محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826410023
انديشه - روشنفكران ايراني و برآمدن رضاشاه
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: انديشه - روشنفكران ايراني و برآمدن رضاشاه
انديشه - روشنفكران ايراني و برآمدن رضاشاه
گروه انديشه: تاريخ معاصر ايران سراسر كشمكش قدرتها و شاهان با جنبشهاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و غيره است. از اينرو برآمدن و برافتادن هر شاه و سلسلهاي بستگي عميقي به اين جنبشها و خاستگاههاي اجتماعي آنها دارد. آنچه در نوشتار زير مورد بررسي قرار گرفته، كالبدشكافي دوران برآمدن سلسله پهلوي و نيز روابط و كشمكشها و احتمالا سود بردنهاي اين نظام سياسي از روشنفكران است. مهرزاد بروجردي استاد دانشگاه سيراكيوز كه پيش از اين كتاب مشهور روشنفكران ايراني و غرب را نوشته، در اين مقاله كه توسط وي در اختيار گروه انديشه روزنامه كارگزاران گذاشته شده، سعي دارد تلاش روشنفكران عصر پهلوي اول را تحليل كند و زمينههاي برآمدن و تاثير آنان را و همچنين علت پيجوييهايي چنان را به دست دهد.
مهرزاد بروجردي:بيشتر تاريخنگاران، دوره پهلوي اول را عصر تمركزيابي قدرت و سامانمند شدن اقتصاد ايران ميدانند و در همين حال سركوب سياسي و فضاي بسته فرهنگي اين دوره را مايه ستروني انديشه و زوال روشنفكري در آن عهد ميشمارند. در نگاه اين تاريخنگاران، روشنفكران اين دوران يا از روي ترس سر بر آستان خدمتگزاري دولت نهادهاند يا گوشهگيري و خاموشي پيشه ساختهاند و همراه محمدعلي فروغي اين بيت مولوي را زمزمه كردهاند كه: در كف شير نر خونخوارهاي / جز كه تسليم و رضا كو چارهاي
اما به راستي آيا ميتوان تمامي روشنفكراني را كه با دستگاه پهلوي اول همكاري كردهاند در يكي از دو گروه بالا نشاند؟ آيا بهراستي ميتوان دوران پهلوي اول را عصر عسرت فكري و بيحاصلي انديشگي دانست و در آن از چيزي بهجز شكست فكري و شكستگي روحي سراغي نگرفت؟ آيا جوشش انديشه مليگرايي و چيرگي ناسيوناليسم اين دوران را ميتوان تنها وامدار برنامهريزي سياسي دولتي دانست؟ به باور من و به ناخواه بسياري نظريهپردازان اسلامگرا، ملي و چپ، سياستهاي رضاهشاه مانع شكوفايي و گسترش انديشههاي مدرن در ايران نبوده و خودكامگي دستگاه فرمانفرمايياش نهال انديشهورزي در ايران را سترون نساخته است. افزون بر اين، خدمتگزار قدرت انگاشتن روشنفكران اين عصر نيز راي سنجيدهاي نيست. برآنم كه داوري در اين باره نيازمند نگاهي ژرفتر و معتدلتر به كارنامه روشنفكري اين دوران است. بسا كه هنگام آن رسيده باشد كه داوريهاي يكسويه و نارواي پيشين را به كناري نهيم و بر دستاوردهاي انديشگي و عملي روشنفكران اين دوره چشم بگشاييم.
شرط اين كار اما دوري از نگاههاي احساسي و رمانتيك و داوريهاي سختگيرانه سياسي و اخلاقي است. قهرمانان تاريخ، هستيهاي فرابشري و الوهي نيستند. چنانكه ضد قهرمانان آن را نيز نبايد سراپا شيطاني دانست. گرچه همواره ناچاريم كه از ديدگاه و افق كنوني خويش به گذشتگان بنگريم اما فهم درست انديشه و رفتار آنان نيازمند پذيرايي و گشادگي ما نسبت به افقهاي تاريخي فكري و عملي است كه آنان را در بر گرفته است. به ديگر سخن نميتوان فاصله اين افقهاي تاريخي را با روزگار كنونيـ و نيز با آنچه كه در همان زمان افق انديشگي و عملي اروپاييان را سامان ميداده استـ ناديده گرفت. در عصر اروپايي روسو و كانت، زمام فرمانروايي ايران بهدست كريمخان زند و آقامحمدخان قاجار بوده است. تاريخ گشايش نخستين سفارتخانه ايران در لندن از سال 1809 پيشتر نميرود و ايرانيان در راه و رسم ديپلماسي و چند و چون و رابطه با ديگر كشورها، سالها از عثماني عقبتر بودهاند. از ديگر سو خلاف آمدهاي تاريخي را نيز بايد به خاطر بسپاريم؛ لئوناردو داوينچي در دوران به آتش سوزاندن جادوگردان در اروپا پديدار ميشود و انديشههاي اكبرشاه هندي در رواداري و كثرتگرايي مذهبي قرنها از زمانه خويش پيشتر ميرود. همچنان كه بهرغم پيشداوريهاي قبلي پس از انقلاب دوران شكوفايي انديشگي جامعه ايراني نيز بوده است. چنين است كه تاريخ سده بيستم ايران را نميبايست به انقلاب مشروطيت، جنبش ملي كردن صنعت نفت و انقلاب 57 فرو كاست و انديشههاي زاينده آن را در نوشتههاي آخوندزاده، ملكمخان، آلاحمد و شريعتي خلاصه كرد.
انقلاب مشروطيت و پيامدهاي آن
بي هيچ شك انقلاب مشروطه بسان نخستين انقلاب بورژوا دموكراتيك در يك كشور جهان سوم از بزرگترين رويدادهاي تاريخي سده گذشته نهتنها ايران كه منطقه خاورميانه است. جنبش مشروطهخواهي چنان كه احمد كسروي يادآور ميشود: «با پاكدليها آغازيد ولي با ناپاكدليها به پايان رسيد و دستهايي از درون و بيرون به ميان آمده آن را بر هم زد و ناانجام گذاشت و كار به آشفتگي كشور و ناتواني دولت و از هم گسيختن رشتهها انجاميد و مردم ندانستند آن چگونه آمد و چگونه رفت و انگيزه ناانجام ماندنش چه بود» (تاريخ مشروطه ايرانـ احمد كسرويـ ص 1ـ ج 1). كسروي از رويدادهايي ميپرسيد كه نافرجامي جنبش مشروطيت را رقم زدهاند. بهجاست كه ما نيز همچو او باز پرسيم كه آيا بهراستي از رخداد به توپ بستن مجلس به دست محمدعلي شاه تا كودتاي 1921 بر سر ايران چه رفته است؟ و چگونه اين رويدادها چه در درون و چه در بيرون ايران زمينه اجتماعيـ سياسي و انديشگي كودتاي 1921 را فراهم ساختهاند؟ در نبود شخصيتهاي محوري سياسي و اجتماعيـ فكري، تاريخنگاران فردمحور از وارسي اين دوره 13 ساله با بهكار بستن جملههاي كلياي چون «هرجومرج برآمده از جنگ جهانگير اول و سستي حكومت مركزي» تن زدهاند و از رخداد به توپ بستن مجلس يكسره بر سر كودتاي رضاشاه جستهاند در حاليكه به باور من تنها با نظر در چند و چون اين فرآيند 13 ساله است كه ميتوان به درك روشني از همكاري و همراهي روشنفكران ايراني با سلسله پهلوي دست يافت.
رويدادهاي اين 13 سال را ميتوان به اين قرار برشمرد: 1– تكاپوي محمدعلي شاه براي بازگشت به قدرت (1911)، 2– جنگ جهانگير اول (1914) و نقش آن در دگرگونسازي نگاه ايرانيان به مدرنيته و تمدن اروپايي كه اينك و در پي آنهمه انديشهورزيهاي متعالي بشري بر آتش ويراني جهان دامن ميزد، 3– بيماري همگاني و فراگير وبا و تيفوس، كه به مرگ نزديك به يك ميليون ايراني يعني 10 درصد جمعيت كشور در سالهاي جنگ انجاميد. 4– اشغال ايران بهدست نيروهاي انگلستان، روسيه و آلمان 5– ناكارآمدي دستگاه اداري دولتي 6– بدهيهاي پادشاهان قاجاري به دولتهاي خارجي 7– مسلحشدن ايلها و عشاير لر، كرد، تركمن و بلوچ به تفنگهاي اروپايي 8 – آمدورفت 36 كابينه در دوره 13 ساله 9– دستاندركاري دولتهاي بيگانه در سرنگوني و بر سر كار آوردن هر يك از اين كابينهها 10– بستهشدن شش ساله مجلس شوراي ملي و نيمهكاره ماندن روند تصميمگيريها و قانونگذاري آن 11– رونق بازار انجمنهاي ترور و كميتههاي مجازات 12– پيروزي انقلاب بلشويكي در روسيه 13– به پادشاهي رسيدن احمدميرزا قاجار در سن 13 سالگي 14– قرارداد 1919 وثوقالدوله 15– شورشها و قيامهاي گوناگون در گوشه و كنار ايران مانند شورش محمد خياباني و ميرزا كوچكخان جنگلي 16– يافتن نفت در مسجد سليمان (1908)، 17- نبود دستگاه بوروكراسي و نبود نيروي ارتش 18– ناتواني دولت مركزي در جمعآوري ماليات، برقراري نظم و كاربست قانون 19– كشتهشدن آيتالله عبدالله بهبهاني و به دار زدن ثقهالاسلام تبريزي... طنين اين نابسامانيها را ميتوان در شعرهاي شاعران اين دوران باز يافت.
در كناره قصيده مشهور بهار در وصف جغد جنگ و مرغوايش، اين بيتهاي دهخدا نيز به روشني گوياي نگاه ايرانيان به ناسازگاري اين دوران است:
مرا اين خاصيت ارث است از آبا كه من خود را/ ز خود برتر نميتابم، ز خود كمتر نميخواهم
چه بر عشق است و بس، بنيان و بيخ و پايه هستي/ جدال و جنگ و جروبحث و جويوجر نميخواهم / حديث توپوتانك و رزمناو و بمب يكسو نه/ كه خود را با سران جهل، من همسر نميخواهم/ زن بيشوي و طفل بيپدر، مام پسر كشته/ رخ زرد و دل خونين و چشمتر نميخواهم
سياستمدار محافظهكاري چون مهديقلي هدايت، مخبرالسلطنه، نيز چنين ميسرايد:
قرن بيستم قرن حرص است و شتاب/ گل نمودن بهر صيد آنجا كه آب / داروي درمان اگر پرداختند /گاز مهلك را هم ايشان ساختند / جمع و خرجي گر نمايي كان بجاست/ هايوهوي قرن بيستم بر هباست / قصد بهبودي بود ني همهمه /ني فزودن هول و بيم و واهمه
مهديقلي هدايت كه خود از خلافآمدهاي جامعه ايراني در اين دوران است، سخت با مدرنيزاسيون، شهرنشيني و ايده تجدد مخالف است اما همو كه تو گويي كتاب شعر خويش «تحفه مخبري» را در نكوهش سده بيستم پرداخته است، براي شش سال نيز نخستوزيري دولت مدرنساز رضا شاه را بهعهده ميگيرد. سومين نمونه را از ديوان اديبالممالك فراهاني به دست ميدهيم:
چنان... احزاب سياسي/ به اصل و فرع قانون اساسي
كه نتوان ديگر آن را پاك كردن/ مگر با صد زبان ديپلوماسي
