تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مسلمان آينه برادر خويش است، هرگاه خطايى از برادر خود ديديد همگى او را مورد حمله قرار ند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1841835511




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رانده‌ شده‌ به‌ جرم‌ گناه‌ ديگران‌


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: برگرفته از سایت مجله راه زندگی براساس‌ نامه‌ م‌ ـ ش‌ از ؟ آن‌ قديم‌ها، وقتي‌ هنوز ساكن‌ دنياي‌ كوچك‌ كودكي‌بودم‌، مادر بزرگي‌ داشتم‌ كه‌ هميشه‌ مي‌گفت‌: اگر پاي‌درد و دل‌ تك‌تك‌ آدم‌ها حتي‌ آنهايي‌ كه‌ فكر مي‌كني‌ اززندگي‌ كاملا راضي‌اند بنشيني‌، مي‌بيني‌ كه‌ دلشان‌خون‌ است‌ و مطمئنا با مشكلاتي‌ دست‌ به‌ گريبان‌هستند. او حق‌ داشت‌. ولي‌ من‌ تنها در اين‌ دنياي‌بزرگ‌ و بي‌رحم‌ چه‌ بايد بكنم‌ و چه‌ بگويم‌. آخراحساس‌ مي‌كنم‌ تمام‌ غم‌هاي‌ عالم‌ به‌ سر من‌ آمده‌اند.من‌ از هيچ‌ يك‌ از افرادي‌ كه‌ بايد بنحوي‌ به‌ آنان‌ تكيه‌كنم‌، شانس‌ نياورده‌ام‌. نه‌ پدر مهرباني‌ دارم‌. نه‌ برادران‌دلسوزي‌ و نه‌ همسر همراهي‌. اصلا چه‌ مي‌گويم‌. انتظاردلسوزي‌ و مهرباني‌ از آنان‌ كه‌ هميشه‌ باعث‌ رنج‌ وعذابم‌ بوده‌اند كار بيهوده‌ و مسخره‌اي‌ است‌. اي‌ كاش‌ذهنم‌ به‌ جايي‌ مي‌رسيد و راه‌حلي‌ براي‌ درمان‌ دردم‌پيدا مي‌شد. زني‌ بيست‌ و چهار ساله‌ و هشتمين‌ و آخرين‌فرزند خانواده‌ ده‌ نفره‌ام‌ هستم‌. پدري‌ دارم‌ كارگر كه‌ ازچند سال‌ پيش‌ بازنشسته‌ شده‌ است‌ و اين‌خانه‌نشيني‌ به‌ اختلافات‌ هميشگي‌ او و مادرم‌ دامن‌زده‌ است‌. راستش‌ را بخواهيد، از وقتي‌ يادم‌ مي‌آيد،شاهد دعواي‌ آن‌ دو بوده‌ام‌. جنجال‌هاي‌ كوچكي‌ كه‌امكان‌ موفقيت‌ و شادكامي‌ را از آنان‌ گرفته‌اند و ما را به‌خاك‌ سياه‌ نشانده‌اند. آخر برادرانم‌ از اين‌ وضع‌ آشفته‌سوءاستفاده‌ كردند و زمام‌ امور زندگي‌ را در دست‌گرفتند. آنها اختياردار زندگي‌ شدند و تا آنجا كه‌توانستند به‌ ما خواهرها و پدر و مادرمان‌ زور گفتند. ماهم‌ كه‌ چاره‌اي‌ جز تسليم‌ نداشتيم‌، در مقابلشان‌سكوت‌ كرديم‌ و از ترس‌ آبروريزي‌ در محل‌، هيچ‌نگفتيم‌. خوب‌ يادم‌ هست‌ كه‌ همين‌ برادران‌ وقتي‌كلاس‌ سوم‌ راهنمايي‌ را به‌ پايان‌ رساندم‌ و شاگرد اول‌شدم‌، جلوي درس‌ خواندنم‌ را گرفتند، اجازه‌ ندادند به‌دبيرستان‌ بروم‌ و روح‌ نوجوان‌ مرا براي‌ اولين‌ بار با واژه‌درماندگي‌ آشنا كردند. من‌ غمگين‌ و دلمرده‌ شدم‌ و درانتظار آينده‌ نشستم‌. از آن‌ به‌ بعد، پاي‌ خواستگارها به‌خانه‌ ما باز شد. البته‌ در اين‌ ميان‌ تنها كسي‌ كه‌ حق‌انتخاب‌ و نظردهي‌ نداشت‌، شخص‌ من‌ بودم‌. خانواده‌ام‌به‌ ميل‌ خودشان‌، خواستگارها را جواب‌ مي‌كردند. تااين‌ كه‌ بعد از سه‌ سال‌ جنگ‌ اعصاب‌، مادرم‌ بالاخره‌ ازيكي‌ از خواستگارانم‌ خوشش‌ آمد، در مقابل‌مخالفت‌هاي‌ همه‌ ايستاد و با يكدندگي‌اش‌ مرا مجبوركرد به‌ ازدواج‌ او در بيايم‌. مادرم‌ براي‌ اين‌ كه‌ گرفتارترديد نشوم‌ و احيانا تصميم‌ به‌ جدايي‌ نگيرم‌، درعرض‌ سه‌ ماه‌ مرا به‌ خانه‌ خودم‌ فرستاد. از آن‌ به‌ بعد،با وجود اين‌ كه‌ ازدواجي‌ اجباري‌ داشتم‌، ولي‌ آرزومي‌كردم‌ زندگي‌ خوبي‌ داشته‌ باشم‌ و با سعي‌ و كوشش‌،محيط آرامي‌ را براي‌ همسرم‌ فراهم‌ نمايم‌. همسرم‌ مرد خوب‌ و زحمتكشي‌ بود و كلا باجوان‌هاي‌ ديگر به‌ خصوص‌ برادران‌ خودم‌، فرق‌ داشت‌.او هيچ‌ وقت‌ به‌ چيزي‌ جز كار فكر نمي‌كرد و اهل‌مسافرت‌ و تفريح‌ و مهماني‌ نبود. آن‌ روزها، در كنارخانواده‌ شوهرم‌ زندگي‌ مي‌كرديم‌ و او كه‌ قول‌ داده‌ بود،هر چه‌ زودتر صاحبخانه‌ شود و زندگي‌ مستقلي‌ رابرايم‌ به‌ وجود آورد، شب‌ و روز كار مي‌كرد. مي‌دانستم‌كه‌ تمام‌ تلاش‌هاي‌ او به‌ خاطر راحتي‌ و شادكامي‌ من‌است‌ به‌ همين‌ خاطر تمام‌ تنهايي‌ها را به‌ اميد فردايي‌كه‌ هرگز نيامد، تحمل‌ مي‌كردم‌. چند سالي‌ گذشت‌. ما با لطف‌ و ياري‌ خداوندتوانستيم‌ آپارتماني‌ را بخريم‌ و فرزند زيبا و سالم‌مان‌را در خانه‌ خود تربيت‌ نماييم‌. ديگر فكر مي‌كردم‌،زمان‌ تنهايي‌ها و رنج‌هايم‌ به‌ سر رسيده‌ است‌.مي‌توانم‌ همسرم‌ را در كنار خود داشته‌ باشم‌ و به‌ جاي‌شنيدن‌ صحبت‌هاي‌ هميشگي‌ او در مورد كار كردن‌ وپول‌ درآوردن‌، حرفهاي‌ دوستانه‌ او را بشنوم‌. ولي‌نمي‌دانم‌ چرا زندگي‌ آن‌ طور كه‌ پيش‌بيني‌ مي‌كردم‌،ادامه‌ نيافت‌. او برخلاف‌ تصورم‌، هر روز طمع‌كارترمي‌شد و براي‌ خريدن‌ وسايل‌، خانه‌ گران‌بها و معاوضه‌آپارتمان‌ با حياط، بيشتر و بيشتر كار مي‌كرد و از من‌ وفرزندم‌ دورتر مي‌شد. شايد پيش‌ خودتان‌ بگوييد:عجب‌ دل‌ خوشي‌ دارد. در اين‌ دوره‌ و زمانه‌ چه‌ كسي‌ ازيك‌ زندگي‌ مرفه‌ و آسوده‌ بدش‌ مي‌آيد؟ ولي‌ باور كنيدكه‌ اين‌، تنها لايه‌ بيروني‌ زندگي‌ ما است‌، ظاهري‌ زيبا وآراسته‌. همسرم‌ در مقابل‌ غريبه‌ها به‌ من‌ احترام‌زيادي‌ مي‌گذارد و بسيار مهربان‌ و خوش‌ اخلاق‌مي‌شود. به‌ همين‌ خاطر، هيچ‌ كس‌ باورش‌ نمي‌شود كه‌من‌ در زندگي‌ خصوصي‌مان‌ با چه‌ مشكلات‌ عجيب‌ وغريبي‌ دست‌ به‌ گريبانم‌ و شوهرم‌، مرد زرنگ‌ وسياستمداري‌ است‌. او توانسته‌ نظر مثبت‌ همه‌ را به‌خود جلب‌ كند. به‌ طوري‌ كه‌ حتي‌ پدر و مادرم‌ فكرمي‌كنند ما زندگي‌ بسيار خوب‌ و آسوده‌اي‌ داريم‌. درحالي‌ كه‌ اين‌ طور نيست‌ و من‌ بايد هميشه‌ چوب‌خانواده‌ام‌ را بخورم‌. برادران‌ من‌، نه‌ تنها به‌ ما ظلم‌كردند بلكه‌ ظلم‌ بزرگتري‌ را به‌ خودشان‌ روا داشته‌اند.آنان‌ جان‌ و مال‌ خودشان‌ را به‌ آتش‌ كشيده‌اند و هرچهار نفر يكي‌ پس‌ از ديگري‌ معتاد شده‌اند و به‌كارهاي‌ خلاف‌ دست‌ مي‌زنند. برادرانم‌، مغازه‌ و خانه‌پدري‌ را فروختند و دود كردند و به‌ همين‌ سادگي‌سرمايه‌ يك‌ عمر كار پدر را بر باد دادند. البته‌ به‌ عقيده‌من‌ مقصر اصلي‌ اين‌ اتفاقات‌، پدر و مادرم‌ بودندآنهايي‌ كه‌ به‌ جاي‌ تربيت‌ فرزندانشان‌، فقط با هم‌ دعواكردند و اجازه‌ دادند ديگران‌ برايشان‌ تصميم‌ بگيرند. در وضعيت‌ بدي‌ گرفتار شده‌ايم‌. آن‌ چهار نفر كه‌همه‌ ازدواج‌ كرده‌اند و زن‌ و بچه‌ هم‌ دارند، جلوي‌ چشم‌ما آب‌ مي‌شوند و ما هيچ‌ كاري‌ از دستمان‌ برنمي‌آيد،خجالت‌ مي‌كشم‌ برايتان‌ بگويم‌ كه‌ هنوز بيكار هستندو از پدر خرجي‌ مي‌گيرند. والدينم‌ از اين‌ وضع‌ناراضي‌اند ولي‌ نمي‌دانند چه‌ كار بايد بكنند. آخر وقتي‌حرفي‌ مي‌زنند، برادرانم‌ تمام‌ شيشه‌ها را خرد مي‌كنندو محله‌ از سر و صدايشان‌ پر مي‌شود و پدر و مادرم‌هم‌ مجبور به‌ سكوت‌ مي‌گردند. مادرم‌ تا به‌ حال‌ چندبار موضوع‌ اعتياد آنها را به‌ مأموران‌ انتظامي‌ اطلاع‌داده‌ است‌. آنها هم‌ هر بار آمده‌اند و يكي‌ از برادرانم‌ رادستگير كرده‌اند و به‌ بازپروري‌ فرستاده‌اند. ولي‌ چه‌فايده‌. چون‌ وقتي‌ آزاد مي‌شوند، به‌ دليل‌ بي‌اعتمادي‌مردم‌، بيكاري‌ متعاقب‌ آن‌ و مصرف‌ مواد مخدر توسطسه‌ برادر ديگر در خانه‌، خيلي‌ زود به راه‌ گذشته‌ بازمي‌گردند و با وجود اين‌ كه‌ دلشان‌ مي‌خواهد، افرادسالم‌ و موفقي‌ باشند، دوباره‌ به‌ مواد روي‌ مي‌آورند. به‌خاطر همين‌ اوضاع‌ بود كه‌ پدر و مادرم‌ از خانه‌ فراري‌شدند و به‌ شهرستان‌ ديگري‌ رفتند. مادرم‌ در خانه‌برادرش‌ ساكن‌ شده‌ است‌ و پدرم‌ هم‌ به‌ سر زمين‌كشاورزي‌اش‌ بازگشته‌ است‌. همسرم‌ به‌ جاي‌ همدلي‌ و همدردي‌، مدام‌ سركوفت‌ خانواده‌ام‌ را به‌ من‌ مي‌زند و زندگي‌ را برايم‌ سياه‌مي‌كند. او مي‌گويد: تو با آن‌ خانواده‌ات‌، باعث‌سرشكستگي‌ من‌ هستيد و بايد از زندگي‌ام‌ كناربرويد. من‌ در زندگي‌ام‌ موفق‌ هستم‌. پول‌ و خانه‌ دارم‌.كار ثابت‌ و خوبي‌ به‌ دست‌ آورده‌ام‌ و اهل‌ هيچ‌ برنامه‌اي‌هم‌ نيستم‌. البته‌ او هيچ‌ وقت‌ نمي‌گويد كه‌ در زمان‌ازدواج‌مان‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ امكانات‌ و موقعيت‌ها رانداشت‌ و همه‌ آنها را در طول‌ اين‌ شش‌ سال‌ باهمكاري‌ و تحمل‌ من‌ به‌ دست‌ آورده‌ است‌. شوهرم‌ديگر قبولم‌ ندارد و از من‌ بهانه‌هاي‌ بيجا مي‌گيرد.فكرش‌ را بكنيد. تازه‌ بعد از اين‌ همه‌ سال‌ به‌ ياد قدكوتاه‌ من‌ افتاده‌ است‌ و به‌ قول‌ خودش‌ از اين‌ كه‌ با من‌در انظار ظاهر شود، خجالت‌ مي‌كشد. او بر سرموضوع‌هاي‌ بسيار كوچك‌ و پيش‌ پاافتاده‌ كتكم‌مي‌زند. هيچ‌ وقت‌ يادم‌ نمي‌رود، روزي‌ كه‌ خبر بارداري‌مجددم‌ را به‌ او دادم‌، به‌ جاي‌ اين‌ كه‌ مثل‌ همه‌ پدرهاخوشحال‌ شود و نسبت‌ به‌ زندگي‌مان‌ دلگرم‌تر گردد،فقط گفت‌: خبر بسيار بدي‌ به‌ من‌ دادي‌، من‌ اين‌ بچه‌ رانمي‌خواهم‌ و... نمي‌دانيد چقدر از شنيدن‌ اين‌ حرفهاافسرده‌ و دل‌ شكسته‌ شدم‌. ولي‌ خب‌ چه‌ مي‌شد كرد.سرنوشت‌ من‌ هم‌ اينطور رقم‌ خورده‌ است‌. الان‌ هم‌وقتي‌ بچه‌ گريه‌ مي‌كند، همسرم‌ داد و بيداد به‌ راه‌مي‌اندازد و مي‌گويد كه‌ من‌ از روي‌ قصد، فرزندمان‌ رامريض‌ كرده‌ام‌. در حالي‌ كه‌ خدا شاهد است‌ همه‌اطرافيان‌ عاشق‌ آرامي‌، زيبايي‌ و صبوري‌ او هستند ومعتقدند كه‌ يك‌ تكه‌ جواهر است‌. بارها سعي‌ كرده‌ام‌ علاقه‌ او را نسبت‌ به‌ خودم‌ وزندگي‌ مشتركمان‌ زياد كنم‌. به‌ طور مثال‌، به‌ خاطر اورفت‌ و آمدم‌ را به‌ خانه‌ پدري‌ قطع‌ كرده‌ام‌. تا جايي‌ كه‌مي‌توانم‌ به‌ زندگي‌مان‌ مي‌رسم‌، وسايل‌ آسايش‌ او رافراهم‌ مي‌نمايم‌ و به‌ بچه‌هايم‌ محبت‌ مي‌كنم‌. ولي‌ همه‌اين‌ كارها بي‌فايده‌ است‌. چون‌ در مقابل‌ همه‌ اين‌زحمت‌ها، او مي‌گويد: تو مي‌خواهي‌ مرا گول‌ بزني‌، پول‌بيشتري‌ از من‌ بگيري‌ و به‌ برادران‌ معتادت‌ كمك‌ كني‌.شوهرم‌ به‌ من‌ اعتماد ندارد او هميشه‌ درباره‌ بي‌فكري‌من‌ صحبت‌ مي‌كند. از دلهره‌اش‌ براي‌ زندگي‌ و بچه‌هاحرف‌ مي‌زند و از اين‌ كه‌ مطمئن‌ است‌ روزي‌ پس‌ ازمرگ‌ او، حاصل‌ همه‌ زحماتش‌ را به‌ باد مي‌دهم‌ و... حالاشما بگوييد آيا آدمي‌ بدبخت‌تر از من‌ هم‌ در اين‌ دنياوجود دارد؟ من‌ نه‌ مي‌توانم‌ به‌ خانواده‌ پدري‌ام‌ اميدببندم‌ و در اين شرايط به‌ سوي‌ آنان‌ باز گردم‌ و نه‌ بااميدواري‌ و دل‌ خوش‌ به‌ زندگي‌ مشتركمان‌ ادامه‌ دهم‌.احساس‌ مي‌كنم‌ بر سر دو راهي‌ وحشتناكي‌ قرارگرفته‌ام‌. باور كنيد كه‌ از خودم‌ و زندگي‌ام‌ خسته‌شده‌ام‌ و اگر به‌ خاطر فرزندان‌ و مادرم‌ نبود، تا به‌ حال‌حتما دست‌ به‌ اعمال‌ احمقانه‌اي‌ زده‌ بودم‌. ولي‌ از آنجاكه‌ دوست‌ ندارم‌ آينده‌ بچه‌هاي‌ گلم‌ مثل‌ خودم‌ باشد وآنها سرشكسته‌ و سرخورده‌ باشند، صبر كرده‌ام‌. ازطرف‌ ديگر، تمام‌ اميد و دلخوشي‌ مادرم‌ به‌ من‌ وخواهرانم‌ است‌ و مي‌دانم‌ اگر يك‌ مشكل‌ كوچك‌ برايم‌به‌ وجود آيد، او از غصه‌ از پا خواهد افتاد. وقتي‌ از همسرم‌ به‌ مادرم‌ شكايت‌ مي‌كنم‌،مي‌گويد: فقط بايد تحمل‌ كني‌. هر چه‌ باشد زندگي‌ات‌از روزگار ما كه‌ بهتر است‌. از اين‌ گذشته‌، همه‌ شوهرت‌را به‌ خوبي‌ و خوشنامي‌ مي‌شناسند و اگر تو از او جداشوي‌ همه‌ تو را مقصر قلمداد مي‌كنند و آبرويمان‌ رامي‌برند. زماني‌ هم‌ كه‌ نااميد از مادر به‌ شوهرم‌ پناه‌مي‌آورم‌ و از او مي‌پرسم‌ كه‌ چرا با من‌ اينگونه‌ رفتارمي‌كند و اينقدر عوض‌ شده‌ است‌ مي‌شنوم‌: مگر چه‌شده‌؟ معتادم‌ قاچاق‌فروشم‌، بيكارم‌، خرجي‌ نمي‌دهم‌.كمبودي‌ در زندگي‌ داري‌. او خيال‌ مي‌كند تأمين‌نيازهاي‌ مالي‌ خانواده‌، مهمترين‌ و تنها وظيفه‌ يك‌مرد است‌. در حالي‌ كه‌ وقتي‌ عشق‌ و محبت‌ و يكرنگي‌در خانه‌اي‌ وجود نداشته‌ باشد، همه‌ اين‌ امكانات‌ به‌پشيزي‌ نمي‌ارزند. بخصوص‌ كه‌ مدتي‌ است‌ همسرم‌پيشنهاد داده‌ كه‌ بدون‌ جار و جنجال‌ از او جدا شوم‌. اومي‌گويد اگر به‌ ميل‌ و رضايت‌ خودت‌ طلاق‌ نگيري‌، به‌تو تهمت‌ دزدي‌ مي‌زنم‌ و به‌ همه‌ مي‌گويم‌ چكي‌ را ازخانه‌ دزديده‌اي‌. مطمئن‌ باش‌ با سوء سابقه‌اي‌ كه‌خانواده‌ات‌ دارند و خوشنامي‌ من‌ در ميان‌ مردم‌، خيلي‌زود محكوم‌ مي‌شوي‌ و من‌ بدون‌ اين‌ كه‌ حق‌ و حقوقت‌را بدهم‌، چيزي‌ هم‌ طلبكار مي‌شوم‌. متأسفانه‌ مطمئنم‌كه‌ او راست‌ مي‌گويد و چنين‌ كارهاي‌ خبيثانه‌اي‌ از اوبرمي‌آيد، همسرم‌ ديگر آينده‌ خود را در كنار من‌نمي‌بيند. او در فكر ازدواج‌ دوباره‌ و تشكيل‌ يك‌زندگي‌ تازه‌ است‌. او از بي‌كسي‌ام‌ سوء استفاده‌ مي‌كند.و بدون‌ پشتيبان‌ و حامي‌ بودنم‌ را دائما به‌ رخم‌مي‌كشد. حالا از شما مي‌خواهم‌ تا در موارد زيرراهنمايي‌ام‌ كنيد. نخست‌ اين‌ كه‌ چطور مي‌توان‌ ترتيبي‌ داد كه‌ هرچهار برادر معتادم‌ همزمان‌ دستگير شوند و به‌بازپروري‌ بروند تا ما در اين‌ فاصله‌ خانه‌ را بفروشيم‌ ومغازه‌اي‌ برايشان‌ باز كنيم‌ تا به‌ طور همزمان‌ از بيكاري‌و اعتياد نجات‌ يابند. شايد در آن‌ صورت‌ من‌ هم‌ راحت‌شوم‌ و بتوانم‌ سرم‌ را پيش‌ شوهرم‌ و خانواده‌اش‌ بلندكنم‌. در ضمن‌ چگونه‌ مي‌توانم‌ همسرم‌ را بيشتر درخانه‌ نگه‌ دارم‌ و او را به‌ زندگي‌مان‌ علاقه‌مند كنم‌. باوركنيد به‌ هيچ‌ وجه‌ دوست‌ ندارم‌، او و بچه‌هايم‌ را ازدست‌ بدهم‌ و اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ اصلا نمي‌دانم‌ آيااميدي‌ براي‌ ادامه‌ زندگي‌ ما وجود دارد يا نه‌؟ منتظر جواب‌ شما هستم‌ و اميدوارم‌ بارهنمودهايتان‌ بتوانم‌ از اين‌ عذاب‌ و ناراحتي‌ نجات‌يابم‌.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 338]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن