تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835151904
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم
واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: رفتارها- عيسي محمدي: آن مرد آمد. آن مرد، از توی کتابها نیامد، از شهر میانه آمد. آن مرد، نه سواد داشت، نه میتوانست فارسی حرف بزند، اما یک قهرمان بود. آن مرد، تنها به همایش تندیس فداکاری دانشجویان آمد. بیهیچ خدم و حشمی. آن مرد، در سرمای فلکه اول خزانه بخارایی، نشست و به سؤالاتمان جواب داد. در صبح آخرین پنجشنبة آذرماه. آن مرد نمیخندید، هرچند که آخرش توانستیم بخندانیماش. آن مرد، ساده بود، سادهتر از آنی که فکرش را بکنید. کلاه لبهداری به سر داشت، ته ریشی به صورت، و کت و شلواری نه چندان نو. انگار کن که یک روستایی آذری زبانی است که هیچ از شهر و شهریها نمیداند و شبهایش را با زمزمة ترانههای ترکی، صبح میکند. آن مرد، ازبرعلی حاجوی بود، هر چند که به اشتباه، ریزعلی خواجوی میشناسندش. همان دهقان فداکار خودمان. چه خبر، چی کار میکنید، بازنشسته شدهاید؟ خیر، هنوز دارم کشاورزی میکنم. بچهها پیشتان هستند؟ چهارتاشان تهراناند، یکیشان پیش من است. زن و بچه دارد. کمک هم میکند. سختتان نیست با این سن و سال؟ چرا سختم نیست؟ کار سختی است. کسی قبول نمیکند، اما ما قبول کردهایم. الان که زمستان است. کار که نمیکنید؟ کار نمیکنیم. فقط گوسفندها را خرج میدهیم. گفته بودید زمانی که آن حادثة معروف اتفاق افتاد، مریض شدید و گوسفندهاتان را فروختید؟ صد تا گوسفند داشتم. جفتی بیست تومان فروختم. 37 روز بیمارستان بودم. یعنی همة گوسفندهایتان را فروختید؟ همة گوسفندهایم را. فرش و اثاث خانه را هم فروختم. خب، بعدش چه کار کردید؟ با کشاورزی روزگارمی گذراندیم. البته به سختی. یعنی کمکتان نکردند؟ خیر. تازه هفت سال است که مسؤولان کمکهایی میکنند. چطور بعد این همه سال، تازه 7 سال است که کمکتان میکنند؟ خیلی وقت است که در کتابهای درسی هستم. ولی 7 سال است که مسؤولان میشناسندم. حالا کمک درست و حسابی کردهاند؟ خیر. مراسمی باشد، دو تا سکه میدهند. آن هم به درد زندگی نمیخورد. سخت باید باشد. بله. من 75 سالم است. نمیتوانم سر کار بروم. اگر هم میروم، برای گذراندن روز است. اولین بار کی بود که اسمتان را تو کتابها دیدید؟ یک سال بعد از حادثه. سال41، فکر میکنم. چه کسی بهتان گفت؟ آن موقع سپاهی دانشیها بودند. سال بعدش صدایم کردند و گفتند اینی که تو کتابهاست، داستان توست. لابد خیلی خوشحال شدید. البته که خوشحال شدم. آدم که به خوبی اسمش در کتابها برود، خوشحال میشود دیگر. بچههاتان که بزرگتر شدند، وقتی این قضیه را فهمیدند، چه کار کردند؟ دیدم خوشحال دارند میآیند. معلمشان بهشان گفته بود. همروستاییهاتان چه کار کردند؟ بعضیهاشان خوشحال شدند. بعضیشان هم گفتند چرا این کار را کردی. راستی، خاتمی هم به خاطر این به دهاتمان برق کشید. مثل این که عکسم را تو روزنامه یا تلویزیون دیده بود و گفته بود هر جایی که این مرد هست، برق بکشید. چند خانوارید؟ 4 خانوار. 4 خانوار؟ سختتان نیست؟ مریض میشوید چی کار میکنید؟ سخت است. چون با بخشدار آشنا هستم، گفتم معلم بفرستند. کسی هم مریض بشود، روی برانکارد، روی شانهمان میگذاریم، یا سوار گاو میکنیم، میبریم لب جاده تا ببریم میانه. راه زیاد است و شنریزی نشده. قدیمها، خیلیها به خاطر این مسأله، از مریضی میمردند. دو سه سال اخیر، داشتید کسی را که مریض بشود و به خاطر دوری راه، تلف بشود؟ دو سال پیش، خانمی باردار بود. بردیمش لب جاده. زمستان بود. هم خودش، هم بچه تلف شدند. یعنی دکتر نمیآید، هفتهای، ماهی؟ سالی هم نمیآید. چون جزئی است، اهمیت نمیدهند. نمیتوانید به روستاهای بهتر اطراف بروید؟ کجا برویم؟ جور در نمیآید. روستایمان، 150خانوار داشت، همه مهاجرت کردند. شبهای دراز زمستان را چگونه صبح میکنید؟ هیچی. میگذرانیم دیگر. با زور که نمیتوانیم بمیریم، با زور زندهایم. امشب شب یلداست، شما هم که میخواهید برگردید. پیش بچههاتان نمیمانید؟ گرانی است. خودشان را بگردانند، هنر کردهاند. من چرا پیششان بمانم. راستی، جایی خواندم که در آن حادثه، کتک هم خوردید. بله. قطار 13 سالن داشت. هر سالن یک مأمور. پنج شش تا از مأمورها ریختند رو سرم و زدند. آخر چرا؟ دستم تفنگ شکاری بود. فکر کردند میخواهم مزاحم بشوم. آخر یک نفر چطور میتوانست مزاحم یک قطار مسافربری شود؟ نمیدانم، لابد اینطور فکر میکردند. چقدر شما را زدند؟ تا رئیس قطار بیاید، زدند. پنج شش دقیقهای شد. رئیس قطار آمد و کنارشان زد و علت را پرسید. گفتم کوه ریخته، حالا میخواهید بروید میخواهید نروید، دیگر چرا میزنید؟ به خاطر کتک خوردن، بیمارستان رفتید یا سرما؟ به خاطر سرما. دویده بودم. بدنم عرق کرده بود. باران و سرما خورد و عفونت کرد. هر چه داشتیم، فروختیم. هیچی برایمان نماند. پشیمان نشدید از کاری که کردید؟ برای چی؟ انصافا یک نفر ضرر کند و 500 نفر منفعت ببرند، ضرر بردن آن یک نفر به صلاح است دیگر. مسافران قطار را یادتان میآید؟ بله. کلی احترامم کردند. بعضيها حتی دستم را میبوسیدند. بین مسافران، بودند کسانی که با دیدن چهرة معصومشان، دلتان بسوزد و خوشحالتر شوید که این کار را کردید؟ دست کم 50 تا بچة معصوم بینشان بودند. خوشحال شدم، بالاخره خدا را خوش نمیآمد که تصادف کنند. قیافههاشان یادتان مانده؟ نه، از آن موقع تا الان یادم نمانده که. حالا که پیر شدید، از مسؤولان چه میخواهید؟ توقع دارم وامی بدهند کمباینی بخرم برای زمینهایم. هدیه نمیخواهم، قسطش را میدهم. دوست دارید روی سنگ قبرتان، چه شعری بنویسند؟ (ترجمه فارسیاش) به یاری که بیوفاست، التماس نکن. به کسی هم که اعتباری ندارد، التماس نکن. غصه نخور، دنیا بد یا خوب خواهد گذشت. برای این پنج روز زندگی، به روزگار التماس نکن. از شهریار چی، چیزی میخوانید؟ بقیه میخوانند، اما یادم نمیماند. برای ماندن، تهران نمیآیید؟ چند سال پیش، شش ماهی آمدم. دیدم تهران، به من نمیسازد. دلم تنگ شد. جوانی را یادتان میآید؟ (باخنده) چرا نمیآید، از جوانی به پیری رسیدهایمها. چه کار میکردید؟ شکار. آن موقع شکار زیاد بود. شکاربان قابلی هم بودم. کبک و بلدرچین میزدم. خانه نامزدتان هم میرفتید؟ (با خنده) پس چرا نمیرفتم. سوار الاغ میشدم و از جلوی خانهشان رد میشدم. مادرخانمم، تا مرا میدید، بهام حلوا و نان شیرمال میداد. ازبرعلی خان، حالا چه آرزویی دارد؟ زیارت عتبات عالیات. البته کربلا و مشهد و حج عمره رفتهام. دیگر چه آرزویی؟ اصل آرزو اینهاست. حلا، دونیا یالان دونیادی یا یخ (دنیا، دنیای دروغی است یا نه، اقتباس از حیدربابا)؟ بله، کم و زیاد زندگی کنی، آخرش دنیای دروغی است. لعنت به این دنیا و اعتبارش، که حتی به نوح نبی و سلیمان هم رحم نکرد. دنیا را گذاشتند و رفتند و هیچ نشانی هم نماند از آنها. (ترجمه فارسی شعری ترکیای که خواند) حقیقت تلخی است، نه؟ البته که مرگ، حقیقت تلخی است. اون شب كه بارون اومد آن شب باران ميباريد و من داشتم به زمين كشاورزيام ميرفتم. چون زمين گلي بود، از طرف ريل راهآهن حركت كردم كه يك دفعه ديدم بين دو تونل، كوه ريزش كرده است. قطاري نيز به زودي ميآمد. نميدانستم بايد چه كار كنم. ميترسيدم اگر حرف بزنم، بگويند به تو ربطي ندارد. از طرفي دلم براي آدمهايي كه در قطار بودند ميسوخت. بايد نجاتشان ميدادم. به همين دليل به طرف ايستگاه قطار دويدم. ولي قطار از ايستگاه حركت كرده بود. بايد جان مردم را نجات ميدادم، اما نميدانستم چطوري. فانوسام را حركت دادم و شروع به داد و فرياد كردم، اما مأموران قطار متوجه نميشدند. فانوسام هم خاموش شد. يكجوري شده بودم. نميدانستم چه كار كنم. يك دفعه فكري به ذهنم رسيد. كتم را درآوردم و نفت فانوس را روي آن ريختم و با كبريتي كه داشتم، آتش زدم. اما باز هم قطار نايستاد. با تفنگ شكاريام چند تا شليك كردم و بالاخره قطار ايستاد. وقتي مردم و مأموران از قطار پياده شدند، همه سرم ريختند و شروع به كتك زدن من كردند. آخر فكر ميكردند بيدليل قطار را نگه داشتهام. تا اينكه رئيس قطار آمد و من جريان را برايش گفتم. با هم سوار قطار شديم و به آرامي به طرف جايي كه كوه ريزش كرده بود، رفتيم. آنجا بود كه همه ديدند من راست ميگفتم. قهرمان نبايد حتما چشم آبی باشد «رؤیای آمریکایی.» این ترکیب، ترکیب عجیبی است، آنقدر عجیب که حتی خانمهای سوئدی را هم که بهترین سطح زندگی دنیا از آن آنهاست، به تکاپو انداخته تا به آن برسند. خیلی هم نباید برای ما عجیب باشد، وقتی که آمریکاییها، هالیوودی دارند که جهان را انگشت به دهان گذاشته. لابد با همین هالیوود میتوانند از ینگه دنیا، بهشتی بسازند برای دیگران. داخل این بهشت خودساختة آمریکایی جماعت، معادلات عوض میشود. فرمول زندگیها هم عوض میشوند. فرمول قهرمانسازیها هم عوض میشوند. قهرمانهای ساخته پرداختة این بهشت، باید شرایطی داشته باشند. هر کسی نمیتواند سرش را پایین بیندازد و قهرمانی شود برای دیگران. نه این که غیرممکن باشد، اما سخت است. قهرمانهای خط تولید هالیوود، باید کامل باشند. باید زیبا باشند. باید شخصیت خاصی داشته باشند، شخصیتی که دیگران، ندارند و باید در آرزویش باشند. باید چشمهای رنگارنگی داشته باشند و موهای بوری و اندام ورزیدهای و... در یک کلام، باید خاص باشند و دیگران را به وادی حسرت بکشانند. هالیوود که به دیگر کشورها سرایت کرد، فرمول