واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: فقط تصورش را بكنید كه 12ساعت زیر آوار بمانید و ندانید كه نجات پیدا میكنید یا نه؛ 12ساعت پشت انبوهی از سنگ و خاك بمانید و نه راه پس داشته باشید و نه راه پیش. 12ساعت فقط به روبهرویتان نگاه كنید تا شاید باریكه نوری از میان سنگ و خاك بتابد و امیدتان را دوباره زنده كند. نه، اشتباه نكنید، حرف از زلزله نیست؛ صحبت از 9 كارگر تونل آزادراه زنجان - تبریز است كه تا ساعت 5:30 بعدازظهر سوم تیر، بیخبر از همه جا داشتند كار میكردند كه یك دفعه تونل ریزش كرد و 12ساعت ملتهب را پشت آن دیوارهای خاكی پشت سر گذاشتند و خدا را شكر این دفعه زنده بیرون آمدند. كارگران این تونل تنها نیستند، خیلیهای دیگر هم شغلهایی دارند كه با «خطر» همسایه است. بعضیها از سر ناچاری این شغلها را انتخاب كردهاند و از شرایطشان راضی نیستند. ولی بعضیها سرشان درد میكند برای چنین كارهای پرخطری، اصلا كیف میكنند كه روی هوا و روی زمین و زیرزمین با «خطر» همكار باشند. قصد داریم در چند مقاله به سراغ بعضی از آنها برویم : زندهماندن در ارتفاع 435 متری از پایین كه به آن بالا نگاه میكنی شعاع نور خورشید، مستقیم میخورد توی چشمت. نوك برج را اگر بخواهی از اینجا و در پایینترین نقطه آن ببینی، باید سرت را تا آنجا كه ممكن است بالا بگیری؛ آنقدر بالا كه از همین پایین هم احساس میكنی سرت دارد گیج میرود. اصلا این ویژگی ارتفاع و بلندی است. اسمش كه میآید، ناخودآگاه كف پایت تیر میكشد، دلت هری میریزد پایین و سرت گیج میرود.حالا تصور كن آن بالا، در بلندترین نقطه یك برج 435 متری، چند تا جوان همسن و سال خودت، جانشان را میگذارند كف دستشان و روزی 12 ساعت كار میكنند. برای خیلیهایمان نگاه كردن از پنجره طبقه دهم یك آپارتمان به پایین، شاید سختترین كار دنیا باشد. خیلیها هم وقتی بخواهند از بزرگترین هیجان زندگیشان بگویند، ایستادن روی لبه بام مجتمع مسكونی چند طبقهشان را مثال میزنند. اینجا و در برج میلاد، چند نفری هستند كه دارند دلهرهآورترین شغلهای دنیا را تجربه میكنند. درست است كه محل كارشان یكی از ایمنترین و حفاظت شدهترین كارگاههای خاورمیانه است اما بالاخره كار كردن توی این ارتفاع و رودررویی مستقیم با انواع و اقسام خطرها هم حال و هوای خودش را دارد. كار كردن در یكی از بلندترین ساختههای دست بشر، شاید برای ما سختترین كار دنیا باشد. اما برای «صلاح» و دوستانش، عادیترین كار دنیاست.برای رسیدن به محل كار صلاح، باید سوار «آلیماك» شویم؛ اتاقكی شبیه آسانسور كه كارگران و مهندسان برج را جابهجا میكند. اینجا تراز 288 در طبقه نهم برج میلاد است (یعنی در ارتفاع 288 متری)؛ جایی كه صلاح سلطانی ـ جوان 27 ساله و ریزنقش سقزی ـ كار میكند. او حالا 6 سالی میشود كه نانش را از نوك برج به خانه میبرد. متاهل است و چند روزی میشود كه پدر شده. صلاح، عضو گروه 6 نفره «كار در ارتفاع» برج است؛ گروهی كه روز و شبشان میان زمین و آسمان میگذرد و تفریحشان آویزان شدن از یك طناب و كار كردن روی سازههای برج است. همهشان هم كرد هستند و بچه سقز، دیواندره و كرمانشاه. از لحافدوزی تا برجدوزی اولین كارم لحافدوزی بود. پدرم مغازه لحافدوزی داشت و من را هم با خودش میبرد مغازه تا لحاف و تشك مردم را بدوزم. كارم را دوست نداشتم اما بابام مجبورم كرده بود بروم ور دستش كار كنم. بالاخره با هر زحمتی بود لحافدوزی را ول كردم و آمدم تهران دنبال كار. صلاح چند سالی را هم در یك آهنگری در تهران میگذراند و دوباره كار را رها میكند و در جستوجوی شغل جدید، گوشه گوشه تهران را زیر پا میگذارد تا بالاخره از دوخت و دوز لحافهای مردم با نخ و سوزن، به دوخت و دوز برج میلاد با پیچ و مهره میرسد؛ «آمدنم به اینجا خیلی اتفاقی بود. یك روز كه داشتم دنبال كار میگشتم، كنار اتوبان همت، یكدفعه به سرم زد كه بیایم اینجا. اول گفتند تو خیلی كوچكی و هیكلت مناسب كار ما نیست اما بعد از 3 ـ 2 ماه، كارم را كه دیدند قانع شدند برایشان كار كنم. صلاح از همان اول كار ساخت برج، اینجا بوده؛ «استیج (Stage) یك كه آمد بالا، زیر پایمان خالی بود. سازه را تازه داشتند میساختند. كارمان این بود كه روی تیرآهنها برویم و وسط زمین و آسمان آهنگری و نصابی كنیم. الان هم دارم روی دكل و آنتن برج كار میكنم. انتهای دكل خیلی تنگ است و فقط 60 سانتیمتر عرض دارد؛ یعنی به اندازه یك آدم خیلی لاغر و تقریبا اینجا فقط من 56 كیلویی میتوانم بروم توی فضای داخلی دكل و آخرین پیچ و اتصالها را محكم كنم. فقط خودم دوست دارم خواستگاری كه رفتم، برایم شرط گذاشتند كه باید تسویه حساب كنی و دیگر بالای برج كار نكنی. خانمم اصلا راضی نبود كه شوهرش توی آن ارتفاع به یك طناب بند باشد و بالا و پایین برود. هر چقدر هم اصرار میكردم كه مواظب هستم و طوریام نمیشود، قبول نمیكرد، بغض میكرد و میگفت نمیخواهم هر روز را با دلهره شب كنم و چشمم به در باشد تا برسی خانه. همین باعث شد كه صلاح، 5 ـ 4 ماهی دور از برج باشد و دوباره برود پی كار. اما موقع تسویه حساب، دوباره او را خواستند و همسرش هم به هر زحمتی بود قانع شد و او دوباره در برج میلاد به شغل مورد علاقهاش مشغول به كار شد. حالا هم دارد حدودا با ماهی 400 هزار تومان زندگیاش را میچرخاند؛ «هر چند همین الان هم هر روز صبح موقع آمدن، هزار بار قسم و آیه میدهد كه تو را به خدا مواظب باش!». با این حال وقتی از او میپرسم «دلت میخواهد بچهات را هم به همین كار تشویق كنی» جواب متفاوتی میدهد؛ «اصلا دوست ندارم بچهام بیاید این بالا كار كند. من شغلم را دوست دارم؛ با همه هیجانها و خطرهایش. وقتی هم كه برج افتتاح شود، افتخار میكنم كه یكی از كارگران اینجا بودهام و حتی پیچهای سازههای بالای برج را هم خودم سفت كردهام. اصلا دلم رضا نمیدهد كه بچهام بیاید همچین كار خطرناكی را بكند. همین كه خودم از كارم راضی باشم خیلی است. خدا هوایش را دارد بچهها میگویند او از عزرائیل اماننامه دارد، چون تا به حال از همه اتفاقهای عجیب و غریبی كه برایش پیش آمده، جان سالم به در برده است؛ «سال 82 بود. داشتم توی ارتفاع 280 متری روی سازهها كار میكردم و زیر پایم خالی بود. فقط چند تا تخته گذاشته بودند كه بین تیرهای آهن راحتتر حركت كنیم. یك میله آهنی دستم بود و داشتم عقب عقب میرفتم. حواسم نبود كه جای یك تخته زیر پایم خالی است. یكدفعه دیدم دارم سقوط میكنم. ناخودآگاه دستهایم باز شد و از دو طرف به تختههای بالای سرم قفل شد و فقط دیدم كه آن میله آهنی از جلوی چشمم دارد سقوط میكند. چند ثانیهای همانطور از آن ارتفاع آویزان بودم تا كمك رسید و آمدم بالا». كار در آن شرایط و آن ارتفاع، هر چقدر هم كه با سختگیری در مسائل ایمنی همراه باشد، باز هم دور از خطر نیست. دستكم آنها كه آن بالا كار میكنند، شرایطی را تجربه كردهاند كه تصورش هم برای ما مشكل است؛ «موقع نصب سازه آهنی قرمز رنگ بالای برج، مسئول ثابت كردن و محكم كردن اتصالها به آن بالا بودیم. هر روز 8 ساعت با طناب آویزانمان میكردند و دستگاه را هم از یك طناب دیگر آویزان میكردند و ما باید پیچها را همانجا روی هوا سفت و به اصطلاح «تركبندی» میكردیم». تفریحها هم نوع دیگری است. نشستن روی لبه سازه برج، دیگر برای تمام كاركنان عادی شده. هر وقت هم كه فرصت استراحتی پیش بیاید، بساط چای مهیاست. اما به هر حال، موقع بیكاری كارگرها دیرتر از همیشه میگذرد چون آن بالا نه میشود تیر دروازه كاشت و گل كوچك بازی كرد و نه میشود با یكدیگر شوخی كرد چون مرز شوخی و خطر، اینجا باریكتر از همهجاست. همه مردان ارتفاع فرقی نمیكند به اختیار آمدهاند یا جبر زمانه آنها را تا اینجا و بلندترین برج ایران كشانده است. مهم این است كه به هر حال، آنها جوانهایی هستند كه دارند كارهای متفاوتی را نسبت به دیگر هم سن و سالهایشان تجربه میكنند و از همین راه، نانآور خانهشان شدهاند. با چند تا از جوانهای برج میلاد همكلام شدهایم که در مقاله ی بعد خواهیم خواند. منبع :همشهری جوان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 342]