به راستي اين روشنفكران چه ميگويند؟ علياكبر دهخدا از ويرانگري جنگ جهانگير، مهديقلي هدايت از منطق آزمند و زياده خواه سده بيستم و اديب الممالك فراهاني از چالشهاي سياسي حزبها و نابساماني تكاپوهاي سياسي شكوه ميكنند. انبوهش اين نابسامانيها و شكست زودرس انقلاب مشروطيت، ايرانيان را از درگيري و دستاندركاري راستين در سازوكار دولتمداري مدرن باز داشت. آنان را از آموختن الفباي حكومت ملي بيبهره ساخت و بدين روي به روند پرورش نسلي از دولتمداران و سياستورزان مدرن آزاديخواه و دموكراسيطلب پايان داد و چنين بود كه علياكبر دهخدا در روزنامه سروش چاپ استانبول از نبود «آدم و عالم» در ميان ايرانيان شكايت ميكرد. سنگيني اين روزگار نكبتبار و دژآيين بر وجدان همگاني به خواست دولتي كارآمد دامن ميزد كه در راه استقلال سياسي، نگاهباني از تماميت ارضي، گسترش و فراگيري زبان پارسي و پاياندهي به راهورسم ملوكالطوايفي بكوشد و كشور را از چندپارگي سنتياش باز رهاند. بدين روي روشنفكران و مشروطهخواهان آزاديطلب خودآگاهانه هدفهاي دموكراتيك خويش را در تراز پستتري از اهميت نشانيدند و همت در كار هر چه كارآمدتر ساختن دولت نوپاي مدرن بستند.
افزون بر اينها، چنين دگرگوني شگرفي در سرمشق فكري روشنفكران آزاديخواه در آستانه دولت پهلوي اول پاسخ درخوري به شرايط جهاني اين دوره نيز بوده است. چنانكه پژوهشهاي ساموئل هانتينگتون در كتابش «موج سوم دموكراسي» نشان ميدهد، در دوره پاياني دهه 1920 شمار كشورهاي جهان به 65 ميرسيد و از اين ميان نيز تنها 20 كشور به شيوه دموكراتيك اداره ميشدند. باز از ميان اين 20 كشور هم در دهه 1930 با آغاز بحران اقتصادي بزرگ (Great Depression) در آمريكا و رويكار آمدن هيتلر در آلمان، برخي شرطهاي راستين دموكراسي را از دست داده و به گروه كشورهاي غيردموكراتيك پيوستند. نيز بايد به ياد داشت كه دگرگونيها و پيشرفتهاي فناورانه (تكنولوژيكي) اروپا و آمريكا در نخستين دهههاي سده بيستم و پيدايش اتومبيل، تلگراف، بيسيم، برق، دوربين، سينما، گرامافون، تلويزيون، ماشين تحرير و... سازوكار زندگاني روزمره در غرب را پيش از اين زيروزبر ساخته بود و هر روز بر فاصله آن با راهورسم زندگي در جامعه ايراني ميافزود. در هنگامه چنين روزگار عسرتي، ايرانيان نيز بهقول كارل ماركس «مانند هميشه... پاسخ ناتواني خود را در باور به سر برآوردن امري معجزهگون يافتند.»
و در پي مردي افتادند كه به زبان حافظ «از خويش برون آيد و كاري بكند.» به باور توماس هابز نيز آنگاه كه جامعهاي با هرجومرج و آشوب و نابساماني آشنا ميشود، ايده و خواست برآمدن يك خودكامه نيكوكار، انديشه همگاني را در بر ميگيرد (گرچه داوري درباره كارآمدي خودكامه نيكوكار و نيز امكان جمع خودكامگي و نيكوكاري خود در گرو انديشهورزي افزونتري است، سخن اينجا در فراگيري و همگانيشدن خواست برآمدن چنين خودكامه نيكوكاري است كه سامان اجتماعي امنيت را به جامعه بازگرداند). كارل ماركس بر چنين گرايش اجتماعي، و آنگاه سر برآوردن خودكامگي در پي آن، نام بناپارتيسم نهاده است. بناپارتيسم ايراني در دوران رضاشاهي نيز در چنين زمينه رواني و اجتماعياي پديد آمده و باليده است. در نگاه ماركس هنگامي كه جامعه دستخوش هرجومرج ميشود و رقيبان اجتماعي در تراز برابري از قدرت قرار ميگيرند هر يك از بيرون كردن رقيب از قلمرو چالش سياسي ناتوان ميماند و آنگاه كه طبقه چيره پيشين توان در انحصار گرفتن قدرت را از دست ميدهد، نيروي نويني از ميانه اين آشوب سر بر ميآورد و با بر هم زدن توازن موجود بين رقيبان ناتوان، گوي قدرت را از ميانه ميربايد.