قهرمانپروری و ستارهسازی آنها را هم عوض کرد. پسرها و دخترهای جوان، در آرزوی ستاره شدن، چشمآبي داشتن و موي بور داشتن غرق شدند. و ستارهها، در آن سوی شکافی زندگی میکردند که نگو و نپرس... کاوه آهنگر اما، چشمان رنگارنگی نداشت. چشمان مشكي شرقي مشخصة اصلياش بود و همانطور که از اسمش میبارد، آهنگر بود. در روزگاران طبقاتی ایران باستان، یک آهنگر نمیتوانست یک قهرمان باشد. یک ستاره باشد. اما شد. یک آهنگر یک لاقبا، از مرزهای ستارهبودن و قهرمانشدن درگذشت و یک اسطوره شد. بله، یک آدم معمولی، یک اسطوره شد. فرمول ما، فرمول دیگری بود. حالا هم باید فرمول دیگری باشد و بشود. ما، ستارگان و قهرمانانی نمیخواهیم که در آن سوی شکافی عمیق و پهناور، بنشینند و ما در حسرت بمانیم و ای کاش. فرمول ما، فرمول آدمهای عادی و معمولی میتواند باشد. معمولیهایی که میتوانند ستاره بشوند، قهرمان بشوند. معمولیهایی که میتوانند لب تاقچه نباشند و بین خودمان باشند... دهقان فداکار اما، نه چشمان رنگارنگی دارد، نه اندام ورزیدهای، نه هیچ ویژگی خاص دیگری. او حتی سواد هم ندارد و فارسی هم نمیتواند سخن بگوید. اما او قهرمان است، ستاره است، قهرمان و ستارة روزگار کودکی ما. او میتواند مثل پدربزرگ خیلی از من و شما باشد، با آن کلاه لبهدار و كفشهاي خاكي و کت وشلوار نه چندان شیکش. او میتواند دندانهای مصنوعی داشته باشد. او میتواند آنقدر معمولی باشد که وقتی دیدیمش، نشناسیماش. آری، فرمول ما، فرمول دیگری است، یا دست کم، فرمول دیگری باید باشد، هر چند که دیگران، به وادی هالیوود بازی و خاص شدن افتاده باشند. ایمان بیاوریم به آغاز فصل قهرمانان معمولی و ايراني، ستارگان عادی. ایمان بیاوریم به... اي كاش
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 376]
صفحات پیشنهادی
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم-رفتارها- عيسي محمدي: آن مرد آمد. آن مرد، از توی کتابها نیامد، از شهر میانه آمد. آن مرد، نه سواد داشت، نه میتوانست فارسی حرف بزند، اما یک قهرمان ...
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم-رفتارها- عيسي محمدي: آن مرد آمد. آن مرد، از توی کتابها نیامد، از شهر میانه آمد. آن مرد، نه سواد داشت، نه میتوانست فارسی حرف بزند، اما یک قهرمان ...
خاتمی: من بازنشسته شدهام
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم-رفتارها- عيسي محمدي: آن مرد آمد. ... چه خبر، چی کار میکنید، بازنشسته شدهاید؟ خیر، هنوز ... راستی، خاتمی هم به خاطر این به دهاتمان برق کشید.
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم-رفتارها- عيسي محمدي: آن مرد آمد. ... چه خبر، چی کار میکنید، بازنشسته شدهاید؟ خیر، هنوز ... راستی، خاتمی هم به خاطر این به دهاتمان برق کشید.
آماری جالب: چند درصد مردان و چند درصد زنان روز ازدواج شان را ...
هیلاری،یمنی ها را غافلگیر کرد · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم ... . گوناگون. ميرزاپور: همه بازيكنان سايپا مشكل دارند · وزيرعلوم: ايران سالانه ميليونها دلار براي توسعه ...
هیلاری،یمنی ها را غافلگیر کرد · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم ... . گوناگون. ميرزاپور: همه بازيكنان سايپا مشكل دارند · وزيرعلوم: ايران سالانه ميليونها دلار براي توسعه ...
هیلاری،یمنی ها را غافلگیر کرد
هیلاری،یمنی ها را غافلگیر کرد · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم ... . گوناگون. چاووشى: برد پگاه مقابل استقلال يك امر طبيعى بود · يك جنوبى استقلال اهواز را ۴ تايى كرد .
هیلاری،یمنی ها را غافلگیر کرد · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم ... . گوناگون. چاووشى: برد پگاه مقابل استقلال يك امر طبيعى بود · يك جنوبى استقلال اهواز را ۴ تايى كرد .
ماجرای کتک خوردن دهقان فداکار!
به شدت مرا کتک زده و مجروح کردند و پس از آنکه از کتک زدن من خسته شدند، رئیس ... پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم من دهقان فداكارم-رفتارها- عيسي محمدي: آن مرد آمد. آن مرد، از ...
به شدت مرا کتک زده و مجروح کردند و پس از آنکه از کتک زدن من خسته شدند، رئیس ... پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم من دهقان فداكارم-رفتارها- عيسي محمدي: آن مرد آمد. آن مرد، از ...
زندگینامه: ابراهیم حاتمی كیا
زندگینامه یک ویروس · چگونه شوهرخود را بهمهری عمیق آلوده کنیم · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم ... مهتاب کرامتی؛ بیوگرافی و گزارش تصویری مهتاب کرامتی؛ بیوگرافی ...
زندگینامه یک ویروس · چگونه شوهرخود را بهمهری عمیق آلوده کنیم · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم ... مهتاب کرامتی؛ بیوگرافی و گزارش تصویری مهتاب کرامتی؛ بیوگرافی ...
مدال قوي ترين مرد جهان بر سينه احمدي نژاد
بهترین زمان باروری!؟ مدال قوي ترين مرد جهان بر سينه احمدي نژاد · کاهش درد زايمان · ساماندهي نيروي انساني · درمان خالهای سیاه روی صورت · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم .
بهترین زمان باروری!؟ مدال قوي ترين مرد جهان بر سينه احمدي نژاد · کاهش درد زايمان · ساماندهي نيروي انساني · درمان خالهای سیاه روی صورت · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم .
چه شد از نیویورک تایمز به دانشگاه رفتم؟
تغيير رييس دانشگاه تهران شايعه است · شاهین جنگ از شبه جزیره پر کشید · هشدارهاي طلاق · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم · گزارش نیویورک تایمز از زندانیشدن عسگری ...
تغيير رييس دانشگاه تهران شايعه است · شاهین جنگ از شبه جزیره پر کشید · هشدارهاي طلاق · پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم · گزارش نیویورک تایمز از زندانیشدن عسگری ...
دانلود مجموعه براش هاي تزِئینی Ornament Brush Pack
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم دانلود مجموعه براش هاي تزِئینی Ornament Brush Pack. . نمایش تصادفی مطالب. شب های انقلابی قاهره · آقای ضرغامی و مجریان کم سواد!
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم دانلود مجموعه براش هاي تزِئینی Ornament Brush Pack. . نمایش تصادفی مطالب. شب های انقلابی قاهره · آقای ضرغامی و مجریان کم سواد!
تیم فوتبال بانوان منتخب باشگاههای اوکراین با پوشش اسلامی /
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم او میتواند مثل پدربزرگ خیلی از من و شما باشد، با آن کلاه لبهدار و كفشهاي خاكي و کت وشلوار نه ... تیم فوتبال بانوان منتخب باشگاههای ...
پتروس كيه؟ من دهقان فداكارم او میتواند مثل پدربزرگ خیلی از من و شما باشد، با آن کلاه لبهدار و كفشهاي خاكي و کت وشلوار نه ... تیم فوتبال بانوان منتخب باشگاههای ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها