تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه چيز است كه هر كس نداشته باشد نه از من است و نه از خداى عزّوجلّ. عرض شد: اى ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838007927




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خواب و بیداری


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خواب و بیداری
امام رضا
خورشید، یال زرینش را جمع کرده بود چیزی به غروب نمانده بود ناگهان صدای دورگه و کشداری هوا را شکافت: «اهل قافله، آی.. به گوش باشید... های... تندتر راه بیابید... به هوش باشید. غروب نشده باید از تنگه رد شویم. راهزنان جلو قافله را می‌گیرند...»صدای تیر جارچی قافله بود که می‌آمد. صدای او را همه شنیدند پیرمرد سوار بر اسب، مورمورش شد. بی‌اختیار برگشت و پسرش را نگریست که دنبالش می‌آمد.- های بابا، می‌شنوی چه می‌گوید؟- ها، بله بابا.- پس فرزباش. من انگار دلم شور افتاده.- چیزی نیست بابا. از تنگه بگذریم، آن طرف امن است. شب را در کاروانسرا اطراق می‌کنیم. چند روز راه بیشتر تا مشهد نمانده.پیرمرد، جلوش را نگاه کرد. جاده‌ی خاکی کم‌کم شیب برمی‌داشت و از دامنه‌ی کوه بالا می‌رفت. سپس پشت کوه می‌پیچید و از جلو چشم محو می‌شد. صدای هشدار جارچی، قافله را به جنب‌وجوش واداشته بود. اسب‌ها و قاطرها پی در پی، هی می‌شدند گوش تیز می‌کردند و می‌دویدند. گرد و خاک حالا در دو طرف کاروان پیش آمده بود. قافله با شتاب از سینه‌کش کوه بالا می‌رفت، نزدیک تنگه، پیرمرد سر برداشت و دوباره کوه را نگاه کرد. کوه، ساکت و مرموز به نظر می‌آمد و سایه‌ی بلندش تا ته درّه رفته بود. لحظه‌ای پیش در درّه هیچ صدایی نبود؛ تا حالا سر و صدای قافله بود که اوج گرفته  و پژواک آن در کوه شنیده می‌شد. قافله، دیگر خودش را به بالا کشیده بود و در تمام تنگه جای گرفته بود. ناگهان صدای شلیک چند تیر، پی در پی در کوه و درّه پیچید و پشت بند آن، راهزنان از پشت سنگ‌ها و لای شکاف‌ها قد راست کردند. جلودارها بی‌اختیار برگشتند. آنها که عقب‌تر بودند پشت کردند تا بگریزند. راه فرار بسته بود. به کوه نیز نمی‌شد زد. قافله درهم پیچید.اسب‌ها سم کوبیدند و شیه کشیدند. قافله، مچاله شد و در تنگه از حرکت بازماند. قافله که آرام گرفت، اسبی سیاه با سواری تفنگ به دست از پشت تخته سنگی بزرگ بیرون آمد و رو به پایین سرازیر شد. در پی او صدایی در کوه پیچید: «کور شوید! آی... دور شوید! هر چه پول و اسباب قیمتی دارید از خورجین‌ها در آورید!...»پیرمرد، نزدیک پسرش، سر اسب را لای جمعیت کرده بود و بی‌حرکت مانده بود. پیرمرد آهسته و با حسرت پسرش را صدا زد: «بابا... دیدی چه شد.» پسر گفت: «هیچ نگو ببینیم چه می‌شود. شاید جان به در بردیم.» پیرمرد که فکش می‌لرزید، آهسته‌تر نالید: «گفتم که دلم شور افتاده...»قرص خورشید دیگر خیلی قرمز شده بود که قافله دوباره راه افتاد، قافله این بار بی‌رمق بود و شکسته می‌رفت. از شور و هیاهوی یک ساعت قبل، دیگر خبری نبود. اسب‌ها و قاطرهای چابک با اسباب و اثاثیه‌ی‌شان به غارت رفته بود. چند نفر از جوان‌ها نیز نبودند. راهزنان آنان را به اسیری برده بودند. پیرمرد، سر در پیش داشت و نالان سرازیری راه را گرفته بود و آهسته آهسته پایین می‌رفت.ادامه دارد........ 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 508]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن