واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: نگاهي به فيلم «مورچه در دهان» به بهانه پخش از برنامه سينما 5 فيلم نوآور كوبايي سينماي بعد از انقلاب كوبا، با نظريه «سينماي ناتمام» كه توسط فيلمسازي به نام خوليو گارسيا اسپينوزا ارائه شد، بيش از گذشته مورد توجه محافل سينمايي قرار گرفت. اين فيلمساز كوبايي ادعا كرد كه سينماي كوبا بايد سنتزهاي اساسا متفاوتي را به انجام برساند. او در مقالهاش با عنوان «براي سينماي ناتمام» تاثيرات اروپايي و آمريكايي را بر اين سينما رد ميكند. وي مينويسد: «امروز سينماي كامل ـ كه از نظر فني و هنري پيراسته باشد ـ معمولا سينماي واپسگراست. وقتي به اروپا نگاه ميكنيم، فرهنگي كهن را ميبينيم كه امروز ناتوان از پاسخ دادن به مسائل هنري است. آنچه كه واقعا اتفاق ميافتد، اين است كه اروپا نه ميتواند به روش سنتي پاسخگوي مسائل خود باشد و نه ميتواند به آساني روشي جديد را برگزيند». سنتزي كه گارسيا اسپينوزا مطرح كرد در واقع فرمولبندي نوعي «بوطيقاي جديد» بود كه بتواند همراه تغييرات سياسي فراگير نوعي آميزش زندگي و هنر را موجب شود. او ميگفت: «هنر نه در هيچي كه در همه چيز ناپديد ميشود». گارسيا اسپينوزا خلاصهاي از برخي تاثيرات اين فرآيند را بيان كرده است: نقش هنرمندان حرفهاي بايد به مرور توسط همه مردم ايفا شود و فيلمسازي بايد تبديل به فعاليتي همگاني گردد. نظريه مهم اسپينوزا هرچند در تاريخ نظريهپردازيهاي سينمايي ماندگار شد، اما آنقدر راديكال بود كه نتوانست مدت زيادي در جريانهاي عملي سينماي كوبا پايدار بماند. به همين دليل است كه وقتي فيلم كوبايي محصول سال 2005 «مورچه در دهان» (با نام انگليسي Ants In The Mouthو نام اصلي Hormigas en la boca) را (اين هفته از برنامه سينما 5) ميبينيم ژانرش بشدت وامدار سينماي گونه گنگستري و نوآر است و به زحمت ميتوانيم در آن آثاري از سينماي كشوري بيابيم كه زماني نظريههاي آنچناني در آن مطرح ميشد. فيلمهاي گنگستري فيلمهايي هستند كه حول ماجراهايي مربوط به خرده تبهكاران خيابانها شكل ميگيرند. اولين فيلم كه يك گنگستر قهرمان آن بود، دنياي زيرزمين (جوزف فون اشترنبرگ، 1927) نام داشت. در اوايل دهه 1930 اين ژانر با فيلمهايي چون سزار كوچك (مروين له روي، 1930)، دشمن مردم (ويليام ولمن، 1931) و صورت زخمي (هاوارد هاوكس، 1932) اهميت بيشتري پيدا كرد. فيلمهاي گنگستري درباره موضوعات روز بودند و ماده خام خود را از جنايات سازمان يافتهاي ميگرفتند كه در دوره منع مصرف مشروبات الكلي در آمريكا (1933 ـ 1920) روز به روز بيشتر گسترش مييافت. فيلمهاي گنگستري درباره صعود به قدرت به شيوههاي بيرحمانه و تبهكارانه بودند. «دشمن مردم» مانند بسياري از فيلمهاي اين ژانر درباره تضاد بين دو مرد (دو دوست يا دو برادر) است كه يكي از آنها شغل شرافتمندانهاي دارد در حالي كه ديگري به تبهكاري روي ميآورد. معمولا ارتقاي مقام اجتماعي گنگستر در اين فيلمها با نشانههايي چون لباس گرانقيمتتر و اتومبيلهاي پرزرق و برق نشان داده ميشود. دشمن مردم هم مانند ديگر فيلمهاي گنگستري به خاطر زيباسازي خشونت مورد انتقاد قرار گرفت. روايتهاي تلخ و خشن فيلمهاي گنگستري بعدها تا حدودي مورد استفاده فيلم نوآر قرار گرفتند. فيلم نوآر(فيلم سياه) اصطلاحي بود كه منتقدان فرانسوي براي ناميدن گروهي از فيلمهاي آمريكايي كه در سالهاي جنگ ساخته شدند و بعد از سال 1945 پشت سرهم در كشورهاي خارجي به نمايش درآمدند، به كار بردند. نوآر به معناي سياه يا تيره است، اما مفهوم «گرفته و تلخ» هم از آن استنباط ميشود. شروع فيلم نوآر را كه بيشتر گرايشي سبكي و روايي بود تا يك ژانر، معمولا فيلم سال 1941 جان هيوستن، «شاهين مالت» يا حتي زودتر از آن، فيلم درجه دوي «غريبهاي از طبقه سوم» بوريس اينگستر، 1940 ميدانند. بيشتر فيلم نوآرها با جنايت سروكار دارند، اما اين گرايش ژانرهاي گوناگوني را دربر ميگيرد. به اين ترتيب فيلمهاي اجتماعي مانند «تعطيلات از دست رفته» ساخته بيلي وايلدر تا فيلمهاي جاسوسي مانند «وزارت ترس» ساخته فريتز لانگ، فيلم نوآر به حساب ميآيند. گرايش فيلم نوآر ريشه در رمانهاي سرد و غيراحساسي آمريكايي دارد كه در دهه 1920 شروع شد. داشيل همت در رمانهايي مانند «برداشت سرخ» 1929 نسبت به داستان كارآگاهي سنتي بريتانيايي ـ كه معمولا در خانههاي اشرافي ميگذشت و شخصيتهاي ثروتمند داشت ـ واكنش نشان داد. ديگر نويسندگان مشهور داستانهاي كارآگاهي خشن ريموند چندلر، جيمز ام.كين و كرنل وولريچ بودند. بسياري از رمانهاي اين نويسندگان به فيلم برگردانده شد. نخستين فيلم هم از روي «شاهين مالت» داشيل همت ساخته شد كه از سينماي اكسپرسيونيستي آلمان، رئاليسم شاعرانه سينماي فرانسه و نوآوريهاي سبكي فيلم «همشهري كين» اورسن ولز متأثر بود. فيلم نوآرها هم مانند سرمشقهاي ادبي شان عمدتا مخاطب مرد را در نظر داشتند. قهرمانان آنها بيبرو برگرد مرد هستند. معمولا كارآگاهان يا تبهكاراني كه وجهه شاخصشان بدبيني، بدگماني به خويش، با نگاهي تلخ و احساساتي به دنياست. زنان در اين فيلمها آغازگر شخصيتهايي در سينما شدند كه بعدها به زن اغواگر يا فمه فاتال شهرت يافتند. آنان معمولا قهرمان فيلم را به مهلكه ميكشانند يا براي تحقق اهداف خودخواهانهشان از او بهرهبرداري ميكنند. محل وقوع ماجراهاي فيلم نوآر معمولا شهر بزرگ است و زمان معمولا شب. پيادهروهاي باران خورده و خيسي كه برق ميزنند، كوچههاي تاريك و رستورانهاي كثيف، ويژگيهاي محيطهاي اجتماعي معمول اين فيلمها هستند. بسياري از فيلمهاي نوآر از زواياي دوربين سربالا و سرپايين، نورپردازي در مايههاي تاريك، عدسيهاي زاويه باز افراطي و فيلمبرداري در محلهاي واقعي بهره ميگيرند. مورچه در دهان، فيلم اين هفته برنامه سينما 5، تعداد زيادي از مشخصههاي فيلم نوآرها را كه از آنها نام برده شد، در خود دارد. در عين حال كارگردان اين فيلم ماريانو باروسو، روايت نوآر خود را در زمينه انقلاب كوبا ارائه كرده و بنابراين با وجود استفاده از يك گونه سينمايي با ريشههاي هاليوودي، به اثر خود رنگ بومي و ملي داده است. از ويژگيهاي خوب اين فيلم روايت روان و بدون لكنتش است. قهرمان داستان اين فيلم، مارتين، سابقهداري است كه پس از آزادي از زنداني در اسپانيا بيخبر از همه جا به شهري در كوبا ميآيد تا همسر سابق خود، خوليا را يافته و تكليف پولهاي مفقوده را روشن كند. مارتين در بدو ورود با اطلاعاتي گمراهكننده روبهرو ميشود. داستان عملا به مسيري جدا از راه اصلي خود هدايت ميشود تا اين كه يك تلفن از سوي عموي خوليا، داستان را به مسير اصلي خود برميگرداند. در پيرنگ اولين داستان، مارتين سراغ بانكهاي كوبا ميرود تا بداند يك نفر كه پول زيادي را با خود وارد كشور كرده با آنها چه ميكند. در اينجا خرده داستاني در كنار داستان اصلي شكل ميگيرد كه هيچ ربطي به داستان اصلي ندارد. تدوينگر فيلم براي روال منطقي اين فصول از تدوين جامپكات استفاده ميكند. در اين شكل تدوين زمان واقعي به نفع زمان دراماتيك كوتاه ميشود. يعني فضاهاي مختلف آنچنان كه راوي آنها را بيان ميكند، پشتسرهم قرار ميگيرند و فضاي اضافي زمان از ميان آنها حذف ميشود. با اين شكل تدوين كارگردان نشان ميدهد كه اين فصول اهميت چنداني در داستان نخواهد داشت و تنها به فضايي براي معرفي مارتين و شهري كه وارد آن شده است، تبديل ميشود. در اينجا بخش مهمي از اطلاعات توسط خدمتكار هتل به مارتين منتقل ميشود. سپس با تلفن عموي خوليا داستان وارد خط اصلي خود ميشود. او از مارتين ميخواهد برايش كاري انجام دهد و مارتين به زني مراجعه ميكند كه عموي خوليا به او معرفي كرده است. بعد از اتفاقاتي كه رخ ميدهد با غافلگير شدن مارتين توسط پليس، كارگردان اولين رودست را به مخاطب ميزند و نشان ميدهد داستان هم آنچنان كه تماشاگر دوست دارد، پيش نميرود. البته باروسو در اين ميان علاوه بر ايجاد تعليق، شخصيتپردازي خود را نيز كامل ميكند. او نشان ميدهد مارتين در اين شهر بيگانه تا چه اندازه آسيبپذير است و تماشاگر بايد نسبت به وي ديدي همدلانه داشته باشد. كارگردان در كنار اين موقعيت از راههاي ديگري نيز براي همراهي مخاطب با مارتين سود ميجويد. مثلا هواي شرجي كوبا فضايي نامانوس و خستهكننده را براي شخصيت اصلي فيلم و ديگر آدمهاي داستان به همراه دارد. اين هوا آنها را كلافه ميكند و بر بيحوصلگيشان ميافزايد. بارانهاي تند شرجي و هواي گرم پس از آن، شخصيتها را عصبي ميكند و آنها را وا ميدارد براي رهايي از بحران تصميمهايي عجولانه اتخاذ كنند. ماريانو باروسو، كارگردان فيلم مورچه در دهان، متولد سال 1959 در بارسلوناي اسپانياست. وي تاكنون 17 فيلم سينمايي و تلويزيوني را كارگرداني كرده و در نگارش 11 فيلمنامه نيز نقش داشته است. «اكسپرسو»، اولين فيلم كوتاه وي در سال 1982 جلوي دوربين رفته است. اين فيلمساز را بيش از اين كه در سينما فعال باشد به عنوان كارگردان تلويزيوني ميشناسيم. «اكستاسيس» يكي از موفقترين فيلمهاي اوست كه در سال 1996 ساخته شده و خاوير باردم، بازيگر برنده اسكار، يكي از نقشهاي اصلي آن را ايفا ميكند. فيلم مورچه در دهان، داستاني جذاب دارد كه روان روايت ميشود و ميتواند موجب سرگرمي مخاطبان عام سينما شود. از سوي ديگر، فيلم از لحاظ اين كه توانسته از يك گونه سينمايي كه خاستگاهش هاليوود است براي روايت بومي خود استفاده كند، ميتواند مورد بررسي دقيقتر تماشاگران خاص سينما نيز قرار گيرد. محمد هاشمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1292]