تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس غمى از غم‏هاى دنيا را از مسلمانى برطرف نمايد، خداوند غمى از غم‏هاى روز قي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846592084




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مطرب عشق


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مطرب عشقجستاری از گوهر عشق در گنجینه غزلیات حافظ
مطرب عشق
از صدای «سخن عشق» ندیدم خوش تریادگاری كـه در ایـن گنبـد دوار بمـانـدغزلیات جاودانه «خواجه شمس الدین محمد شیرازی» ـ غزلسرای بی بدیل قرن هشتم هجری ـ با برخورداری از فصاحت و بلاغت و سطح ادبی بالا از یك سو، و احتوا بر مفاهیم و معانی سترگ و ژرف از سوی دیگر، سالیان دراز نظر ادیبان و محققان و دانشمندان و اهل ذوق و عرفان و هنر را به خود معطوف داشته است. دیوان حافظ تنها یك گنجینه ادبی و تاریخی نیست، بلكه دریایی است مشحون از در و گهر معانی و عرفان و حكمت و اخلاق و سیر و سلوك كه خواجه شیراز آن را در لفافه ایهام و كنایت، از سویدای دل خویش در قالبی زیبا و بدیع سروده و پاره‌ای از اسرار و امانی عشق و عرفان را در آن به زبان آورده است:شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت استآفرین بـر نفس دلكش و لطـف سخنشآن چه بیش از هر چیز در این غزلیات شورانگیز برجستگی دارد و می توان آن را محور معانی در اشعار حافظ دانست، شور و حال و نغمه و ناله هایی است كه از گوهر پاك «عشق» برآمده و آتش به همه عالم زده و دل و دین از همه هوشیاران ببرده است:مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر پرده كه زد راه به جایی دارددر این مقال نگاهی گذرا داریم به «عشق» و معرفی آن از زبان لسان الغیب شیراز.حقیقت عشقعشق سری است نهانی و اكسیری جاودانی از حسن و جمال بی¬منتهای ربانی بر دل و جان آدمی:در ازل پرتـو حسنت ز تجلـی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالـم زدجلوه ای كرد رخت دید ملك عشق نداشتعین آتش شـد از این غیـرت و بر آدم زدقرعه فال عشق تنها بر آدمی زده شده و این امانت گران تنها بر دوش اوست:آسمان بار امانت نتوانست كشیدقرعه فال به نام من دیوانه زدند و حتی فرشتگان و ساكنان حرم سر عفاف و ملكوت از این گوهر گران مایه بی¬نصیبند:فرشته ندانـد عشق چیست سـاقیبخواه جام و گلابی به خاك آدم ریزحافظ معتقد است خمیره آدمی با باده عشق عجین شده است:بر در میخانه عشق ای ملك تسبیح گویكاندر آنجا طینت آدم مخمـر می كننـد منشأ عشق زیبایی است در كلیه مراتب آن از حسن ملكی تا جمال ملكوتی و پس از آن حسن جبروتی و لاهوتی و هر كس بر حسب ظرفیت خود از این خرمن خوشه"چینی می"كند،‌ یكی به امید «قبس» و دیگری به دنبال هوسی در این وادی گام می‌نهد:زآتش وادی ایمن نه منم خـرم و بـسموسی این جا به امیـد قبسی می آیـد هیچكس نیست كه در كوی تواش كاری نیستهر كس آن جـا به طریـق هوسی می آیـدپس حجت موجه عاشق در عشق بازی، جمال چهره یار است:به رغم مدعیانی كه منع عشق می كنندجمـال چهره تو حجت موجـه ماستو گناهی متوجه عشاق نیست:چون چشم تو دل می برد از گوشه نشیناندنبال تو بودن گنــه از جانب ما نیستبا این نگرش همه عالم خلقت «عشق زا» و «عاشق ساز» است، چون جلوه جمال است و زیبایی،‌ پس همه به نحوی مبتلای عشقند و گرفتار دام بلای آن:كس نیست كه افتاده آن زلف دوتا نیستدر رهگذری نیست كه دامی ز بلا نیستاما افق نگرش لسان الغیب در این وادی بس فرا می رود، به طوری كه حسن ماه و مهر و آسمان و جمال خوبرویان در نظر او چیزی نیست:آسمان گو مفروش این عظمت كاندر عشقخرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جوحافظ جمال حسی را در برابر حسن حقیقی و جمال خداداد، چون زیوری می داند كه چهره‌‌‌‌‌‌‌ای تهی از جمال را بدان می آرایند:دلفریبان نباتی همـه زیـور بستنددلبر ماست كه با حسن خداداد آمدهر چند در مقام تمثیل و تشبیه این محاسن آسمانی و كمالات ماورایی را به الفاظ و تعابیر زمینی همچون شاهد، دلبر، صنم و... و تجلیات آن را به رخسار برافروخته، زلف سیاه و خم اندر خم، ابروی كمان، چشم نرگس، لب لعل، چاه زنخدان و غیره بیان می كند كه این گونه سخن گفتن به مجاز و كنایت، شیوه ای معهود در لسان عرفای شاعر و شعرای عارف است.آثار عشقهر كه را در وادی عشق قدم گشوده شد و به تماشاگه راز راه یافت، از آثار و تبعات این طرفه اكسیر بی نصیب نمی ماند. خواجه شیراز پاره ای از این آثار را چنین برمی شمرد:1. حیات و جاودانگی: عالم عشق عالمی بی منتها و جاودانی است و هر كه خرقه عشق جانان به دوش كشد، به حیات ابدی و عمر جاودانی دست می یابد؛ چون با حی مطلق سررشته پیوند یافته است:هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشقثبت است بـر جریـده عالـم دوام مـاحافظ هر دو جهان را در جنب این عشق فانی می شمرد:عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتادهبه جز از عشق تو باقی همه فانی دانستو هر كه در این حلقه نیست، مرده ای است فاقد روح كه به فتوای حافظ باید بر او نماز میت خواند:هر آن كسی كه در این حلقه زنده نیست به عشقبــر او نمـرده به فتــوای من نمـاز كنیـدو بالاتر از این خواجه شیراز هدف خلفت و سر هستی را «عشق» می داند:عاشق شو ورنه روزی كار جهان سرآیدناخوانده نقش مقصود از كارگاه هستـی2. سرگشتگی و بی قراری: عشق طوفنده است و تلاطم زا و سر تا به پای عاشق را فرا می گیرد و او را زیر و رو می كند و آرام و قرار از او می رباید، این است كه عشاق واله و سرگردان و پریشانند:دلی كه با سر زلف او قـراری دادگمان مبر كه در آن دل قرار باز آیدمن سرگشته هم از اهل سلامت بودمدام راهم شكن طره هندوی تو بـودعالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشتفتنه انگیز جهـان غمزه جـادوی تو بودسر این سرگشتگی و حیرت جلوه جمال بی نظیر معشوق است:بنمای رخ كه خلقی واله شوند و حیرانبگشای لب كه فریاد از مرد و زن بر آیدشرایط عشق:خواجه شیراز در عین شكوه و زیبایی و عظمت،‌ عشق را طریقی خطیر و بحری بی كرانه می داند كه برای طی آن باید از جان مایه گذارد:بحری است بحر عشق كه هیچش كناره نیستآن جا جـز آن كـه جان بسپارند چاره نیستطریق عشق طریقی عجب خطرناك استنعـوذ بالله اگـر ره بــه مقصـدی نبـریعشق بازی كار بازی نیست ای دل سـر بباززانكه گوی عشق را نتوان زد به چوگان هوسلذا هر بی مایه و بی سر و پا را توفیق نیل به این مرحله خطیر دست نمی دهد، بلكه عشق افاضه و جذبه ای است از جانب معشوق:می خور كه عاشق نه به كسب است و اختیار این موهبـت رسیــد ز میـراث فطـرتمزاهد ار راه به رندی نبرد معذور استعشق كاری است كه موقوف هدایت باشداما برای كسب لیاقت و آمادگی جهت سلوك در این وادی بس منتها شرایطی برمی شمرد، از جمله:1. ترك انانیت و ادعا: اصولاً عاضقی با خودبینی و خودخواهی منافات دارد، آنكه عشق جانان گزیده باید از جان گذر كند كه این جان همان حجاب بین عاشق و معشوق است:میـان عاشـق و معشوق هیچ حایل نیستتو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیزو بالاتر از این،‌ صرف از خود رهایی و خود ندیدن سیر و سلوك است و قطع مقامات:سلوك راه عشق از خود رهایی استنـه طـی منـزل و قطـع مقامـاتپس سالك كوی عشق باید رفض انانیت كند و در این بارگاه اظهار عجز و مسكنت و چاكری نماید:چون علـم و عقل بینی بی معرفت نشینـییك نكته ات بگویم خود را مبین كه رستیدر كوی عشق شوكت شاهی نمی‌خرنداقرار بنـدگی كن و اظهـار چاكـریبعد از این ما و گدایی كه به سرمنزل عشقرهـروان را نبود چـاره به جز مسكینیدر مقامی كه به یـاد لب او می نوشنـدسفله آن مست كه باشد خبر از خویشتنش2. انتخاب راهبر و مرشد: در آموزه های عرفا و اهل سلوك، توصیه به مرشد و رهبر و خضر طریق بسیار به چشم می خورد. حافظ عشق را محتاج راهبری ره یافته می داند كه سالك را به سرمنزل مقصود دلالت می كند:طی این مرحله بی همرهی خضر مكنظلمات است بترس از خطر گمراهـیبه كـوی عشـق منـه بی دلیـل راه قـدمكه گم شود آن كه در این راه به رهبری نرسیدپیرو باید در همه حالات و شرایط مطیع و تحت ولایت مرشد باشد و حتی به اشاره پیرمغان سجاده از می رنگین سازد:بنده پیر مغانم كه ز جهلم برهانـدپیر ما هرچه كند عین ولایت باشد3. مصیبت و بلاپذیری: از شروط مهم وصول به گوهر عشق بلاپذیری و تن دادن به مصائب و سختی هاست،‌ لذا سالك باید از تنعم گریخته و دل دیده به طوفان بلا بسپارد:ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوستعاشقی شیوه رندان بلاكش باشـددر واقع رنج و بلایا از جانب معشوق آزمونی است برای عاشق:مقام عشق میسر نمی شود بی رنجبلی به حكم بلا بسته اند عهد الستزلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاستیاد آر ای دل كه چندینت نصیحت می كنماین است كه عاشق باید از شمشیر غم او رقص كنان استقبال كند:زیر شمشیر غمش رقص كنان باید رفتكان كه شد كشته او نیك سرانجام افتادو در راه عشق تا وصل جانان صبر و استقامت از كف ندهد و تا پای جان پایداری كند:دست از طلب ندارم تا كام من برآیـدیا جان رسد به جانان یا جان زتن درآید4. رازداری و حفظ اسرار: بر سالك راه عشق رموزی منكشف می شود و به حقایقی دست می یابد، اما باید لب فروبندد و سری فاش نسازد:به مستوران مگو اسرار مستیحدیث جان مگو با نقش دیوارو اصلاً عشق قابل شرح بیان نیست و اگر چیزی گفته شود، پرده از حقیقت عشق برنمی دارد:در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنیـدچون كه آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوشو عقل در مصاف عشق محكوم است و ناتوان:قیاس كردم تدبیـر عقـل در ره عشـقچو شبنمی است كه بر بحر می زند رقمی5. نیاز و نازكشی: معشوق دارای طبعی بسیار لطیف و خاطری حساس است؛ چون مجموع كمالات و زیبایی هاست، این است كه عاشق باید مراقب باشد، چرا كه به محض لغزشی از فیض وصال محروم می گردد و باید جهد دوباره كند. این تحولات و فراز و نشیب و سردی و گرمی و وصل و فراق به ناز غمزه و كرشمه و شوخی از جانب یار تعبیر می شود و وظیفه عاشق در این میان چیزی نیست جز نیاز و نازكشی:میان عاشق و معشوق فرق بسیار استچو یـار ناز نمایـد شما نیـاز كنیـد خوش آن شبی كه درآیی به صد كرشمه و نازكنی تو نـاز به شوخی و مـن كشم به نیـاز عتاب یار پری چهره عاشقانه بكشكه یك كرشمه تلافی صد جفا بكند3. مستی و بی هشی:جمال یار آن چنان جذاب و دلربا است كه عاشق از خود بی خود می شود و دچار مستی و صعق می شود:چه مستی است ندانم كه به ما رو آوردكه بود ساقی و این بـاده از كجا آوردحافظ در این جا از «می» سخن به میان می آورد كه نماد مستی و بی هوشی است، لذا به آن توصیه می كند:اگر فقیه نصیحت كند كه عشق مبازپیاله ای بدهـش گو دماغ را تر كنباده نوشی راهی است خالصانه و طریقی برای گریز از زهدفروشی و ریا:مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ كه دست زهدفروش خطاست بوسیدنو كبر و انیت را در وجود آدمی ویران می سازد:زان پیش تر كه عالم فانی شود خرابما را ز جـام باده گلگون خراب كـن4. سوز و گداز و درد: چون جلوه ای از حسن یار بر عاشق منجلی می گردد، او را می سوزاند و دل و جانش می گدازد و دردی عمیق و اندوهی جانكاه بر قلب او می نشاند. غزلیات حافظ آكنده از این شكوه و آه و سوز و گدازهاست:در عاشقی گریز نباشد ز سوز و سازاستاده ام چو شمع مترسان از آتشم تحصیل عشـق و رندی آسان نمود اولآخر بسوخت جانم در كسب این فضایلو البته این سوز و گداز را پایان نیست، بلكه فزاینده و مدام است و عاقبت عاشق را می كشد. از این رو تعبیر «عاشق كشی» در اشعار حافظ بسیار آمده است:ای نسیم سحر آرامگه یـار كجاستمنزل آن مه عاشق كش عیار كجاستقتیل عشق تو شــد حافظ غریب ولـیبه خاك ما گذری كن كه خون مات حلالاما حافظ تأكید می كند در ورای این كشتن، حیات و عنایات یار نهفته است:گر چه گفتا كه زارت بكشم می دیدمكه نهانش نظری با من دلسوخته بودحسن بی پایان او چنـدان كه عاشق می كشدزمره دیگر به عشق از خاك سر بر می¬كنند5. انقطاع از غیر معشوق:زیبایی و حسن معشوق با هیچ جمالی قابل قیاس نیست:به حسن و خلق و وفا كس به یار ما نرسدتو را در این سخن انكار كار ما نرسـداین است كه اگر عاشق چشم بر رخ او دوزد و آتش عشق او بر خرمن جانش افتد، از غیر او منقطع می گردد و ماسوا را پشت سرمی نهد:من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشـقچهار تكبیر زدم یك سره بر هر چه كه هستحتی عاشق، حور و فردوس را به هوای كوی یار از یاد می برد:سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوضبه هوای سر كوی تـو برفت از یـادمعاشق در این مرتبه جانان را بر جان خود نیز برمی گزیند:اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاكم اوستحرامم باد اگر من جان به جـای دوست بگزینم6. كسب كمالات و فضایل: ماحصل عشق نزدیكی و سنخیت است، لذا عاشق از بارقه ای از انوار بی پایان حسن و كمال معشوق بهره مند می شود و ترقی یافته و به دولت می رسد:گنج عشق خود نهادی در دل ویران ماسایه دولت بر این كنج خراب انداختو در مقام و مرتبت از آفتاب عالم تاب برتر می شود:گر نور عشق حق بر دل و جانت اوفتدبالله كز آفتـاب فلك خوب تر شـویكم تر از ذره نی ای پست مشو عشق بورزتا به خلوت گه خورشید رسی چرخ زناناز پای تا سرت هم? نور خدا شـود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوییك دم غریق بحر خدا شو گمان مبركز آب هفت بحر به یك موی تر شویو این عشق است كه موجب نجات و رحمت برای عاشق می گردد:هر چند غرق بحر گنهم ز صد جهتتا آشنای عشق تو شدم ز اهل رحمتم حافظ اذعان می كند كه قول و غزل و آوای دلكشش مرهون هم جواری و آشنایی با عشق جانان است:مرا تا عشق تعلیم سخن كردحدیثم نكته هر محفلی بـود7. بلندپروازی و اوج نگری: عشق دارای شكوه و عظمت است؛ چون حكایت گر بالاترین و زیباترین مظاهر وجود است. دامنه فراگیر عشق همه كائنات از ذره تا كره و از ناسوت تا لاهوت را در برگرفته و عاشق را با اعماق هستی پیوند می دهد. این است كه عاشق چون شاهبازی سدره نشین صفیر از شجر طوبی و كنگره عرش برمی آورد:بال بگشا و فیر از شجـر طوبی زنحیف باشد چو تو مرغی كه اسیر قفسیتو را ز كنگره عرش می زنند صفیـرندانمت كه در این دامگه چه افتاده استو مرغ روح پیوسته در پی پرواز به گلشن رضوان و موطن اصلی خود می باشد:چنین قفس نه سزای من خوش الحانی استروم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنـممن ملك بودم و فردوس برین جایم بودآدم آورد در این دیـر خـراب آبـادمو روح بلند عاشق به ذلت و اسارت چرخ فلك تن نمی دهد:چرخ بر هم زنم ار غیر مـرادم گرددمن نه آنم كه زبونی كشم از چرخ فلكو از تعلقات دنیوی آزاد است:غلام همت آنـم كه زیر چرخ كبودز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد استنویسنده : فرزان شهیدی - سایت باشگاه اندیشه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 541]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن