محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845592440
كاشكي «عنكبوتم» نميكردند!
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: از خاطرهاش هميشه لذت ميبرم ... با كليد روي ديوار ميكشيد، آرامآرام. صداي خرتخرتش هنوز تو گوشمه. به من رسيد ... خودش بود ... دستاي عنكبوتيم را باز كردم . هميشه مسخره ميشدم: مثل عنكبوت «لاغره»!! آدم اينو ميبينه ياد عنكبوت ميافته ... _ برو كنار ميخوام «تيليد بازي» كنم. نگاهمون بهم خيره شد... * ميياي بريم توي خونه؟ من يه چيزايي دارم كه ميتوني باهاش بازي كني... _ مثلا چي؟؟ * بيا تو، خودت ببين. وقتي وارد خانه شد، همه روياهايم به حقيقت پيوسته بود و ديگه مثل گذشته، هيچ ترس و اضطرابي نداشتم. به همهچيز غلبه كردم. در خانه را بستم، بچه داشت حرفهاي بچهگانه ميزد، من فلان چيزو دارم، تو هم داري؟ يك راست، بردمش سمت حمام. تشت آب را نشانش دادم و گفتم اونجا را ببين. بعد تا نشست، سرش را گذاشتم توي تشت. اصلا مقاومت نكرد... مرده بود. حاضر نبودم اين فرصت را از دست بدهم. شور و هيجان وحشتناكي داشتم. از توي حمام بلندش كردم، بردمش توي اتاقم و پرتابش كردم رو رختخواب. چند لحظه نگاهش كردم، انگار زنده بود. تيغ موكتبري را آوردم و 5 تا 6 ضربه زدم توي شكمش، چند بار هم سرشو كوباندم تو ديوار. هنوز فكر ميكردم نكنه زنده باشه؟؟ بردمش توي حمام و سرش را دوباره در تشت آب فرو كردم. وقتي مطمئن شدم مرده، ديگه خيالم راحت شد. اين زيباترين لحظه عمرم بود. از خاطره آن روز هميشه لذت ميبرم!! باز هم از آن روز ميگويد: «بعد از اين كه كارم تمام شد، سرش را بريدم و تكهتكهاش كردم. تكههاي بزرگش را ريز كردم، حتي چشمايش را هم درآوردم. همهچيز را چيدم كنار هم و ساعتها محو تماشايش شدم.» از خاطره آن روز هميشه لذت ميبرم ... فقط اي كاش با سرعت اين كارو نميكردم؛ هميشه به تكرار اين لحظات فكر ميكنم! به گزارش خبرنگار «حوادث» ايسنا دادگاه با شنيدن اظهارات اين جوان 23 ساله - كه اكنون در انتظار اجراي حكم قصاص است - و بررسي اقدامات جنونآميزش در نحوه ارتكاب جنايت، براي روشن شدن ابعاد شخصيت جنايي وي، از كميسيون تخصصي روانپزشكي دعوت به عمل آورد. اعضاي كميسيون پس از انجام معاينات دقيق اعلام كردند: وي جنون يا اختلال حواس و سوابق رواني نداشته، اما مبتلا به نوعي اختلال در كننرل تكانههاي دروني در كشتن اطفال و به ويژه دختران است. اين مطالب قطعا موجب تاثر شديد شده و احساسات فردي را جريحهدار ميكند، اما بخشي از اعترافات تكاندهنده اين متهم، بسياري از مسايل زمينهساز ارتكاب به چنين جنايتي را آشكار ميكند: «جسد بچه را در حياط خانه دفن كردم، اما يك هفته بعد، بار ديگر جسد را درآورده و با چيدن اجزاي تكهتكه شده در كنار هم، ساعتها مشغول حرف زدن با آن شدم. دوباره جسد را دفن كردم، اما با گذشت هفتهاي ديگر، دوباره به سراغش رفتم، بو گرفته بود، طوري كه نتوانستم به آن نزديك شوم. 20 روز بعد دوباره بيرون آوردمش، سر بچه را درآوردم و شبها كنارم ميگذاشتم.» «تا مدتها اين وضعيت ادامه داشت و در اين مدت، اعضاي خانواده به هيچچيز مشكوك نشدند، چون ماهر شده بودم و احساس ميكردم با بچه يكي شدم، ديگر امكاني وجود نداشت كه خانوادهام بويي از ماجرا ببرند.» به گزارش خبرنگار «حوادث» ايسنا، سيد ضياءالدين فائق، پژوهشگري كه واقعيت تلخ و تكاندهنده زندگي اين جوان 23 ساله را در گفتوگويي 120 دقيقهاي كنكاش كرده، ميگويد: «در تمام طول اين مصاحبه، به چشم يك جنايتكار بالفطره به او نگاه نشد، چراكه واقعيت وجود چنين آدمي بايد در شرايطي بررسي ميشد كه ابتدا باور شود، چون او مولود فضايي بود كه نسبت به آن آگاهي نداشت، ولي شرايط خاص زندگي، او را به اين سمت و سو سوق داده بود؛ حقيقتي كه ممكن است در ارتباط با هريك از فرزندان جامعه رخ دهد. طبق نظريه تيم روانپزشكي او جنون نداشت». كاشكي طعم تلخ حقارت را نميچشيدم كاشكي اين همه تحقير نميشدم. كاشكي فقط كمي ديده ميشدم. كاشكي مادربزرگم عنكبوتم نميكرد. كاشكي معلم كلاس اولم، چارلي چاپلينم نميكرد. كاشكي اين همه تحقير نميشدم ... . . . كاشكي يكبار ديگه، خاطره لذت آن روز برايم تكرار ميشد ... سم حقارت ذرهذره در رگهاي ما تزريق شد مادرم قديمي و سنتي بود، سواد نداشت و نميتوانست مرا بر اساس نيازهاي روحي و رواني شناختهشده تربيت كند. پدرم ازدواج مجدد كرده بود، در اين شرايط، اداره امور به مادربزرگم واگذار شده بود. اخمهايش در هم فرو رفت: ياد عنكبوت افتاده بود. _تو چرا مثل عنكبوت لاغري. آدم تو رو ببينه، انگار عنكبوت ديده ... مادربزرگ از همان ابتدا ذرهذره سم حقارت را در رگهاي ما تزريق كرد، طوري كه احساس ميكردم هيچي نيستم؛ البته رفتارش از روي قصد و غرض نبود؛ صرفا آگاه نبود و نميدانست اين حرفها و برخوردها در يك كودك چه آثاري ميتواند داشته باشد. او عامل اصلي اتفاقاتي است كه زندگيم را به اينجا رساند. با هيچكس رابطه نداشتيم، فقر گلوي زندگيمان را فشار ميداد. باورمان شده بود به هيچ دردي نميخوريم. براي كشف خودم، هر كاري كردم؛ دست خودم نبود. كنجكاوي، مرا به سوي وسايل خانه ميكشاند و هر بار كه با علاقه به خاطر فهميدن علتي با وسايل خانه ور ميرفتم، حاصلي جز كتكهاي آنچناني نداشت. از همان بچگي فهميدم كه هيچچيز نيستم و نميتوانم به سوي علاقههايم بروم؛ چون {كتك ميخوردم} و همين موضوع آنچنان {ترسي} را در من به وجود آورد كه آهستهآهسته، چيزهايي كه در زندگي برايم مهم بود را رها كردم. مدرسه، روزنه اميدي كه زود بسته شد فكر ميكردم اگر مدرسه بروم، اوضاع فرق ميكنه. روز اول با هزاران اميد به مدرسه رفتم. لباسهاي نو به تن داشتم، كفشهام را بابام خريده بود، بزرگتراز پام بود. سر كلاس هنوز ذوق روز اول، تو دلم بود. داغداغ بودم. آقا ... ، داشت اسم بچهها را ميپرسيد؛ به من كه رسيد از جام پريدم، ميخواستم خودمو با صداي بلند معرفي كنم، اما چشمهاي آقامعلم رو كفشام خشك شده بود: «ببينم بچه، كفشهاي چارلي چاپلين را پات كردي؟؟» _ صداي انفجار خنده در گوشش زنگ ميزد؛ با گذشت اين همه سال هنوز هم اخمهايش درهم بود از دست آقامعلم؛ «يخ زده بودم، فكر ميكردم چگونه به خاطر كفشهايم، سالهاي سال مسخره شدن را متحمل شدم». اي كاش آقامعلم به خاطر كفشهايم، بهم وصله نميزد. اي كاش چارلي چاپلينم نميكرد. تمام عشق به درس خواندن رفت و جاي آن را سالهاي سكوت و شنيدن حرفهاي تمسخرآميز همكلاسيهام پر كرد، به گونهاي كه اطمينان يافتم جز خودم، كسي را نخواهم داشت. ... وقتي به بلوغ رسيدم تا دختر ميديدم، فرار ميكردم. هيچوقت با آنها روبهرو نميشدم. فكر ميكردم تا منو ببينن، مسخرهام ميكنن!! ميگويند: چرا اينقد لاغر است؟! «هميشه عاشق ستارهشناسي و اخترشناسي بودم. هر چي پول به دست ميآوردم، كتاب ميخريدم. دو ماه قبل از ارتكاب قتل، ترك تحصيل كردم؛ چون مدرسه محل مسخره كردنم شده بود. وضعيت ماليمان به شدت به هم ريخته بود، اگر اين همه ضربه نبود، شايد الان آدمي بودم پشت ميز نشين... با انگيزه و با علاقه.» فائق، كارشناس مسائل اجتماعي از رقم خوردن آيندهاي در مدارس خبر ميدهد كه براي دانشآموزان گرفتار، پيامي جز يأس و نااميدي ندارد. «.... به من تلقين شده بود، آيندهاي براي تو رقم نخورده است و قاعدتا از سرمايههاي مادي محرومي؛ پس تو آيندهاي نداري!!» برخي مدارس الگوهاي هدف را بچههاي مرفه قرار دادهاند اين كارشناس با بررسي آنچه در جريان كاوشهاي خود دريافته است، ميگويد: متاسفانه امروز برخي مدارس به دنبال شناسايي بچههاي گرفتار نيستند تا نجاتشان دهند، بلكه برخي مدارس، الگوهاي هدف را بچههايي قرار دادهاند كه در رفاه و آسودگي هستند و به اين ترتيب از دانشآموزاني استقبال ميكنند كه دردسر درست نكنند و در اين ميان با دانشآموزي كه گرفتار بيشفعالي هستند و يا مشكلات روحي و رواني دارند و يا در خانوادههاي مطلوبي رشد نيافتهاند، برخوردهاي مناسبي نميكنند و به اين ترتيب اين كودكان به دليل روحياتشان و يا شرايط حاكم بر زندگي شخصيشان در همان روزهاي نخست تحقير ميشوند. وي در تحليل ديگري از اين روند به گزارشگر ايسنا توضيح ميدهد: در واقع در اين سيستم، دانشآموز مرفه تشويق ميشود و بالا ميرود، اما در مقابل دانشآموزي كه درگير عرصه فقر، مشكلات خانوادگي و تضاد طبقاتي است، با برخوردرهاي ناعادلانه، كنار زده ميشود. اين پژوهشگر معتقد است: سالها پيش، باور همه بر اين بود كه شخصيت و آينده آدمي تحت تأثير عواملي مانند ذات است؛ در حالي كه امروز تمامي آنچه در وجود فرزندان ما شكل ميگيرد، نتيجه برخورد با عواملي همچون خانه، اجتماع و مدرسه است. فائق در تشريح گوشه ديگري از شخصيت متهم به قتل به اظهارات وي درباره زمان شكلگيري انديشههاي منجر به طراحي نقشههاي جنايي اشاره كرده و ميگويد: «بارها چنين صحنههايي را در ذهنم مرور كرده و بسياري اوقات، با قرار دادن خود در آن نقش، تمرين ميكردم؛ خود را جاي مقتول ميگذاشتم و از كشتهشدن لذت ميبردم. گاهي هم، قاتل خطرناكي ميشدم كه از وحشت اعمالم، احساس شعف ميكردم. هر روز نقشههاي زيادي براي خود مينوشتم و ديگر زماني فرا رسيد كه احساس كردم ديگر نوشتن و طراحي كردن فايده ندارد و بايد به كارم جنبه عملي بدهم. خيلي ترسو بودم؛ بنابراين در اولين حركت، وسايل عملياتي كردن نقشهام را مهيا كردم؛ تيغ موكتبري، تشت آب و ...» «بزرگ شده بودم، اما هر بار كه وارد عمل ميشدم، درمانده بودم... بارها جلو درب منزل منتظر بودم تا طعمهاي از راه برسد، اما هر بار ترس مستولي ميشد...» يك سفر، آرزوها را محقق كرد «سرانجام روزي مطلع شدم خانوادهام قصد سفري 10 روزه دارند و در منزل نيستند. تصميم گرفته بودم حتما در اين فرصت، كارم را انجام دهم.» «....اينجا ديگر ميل بود كه انتخاب ميكرد. موضوع برايم آزاردهنده شده بود؛ ديگر نميشد در برابر آن مقاومت كرد. صبح تا شب، كارم اين شده بود كه جلو درب منزل بايستم و انتظار بكشم؛ موارد زيادي پيش آمد كه اگر نميترسيدم، معلوم نبود چه وضعي پيش ميآمد.» «هنوز هم از خاطره آن روز لذت ميبرم.» «تازه آنموقع بود كه ابعاد ديگر لذت را شناختم...» «اگر اين همه عوامل ضربه زننده وجود نداشت، خودمو آدم موفقي ميديدم، اما با كشتن بچه، ديگه واسم مهم نبود كي هستم و چه ميكنم؟! به نظرم با اين قتل، همهچيز تمام شده بود...» كاشكي خواهرم را دوست نداشتم «چند ماهي گذشته بود كه ميبايست عازم خدمت سربازي ميشدم. تصميم گرفتم خودكشي كنم، اما خودكشي من به يك مشكل برخورد. تنها كسي كه با او رابطه عاطفي داشتم، خواهرم بود. در حقيقت تنها كسي كه مرا درك ميكرد و من هم شرايط او را درك ميكردم، كسي جز خواهرم نبود. هزينه تحصيلش را به سختي تهيه ميكردم و هميشه نگران بودم، اگر من نباشم چه اتفاقي قرار است برايش رخ دهد؟ در واقع دو كفه ترازو بوديم كه هر اتفاقي براي او، براي من هم رخ ميداد.» «.... اگر خواهرم زنده ميماند، چه سرنوشتي برايش رقم ميخورد؟ ميخواد شوهر كنه و شبيه مادرم شه؟ ميخواد بچهاي بدنيا بياره كه شبيه من شه؟ اون بچه به هيچ دردي نميخوره و آخرش ميشه من! پس بهتره اصلا وجود نداشته باشه!» «اين افكاري بود كه شب و روز با ميل خودكشي در من در جنگ بودند. ممكن بود خواهرم خيلي موفق شود، اما فكر ميكردم با ازدواج بدبخت ميشود؛ در زمستان بود كه افسردگي شديدي به سراغم آمد، نقشه قتلش را برنامهريزي كردم. بايد همه اعضاي خانواده را ميكشتم، براي همين سه بار در غذايشان سم ريختم، اما عجيب زنده ماندند. سرانجام تصميم گرفتم شب هنگام به سراغشان بروم، چون در روز مقدور نبود، عرضه اين كار را نداشتم.» «سرانجام در يك شب، در حالي كه خواهرم در اتاقش خوابيده بود، بالاي سرش رفتم و با ميله آهني كه از قبل تهيه كرده بودم، چندين ضربه محكم به سرش زدم. «... سرش متلاشي شد، اما هنوز زنده بود. داشتم لذت ميبردم ... كيف ميكردم. با هر ضربهاي كه بر سر خواهرم ميزدم، بيشتر لذت ميبردم.» كشتن يا نجات؟ «دو چيز همزمان به ذهنم هجوم آورده بود: ميل به كشتن و نجات خواهرم.» «با آن كه سرش متلاشي شده بود، هنوز زنده بود. او را كشيدم و به حمام بردم. سرش را گذاشتم تو تشت آب و سرانجام مطمئن شدم، مرده است.» به گزارش ايسنا، بنا بر اظهارات قاتل، او پس از قتل خواهرش به سراغ مادر و مادربزرگش نيز رفته است، اما در اين باره ميگويد: آنقدر ترسيده بودم كه ديگر تواني براي كشتن مادر و مادربزرگم نداشتم و با وجود اين كه كابل برق را آماده كرده بودم، اما از خانه فرار كردم. موفقيت فرزندانمان را ساده جشن بگيريم فائق، پژوهشگر و محقق در اين باره به ايسنا مي گويد: در حقيقت شخصيت جنايي اين فرد، تحت تأثير همان عواملي كه پيش از اين از آن ياد شد، يعني خانواده به عنوان اولين نقطه و سپس اجتماع و بعد مدرسه قرار داشته است. اگر بخواهيم منصفانه به قضاوت بنشينيم افرادي مانند او حاصل رفتارهاي نامناسب والدين، عدم پذيرش اجتماع و شرايط متفاوت حاكم بر محيط آموزش هستند. وي ادامه ميدهد: تكامل كودكي و اخذ پاياننامه موفقيت در عرصه آن و ورود به جايگاه تعالي و نوجواني بستگي مستقيم به رفتارهاي والدين دارد، بايد بدانيم كه او مانند بسياري ديگر طعم تلخ اين دوران را چشيده، ممنوع شده، تحقير شده و در معرض اختلافات خانوادگي بوده، فقر را لمس كرده، زشتي، تمسخر و عيبجويي را حس كرده و بر اين اساس ميتوان گفت كه هركس در اين وضعيت قرار بگيرد، آيندهاي بهتر از اين نخواهد داشت. فائق بر اين اعتقاد است كه از همان كودكي بايد محبت به همسر را، صادق بودن با او و چگونه در كيفيت مسائل خانه و خانواده مسوول بودن را به فرزندان بياموزيم. موفقيتهايشان را ساده جشن بگيرم. تواناييهايشان را با ديگران مقايسه نكنيم. منحصر به فرد بودنشان را ستايش كنيم. در مشكلات ياريشان دهيم تا ياد بگيرند اشتباهات برايشان عبرتآموز است. به آنها وصله و برچسب نزنيم كه هيچچيز دردناكتر از اين نيست كه به ناحق به فرزندمان برچسب ناروا بزنيم. درباره ميل به كشتن نيز ميگويد: «وقتي سوژههايي را ميبينم ميل به كشتن به سراغمم ميآيد تا به دنبال آنها بروم و بكشمشان.» وقتي از او سؤال ميشود آيا دوست دارد آدمهاي عادي را هم بكشد؟ پاسخ ميدهد: «به دنبال سوژههاي كوچك و جمع و جور ميگردم تا قطعهقطعهشان كنم. اگر آزادم كنيد، باز هم از كشتن لذت ميبرم. هنوز دلم ميخواهد آن روزها تكرار شود تا دوباره آن بچه را ببينم. هميشه از خاطره آن روز لذت ميبرم.» «يكي از اشتباهاتم اين بود كه چرا مدت بيشتري با آن بچه نبودم.» او اين روزها گاهي با صداي شنيدن كودكي در بند به سراغ صفحه تلويزيون ميرود و با تماشاي كودكان از ديدن تصاوير بچهها لذت ميبرد. «... ديدن بچهها، صحنه كشتن كودك را تداعي ميكند...» از خاطره آن روز هميشه لذت ميبرم... انتهاي پيام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]
صفحات پیشنهادی
كاشكي «عنكبوتم» نميكردند!
از خاطرهاش هميشه لذت ميبرم ... با كليد روي ديوار ميكشيد، آرامآرام. صداي خرتخرتش هنوز تو گوشمه. به من رسيد ... خودش بود ... دستاي عنكبوتيم را باز كردم . هميشه مسخره ...
از خاطرهاش هميشه لذت ميبرم ... با كليد روي ديوار ميكشيد، آرامآرام. صداي خرتخرتش هنوز تو گوشمه. به من رسيد ... خودش بود ... دستاي عنكبوتيم را باز كردم . هميشه مسخره ...
غذای روح برای چشم انتظاران فرزند منتشر شد
فقط می گویم : حتی یک اجرا در رادیوی محلی ایران را با پر بیننده ترین برنامه .... "غذای روح برای چشم انتظاران فرزند" منتشر شد ... كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! ... .
فقط می گویم : حتی یک اجرا در رادیوی محلی ایران را با پر بیننده ترین برنامه .... "غذای روح برای چشم انتظاران فرزند" منتشر شد ... كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! ... .
کشکي ترين غذاهاي ايراني
فقط می گویم : حتی یک اجرا در رادیوی محلی ایران را با پر بیننده ترین برنامه .... "غذای روح برای چشم انتظاران فرزند" منتشر شد ... كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! ... ...
فقط می گویم : حتی یک اجرا در رادیوی محلی ایران را با پر بیننده ترین برنامه .... "غذای روح برای چشم انتظاران فرزند" منتشر شد ... كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! ... ...
قتل مادربزرگ با ميله آهني
كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! فقط اي كاش با سرعت اين كارو نميكردم؛ هميشه به تكرار اين لحظات فكر ميكنم! ... مادربزرگ از همان ابتدا ذرهذره سم حقارت را در رگهاي ما تزريق ...
كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! فقط اي كاش با سرعت اين كارو نميكردم؛ هميشه به تكرار اين لحظات فكر ميكنم! ... مادربزرگ از همان ابتدا ذرهذره سم حقارت را در رگهاي ما تزريق ...
چگونگی حرف زدن عنکبوت با همسرش !
كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! آدم اينو ميبينه ياد عنكبوت ميافته ... _ برو كنار ميخوام «تيليد بازي» كنم. ... و با چيدن اجزاي تكهتكه شده در كنار هم، ساعتها مشغول حرف زدن ...
كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! آدم اينو ميبينه ياد عنكبوت ميافته ... _ برو كنار ميخوام «تيليد بازي» كنم. ... و با چيدن اجزاي تكهتكه شده در كنار هم، ساعتها مشغول حرف زدن ...
قاتل كودك 6 ساله در انتظار قصاص
كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! تيغ موكتبري را آوردم و 5 تا 6 ضربه زدم توي شكمش، چند بار هم سرشو كوباندم تو ديوار. ... اين جوان 23 ساله - كه اكنون در انتظار اجراي حكم ...
كاشكي «عنكبوتم» نميكردند! تيغ موكتبري را آوردم و 5 تا 6 ضربه زدم توي شكمش، چند بار هم سرشو كوباندم تو ديوار. ... اين جوان 23 ساله - كه اكنون در انتظار اجراي حكم ...
-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها