واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عشق پیرانه سر (3)
گوته، عشق، و دیوان غربی- شرقی برای شاعر آلمانی، کشف حافظ با عشق همزمان می شود. گوته اعتراف دارد که شناخت حافظ به او «احساس جوانی بازیافته» داده است و آن را «بلوغ دوباره» خود می خواند. وی از چند سال پیش قدری با ادب مشرق زمین آشنایی یافته بوده است. به این نظر رسیده است که تغزّل فارسی مانند گردش ستارگان آسمان نه آغاز دارد و نه انتها. جاذبه شعر شرقی برای او آن است که «واقعیت بر آن سنگینی نمی کند.» می تواند بر فراز واقعیت حرکت کند. بر اثر این آشنایی پی برده است که چگونه از پیری خود بهره بگیرد. می گوید: کسانی که شناسای لذت هستند، باید بیاموزند که چگونه از غروب نصیب ببرند، یاد، ذهن پخته شده از خاطره، ذخیره خود را در شعر فرو می ریزد. منظور آن است که در این دوران سالدیدگی، که آفتاب عمر بر لب بام است، تنها عشق به فریاد می رسد. میوه زندگی را باید از آن چید؛ یک عشق شرقی مآب، با همه هاله ها و آب و تابش. مرحله نهایی عشق را وحدت در یک وجود است. گوته برگ درخت بیلوبا Biloba را نمونه می گیرد که شبیه به مهر گیاه است. اصل درخت از ژاپن بوده، ولی در فرانسه و آلمان هم یافت می شده. دو برگ آن، به شکل دل، چنان به هم چسبیده اند که گویی یک برگ اند. به معشوقش می نویسد: «آیا از شعرهایم در نمی یابی که من، هم یکی هستم و هم دو، مانند گیاه بیلوبا.» به این نظر رسیده است که تغزّل فارسی مانند گردش ستارگان آسمان نه آغاز دارد و نه انتها. جاذبه شعر شرقی برای او آن است که «واقعیت بر آن سنگینی نمی کند.»دیوان غربی- شرقی چگونه کتابی است؟
مجموعه شعری است دارای 10 دفتر: مغنّی نامه، حافظ نامه، عشق نامه، تأمّل نامه، رنج نامه، حکمت نامه، زلیخالنامه، ساقی نامه، امثال نامه، خلدنامه. پروفسور بورگل، ایرانشناس آلمانی، که رساله ای راجع به حافظ و گوته دارد، دو اظهارنظر تا حدی متفاوت راجع به دیوان «غربی- شرقی» آورده است؛ می نویسد: « دیوان گوته در ردیف آثار گمنام شاعر آلمان قرار دارد، و تنها موضوع بحث معدود متخصصین ایرانشناسی و ادبیات آلمانی است.» آنگاه می آید به نظر دوم: « با این وجود، شاید به همین دلیل، دیوان شرقی از جذاب ترین آثار گوته به شمار می رود و مقامی والا در تاریخ ادب داراست... این اثر تمجیدی بی مانند است که نبوغ غرب از نبوغ شرق می کند.» در وضعی که گوته هست، تنها حافظ می تواند به او درس عشق بدهد: «آرزوی عشق بی آغاز و پایان، لامکان؛ عشق بی مداخله وصال و جسم.» این است که سخت دامن او را گرفته است. می گوید: «اگر جهان فنا شود باکی نیست، حافظ! با تو، با تو تنهاست که می خواهم برابر شوم.» گوته به تقلید حافظ هم در غزلسرایی دستخوش مبالغه می شود، و هم به بُعد روحانی معشوق پر و بال می دهد. زن مورد نظر خود را در دیوان «اختر اختران» می نامد. بورگل نیز به این موضوع اشاره دارد. می نویسد: «گوته این بلندپروازی را دارد که به پیروی از حافظ، یک جنبه «قدسی» به معشوق خود ببخشد. خطاب به او می گوید: ای که همه جا حاضری، یعنی معشوقی که برآورنده «نیاز» است و تجسم همه «لطف جهانی» را در خود دارد. در واقع و معشوقی را در نظر دارد که از الگوی حافظ برگرفته شده باشد.» حافظ می گوید: جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند و گوته بعد از چهارصد سال آن را به عمل درآورد. عشق پیری در ادب فارسی
عشق پیری در ادب فارسی داستان مفصلی دارد. شاعران گاهی خود را در قالب قهرمانان جوان خود می گذراند؛ مانند نظامی. رودکی نخستین کسی است که مصیبت پیری را می سراید: همی چه دانی ای ماهروی مشکین موی که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود بسا نگار که حیران بدی بدو در چشم به روی او در، چشمش همیشه حیران بود همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود همیشه گوشم زی مردم سخن دان بود تا می رسد به سعدی که به نظر می رسد بیشترین غزل های خود را در دوران شیب عمر گفته باشد. می گوید: این پیر نگر که هم چنانش از یاد نمی رود جوانی یا: عشق پیرانه سر از من عجبت می آید چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر و اما حافظ، از تعدادی از غزل های چنین برمی آید که پیشرفت سن، کمترین فتوری در خواهندگی او پدید نیاورده است. این چند نمونه را ببینیم: چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی... جوان بخت جهانم، گرچه پیرم.... گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر... باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد .... پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد .... عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید.... در این باغ ار خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ، نشیند بر لب جویی و سرودی در کنار آرد و چه بسا همین شعرها هم بوده است که گوته را در عشق ورزی خود پشتگرم می داشته و به او می گفته است که تنها نیست. اکنون چند قطعه از دیوان «غربی- شرقی» می آوریم که حاکی از الهام گیری گوته از حافظ اند. البته شعر قابل ترجمه نیست و تا زمانی که کسی به زبان اصلی آن را نخواند حق قضاوت به او داده نمی شود. با این حال، نمی توان از گفتنش چشم پوشید که گوته با آن که در فرهنگ آلمان و جهان مقامی بس بزرگ دارد، آن گاه که شعرش در کنار شعر حافظ گذارده شود، پریده رنگ می نماید. درباره حافظ حافظ، شود آیا که سرود لطیف تو، سرمشق پاک تو همراه با چکاچک جام، ما را تا سراپرده مینوی، فرا ببرد؟ کلمه را عروس بخوانید و روان را داماد کسی این نغمه را شناخته است که ستایش حافظ را بسراید. آنان تو را مرموز می خوانند برای آن که ملامت های خود را در دهان تو بگذارند تویی که بی آن که مومن باشی، رستگاری این آن است که آنان در حق تو قبول ندارند. (از مغنّی نامه) درباره شرق و شعر شاعران مشرق زمین از شاعران غرب بزرگ تراند ولی در یک جا ما با آن ها برابر می شویم و آن نفرت نسبت به همسانان خودمان است. جوانان سخنان گذشتگان را باز می خوانند و می پندارند که این ها حرف های خود آن هاست. شرق با دبدبه و شکوه مدیترانه را در نوشته است. (از حکمت نامه) درباره زلیخا تمام شب خواب می دیدم که ماه به خوابم می آمد اما چون بیدار شدم خورشید ناگهان دمید آن گاه که بر فرات قایق می راندم انگشتری طلایی را که تو به من داده بودی از انگشتم لغزید و به قعر ناپیدا افتاد رویای من این بود: سپیده دم از میان شاخه های درخت طلوع کرد. شاعر، به من بگو، بگو، پیامبر این خواب چه تعبیری دارد؟ از سروده های من آیا چنین در نمی یابی که من هم یکی هستم، و هم دو تن در یک؟ عشق، زندگی است، و روان، زندگی زندگی. چرا این حواس چندگانه این گونه ابهام در کسب لذت می افکنند؟ من آنگاه که تو را می بینم، آرزو می کنم که گنگ باشم آنگاه که تو را می شنوم، آرزو می کنم که کور باشم. ما دو تن بر روی زمین دو نمونه ایم از شادی و غم و این عبارت «تا دنیا بر جای باشد» تکرار می شود و ما را دیگر از هم جدا نخواهد کرد بر فرش چمن که گل ها بر آن دمیده در آرایش هزار ستاره، زیبایی تو را باز می شناسم، و آنگاه که پیچک با هزار بازو خود را می آویزد که یک در آغوش گیری کیهانی است، تو را در آن باز می یابم. (زلیخانامه)گوته و گریه راجع به گریه حافظ اشاره های متعدد در دیوان دیده می شود.گوته نیز قطعه ای در این باره دارد، که به نظرم به تاثیر حافظ سروده است: بگذارید تا بگریم، شب مرا در بر گرفته شتران آرام گرفته اند، شتربانان نیز. مرد ارمنی بیدار است و در سکوت پول های خود را می شمارد و من در کنار او، فرسخ هایی را می شمارم که مرا از زلیخا جدا می دارد؛ پیچ و خم های مزاحم راه، بر درازی آن می فزایند بگذارید تا بگریم، خجالت ندارد گریه به مردان می برازد آیا اخیلوس بر بریزئیس نگریست؟ یا خشایار با سپاه شکست ناپذیرش؟ و اسکندر بر دوست سوگلیش که فرمان قتلش را داده بود؟ بگذارید من هم بگریم اشک ها خاک ها را زنده می کنند و آنگاه زندگی باز می گردد. منابع : حافظ: دیوان حافظ- چاپ قزوینی- غنی عطار: منطق الطیر (داستان شیخ صنعان)- به اهتمام دکتر محمدجواد مشکور- کتابفروشی تهران بورگل: یوهان کریستف، رساله درباره گوته و حافظ- ترجمه کورش صفوی، نشر مرکز حسن شهباز: تراژدی فوست و زندگی نامه گوته، چاپ لوس آنجلسکورش صفوی: ترجمع دیوان غربی- شرقی (پیشگفتار مترجم)، نشر هرمس جام جهان بین - محمد علی اسلامی ندوشن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 390]