واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سه خاطره از رضاشاه
1یك روز در مسافرت رضاشاه به مازندران در یكی از پیچهای گردنه جاجرود پیرمردی دهاتی ناگهان جلوی اتومبیل اوپیدا شد ود ستش را از شیشه اتومبیل داخل كرد. او از جا پرده و با هفتتیری كه همیشه كنار اتومبیلش بود به وی شلیك كرد و پیرمرد افتاد.سپس پیاده شد و به آجودانش گفت او را كاوش كنید.همانطور كه پیرمرد مشغول جان كندن بود او را تفتیش كردند و جز مكتوبی كه به زمین افتاده بود چیزی نیافتند كه در آن دادخواهی از رفتار امنیه كرده بود اما رضاشاه بدون اینكه متأثر شود سوار شد و به راه افتاد.
2رضاشاه سه چیز را خیلی دوست میداشت، تریاك، پول، كبكبه و عظمت. برای این سه چیز بیاختیار بود و خودداری در راه آنها برایش غیر ممكن بود. یك روز موقعی كه برای افتتاح راه شوسه اهواز را میپیمائید دو ساعت از موقع تریاك غروبش دیر شده بود. او بر كشتی كوچك كمپانی نفت سوار شد تا او و همراهانش را به آن طرف رود كارون عبور دهد، كشتی در آن طرف رودخانه مانور میكرد كه در كنار جایگاه مخصوص توقف كند. او دیگر تحمل این دقایق ناچیز را نداشت و بیاختیار فحش می داد كه چرا معطل میكنند. بالاخره نتوانست بیش از این صبر و خودداری كند ناگهان عقب رفته و از بالای عرشه كشتی خیزی گرفته و بر روی ساحل پرید.وزیر دربار نیز پشت سر او به ساحل جست و هر دو با هم سوار اتومبیل شده و به وصال تریاك رفتند.
3چندین سال قبل از وقایع شهریور 1320 رضاشاه به مشهد رفت، البته رفتن به مشهد تشریفات خاصی داشت و این مسافرت هر چند سال یكبار روی ملاحظات سیاسی عملی میشد.شاه در منزل حاج كاظم كوزهكنانی كه از تجار درجه یك و ثروتش زبانزد عام و خاص بود وارد شد... چند روزی از توقف شاه به مشهد گذشت، تا آنكه یك روز با همراهان خود كه «كوزه كنانی» هم در ردیف آنها بود در باغ منزل شروع به گردش كردند و رضاشاه كه از طرز ساختمان آنجا خوشش آمده بود گفت: «حاجی عمارت قشنگی داری، واقعاً من خوشم آمد!» البته غرض از این تمجید این بود كه «كوزه كنانی» فوراً بگوید: «اعلیحضرتا قابلی ندارد پیشكش میكنم!» ولی حاجی كاظم در پاسخ شاه میگوید: «قربان، جاننثار خیلی زحمت كشیده، تا مورد نظر همایونی واقع شده است»!چند دقیقه بعد كوزهكنانی درصدد برآمد تا كدورتی را كه شاه در دل گرفته بود رفع كند، و برای این كار بهتر از موضوع كارخانه سیگار چیزی به خاطرش نرسید، بدین جهت گفت: «اعلیحضرتاف جان نثار اقدام به وارد كردن كارخانجات سیگار كرده و اكنون روزی هزار نفر در آن كار میكنند» حاجكاظم طوری این موضوع را گفت و وانمود كرد كه از این كارخانه غرض خدمت به میهن است و میخواست از این راه مورد لطف شاه واقع شود!رضا شاه كه از كوزهكنانی سرقضیه منزل دلخوشی نداشت گفت: «چرا هزار نفر را بدون جهت به كار بیهودهای واداشتهای؟! ترا به كارخانه وارد كردن چه!» حاج كاظم را ترس زیادی فراگرفت و تا آخرین لحظه توقف شاه، خویشتن را پنهان كرد.دو روز بعد رضاشاه به تهران آمد و دستور تهیه كارخانه دخانیات را صادر كرد و سیگار و توتون منحصر به دولت شد. او در اولین وهله دستور بستن كارخانه كوزهكنانی را داد تا انتقام خود را از مردی كه از خواهش او سرپیچی كرده است بگیرد....منبع: مجله دوران شماره 34
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1122]