخاطب دارد در کشور خودش برگزيده نشد ولي در آن سوي آب به اثرش جايزه مي دهند و حتي امتياز ترجمه مي گيرد؟اين سريال با کشاکش هاي شخصيتي متضاد نمي داند چه چيزي را نشان دهد. اين کشاکش ها ابهامي را براي بيننده ايجاد مي کند که در کل سريال و به جاي پيگيري داستان فيلم بايد به اين تناقض هاي رفتاري فکر کند.
فيلم از يک جهت اثري ضد زن است و زن ها را به دو گروه سياه و سفيد تقسيم کرده است. زن هايي که سنتي اند، همانند خانواده دانيال حکيمي، خدمتکار مارال و خواهرش و مادر آنها، همگي تصويري مثبت از خود در ذهن و ضمير مخاطب بر جاي مي گذارند.در مقابل دوستان مارال و ساناز (ستاره اسکندري) يا وکيل مارال و حتي زني که در ترکيه سر مارال و خواهرش کلاه مي گذارد و از آنها اخاذي مي کند، همگي افرادي دروغگو، فرصت طلب و بي بندوبارند. از اين منظر هم مي توان به شخصيت پردازي هاي زنان فيلم ايرادات اساسي گرفت. تصوير ارائه شده از مردان در اين فيلم که در شخصيت بازيگر اصلي و تا حدودي نقشي که پولاد کيميايي (آراس مشرقي) بازي مي کند نمايان شده، مثبت است. دانيال حکيمي (مرد اصلي فيلم) فردي است منطقي، دموکرات و فداکار که در بدترين شرايط هم همسرش را تنها نمي گذارد و بار سفري طاقت فرسا را بر دوش مي کشد و با هزار مانع و رادع روبه رو مي شود تا بتواند همسر و فرزندش را بيابد.همين ويژگي را پولاد کيميايي هم دارد. وي که در محيطي تقريباً مافيايي زندگي مي کند، از خود رفتاري جوانمردانه بروز مي دهد و در برابر حمايت از افرادي که نمي شناسدشان، تا پاي تير خوردن و کشته شدن هم مي رود.تمامي اين موارد نشان مي دهد که شخصيت پردازي در سريال «مرگ تدريجي يک رويا» يکدست و روان نيست و مخاطب اغراق هاي مثبت و منفي فراواني را در آن مشاهده مي کند که به برخي از آنها در اين نوشته به شکل گذرا اشاره کردم.مريم جباري ( اعتماد)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 411]