سر برآوردن رضاشاه نمونهاي از پيدايش بناپارتيسم در ايران بود. از اين گذشته نكتههاي ايدئولوژيكي كه رضاشاه بر آن انگشت مينهاد با خواستهاي بنيادين روشنفكران ايراني نيز همسو بود؛ مليگرايي، نوسازي (مدرنيسم) و عرفي ساختن جامعه در كانون خواستهاي روشنفكران مينشست و رضاشاه با تكيه بر آنها سلاح برندهاي را از كف روشنفكران مخالف خويش وا ميستاند. بهديگر سخن، شمار درشتي از روشنفكران ايراني نميتوانستند خواستههاي بالا را از خود ندانند و آنگاه با انكار آنها بر جمود فكري روزگار خويش بيفزايند. ويژگيهاي بناپارتيسم رضاشاهي در ايران را ميتوان بدين شيوه باز خواند: 1– برآمدن رضاشاه بر تخت قدرت همزمان با سر بر آوردن نخستين نسل پس از انقلاب مشروطه در پهنه سياسي و فرهنگي و اجتماعي ايران است. نسلي كه ناكارآمدي و بيعملي پادشاهان قاجار، بيرحمي آقا محمدخان، جنگهاي تباهيآور فتحعليشاه، سستي مظفرالدينشاه، ستمگري محمدعلي شاه و بچهسالي احمدميرزا را در خاطره همگانياش مرور ميكرد و از اينرو رضاشاه را نماد رويارويي با تمامي كاستيهاي پيشينياد، در دستگاه فرمانروايي قاجار ميديد. 2– او نه از طبقه اشراف و درباريان برخاسته بود و نه به صنف بازرگانان، بازاريان و زمينداران وابستگي داشت (گرچه در پايان كار خويش به بزرگترين زميندار ايران تبديل شده بود) جدايي او از تبار قاجاريان نيز راه مخالفخواني را بر روشنفكران ضدقاجار ميبست. 3– رضاشاه نخستين دستگاه حكومتي غير قبيلهاي از دوران صفويان تا روزگار خويش را بنا نهاد. تا پيش از اين صفويان، زنديان، افشاريان و قاجاريان همه براساس پيوندهاي ايلي و قبيلهاي و آنچه كه ابنخلدون رشتههاي «عصبيت» مينامد بر ايران فرمان رانده بودند.
4– رضاشاه عرفيترين پادشاه ايران تا زمانه خويش است همو بيشترين همت را در كار عرفيساختن جامعه ايران كرد و بدين روي روشنفكراني كه پس از دوران مشروطه درگير مبارزه با انحصارطلبي و انديشههاي سنتي و استخوانيشده سنتي بودند نميتوانستند به پشتيباني از برنامه عرفيگراي رضاشاهي برنخيزند. 5– به دست گرفتن تدريجي قدرت ترفند نويني در پهنه سياست ايران بود و پيش از اين در خاطر نميگنجيد كه كسي كه كودتا را سامان داده چندسالي در پس پرده بماند و آنگاه به آهستگي سررشتهداري كارها به دست خويش را آشكار سازد، تا در اين فاصله نخبگان پيشين را گامبهگام از ميدان سياست به در كند.
بهراستي چگونه رضاشاه توانست دست خانوادههاي مهمي چون فرمانفرما، اسفندياري، هدايت و مهدوي را از دامان سياست ايران كوتاه كند؟ 7- اصلاحات اين دوره راهورسم زندگي اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي كشور را دگرگون ساخت. بدون شك ساختار دولت مدرن در ايران وامدار تكاپوي دستگاه دولتي در اين دوران است. به زبان فوكو، رضاشاه، جامعه ايراني را «خوانا» (Legible) كرد. كاري كه مدرنيته و مدرنيزاسيون با جامعه ميكند تا با بهدست دادن «نقشه» و چندوچون سازوكار آن، امكان چيرگي علميـ عملي، برنامهريزي فرهنگي، اقتصادي و مهار سياسي و نظامي آن را فراهم آورد. راهورسمهاي نويني چون سرشماري، نام خانوادگي، واحد يكسان اندازهگيري، درجههاي تحصيلي، سنجههاي بهداشتي، مرزبندي، شناسنامه، گذرنامه، نشاني كار و زندگي و... همه و همه بهكار بسامان كردن و خواناساختن جامعه ميآمدند و پيشزمينه دموكراسي يعني حكومت قانون را امكانپذير ميساختند. چه بدون خوانا ساختن جامعه و بدون دادههايي چون شناسنامه، گذرنامه، نقشه راه، آمار و... قانون زمينه پديداري و كاربست خويش را از دست ميدهد. چنين بود كه روشنفكران ايراني برنامه رضاشاه در خوانا ساختن جامعه ايراني را به چشم قبول مينگريستند.
بهجاست كه نگاهي به برنامههاي بنيادين دولت پهلوي اول در دگرگوني جامعه ايراني بيفكنيم. الف– راهآهن و جاده شوسه كه 80 سال پيش از اين زمينه شكوفايي اقتصادي آمريكا را فراهم ساخته بود اينك شاهكليد دگرگوني اجتماعي را در كف رضاشاه مينهاد. ب- خدمت اجباري سربازي و تحصيل همگاني نسل اول توده كتابخوان را ببار ميآورد و پهنه سياست و فرهنگ را از چيرگي انحصاري چند نخبه فرهنگي و سياسي ميرهانيد. گرچه از ديگر سو بالارفتن تراز دانش همگاني به افزايش قلمرو خواستهاي همگاني ميانجاميد. چنين پديدهاي كه در دانش سياسي «انقلاب انتظارهايش » (revolution of rising expectations) مينامند مهمترين چالش دروني كشورهاي جهان سوم را رقم ميزند: جامعهاي جوان و شهريشده ميتواند دولتي را كه همپاي گسترش درك و خواست همگاني رشد نكرده به زانو در آورد. بدين قرار است كه در دوران رضاشاه با افزايش شمار ارتشيان، كارمندان دولت، قاضيان، دادستانها، وكيلان، استادان و معلمان، طبقه مياني نويني سر بر ميآورد تا پاسخي به افزايش تراز خواستهاي همگاني فراهم آورد. ج– پايان دادن به شورشهاي گوناگون در گوشه و كنار كشور از جمله شكست دادن كلنل پسيان، رحيمخان سميتقو، شيخ خزعل، ابوالقاسم لاهوتي، جنبش جنگل و ديگران به پيشبرد امنيت و آرامش براي مردم و گسترش نيروي دولت مركزي در تمامي كشور ميانجاميد
. براي نمونه از اين پس بازرگانان ميتوانستند بدون ترس از راهزنان و ياغيها پيشه خويش را پي گيرند. بيشك نميتوان تمامي شورشهاي ياد شده را يا ياغيگري و راهزني دانست. با اينهمه سخن در اين است كه دوران رضاشاه دوره پاياندهي به سركشيها و بينظميها در كشور بوده است. بدينروي به همان ميزان كه توان دولت مركزي پهلوي اول در گسترش امنيت افزايش مييابد، چالشهاي منطقهاي و محلي نيز فروكش كرده و نظم و سامان دولتي جايگزين آنها ميشود.
سه شنبه 21 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 558]
-
گوناگون
پربازدیدترینها