تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام کاظم (ع):حيا از ايمان و ايمان در بهشت است و بدزبانى از بى مهرى و بدرفتارى است و بدرفتارى در جهن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833627423




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتگو با باران کوثری


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: حرف زدن با باران كوثري كار لذت‌بخشي است. دقيقه‌ها مثل ابر از آسمان مي‌گذرند و آدم متوجه نمي‌شود كه دارد گفت‌و‌گو مي‌كند. همه چيز همين‌طور مفرح و راحت و شيرين است. مثل خود باران. او را سال‌ها پيش هم در يكي از همين مصاحبه‌ها ديده بوديم. يك گفت‌وگوي گروهي در دفتر هفته‌نامه تماشاگران كه حالا خدا بيامرز شده است.هشت، نه سال پيش بود و باران كوثري و ابراهيم شيباني آمده بودند تا از بازي در فيلم «‌زير پوست شهر» بگويند. اما همان جا هم روحيه معركه باران چنان تاثيرگذار بود كه همه عاشق‌اش شدند! يك مصاحبه يكي دوساعته كه تمام مدتش به خنده و غش و ريسه گذشت و باران كوثري طوري با همه رفيقانه حرف زد كه اصلا يادمان رفت او هنرپيشه سينماست كه قرار است به يك ستاره تبديل شود. هنرپيشه؟ ستاره؟ از خودش بپرسي با بي‌خيالي تمام مي‌گويد: «بي‌خيال! مرا چه به اين حرف‌ها؟!» و همين جمله‌ها و كلمات را هم‌چنان بي ادا و صميمي مي‌گويد كه حتي يك لحظه فكر نكني دارد تواضع به خرج مي‌دهد و ريا مي‌كند. از «زير پوست شهر» از«روسري آبي» سال‌ها گذشته و باران حالا براي خودش خانمي شده است. كسي كه حضورش در فيلم‌ها و سريال‌ها مي‌تواند تضميني براي تماشايي بودن‌شان باشد. كسي كه اسمش آن بالا مي‌آيد. نقش اول. نقش اصلي. حالا يك سيمرغ بازيگري در كارنامه‌اش دارد و با «خون‌بازي»،«صاحبدلان»،«روز سوم» و «رقص در غبار» مي‌تواند ادعا كند كه يك آدم حرفه‌اي است. يك بازيگر درجه يك كه اگر مورد توجه قرار مي‌گيرد اگربراي بازي در نقش‌هاي متفاوت دعوت مي‌شود فقط به خاطر اين نيست كه در شناسنامه‌اش، جلوي نام پدر نوشته‌اند:«جهانگير كوثري» و جلوي نام مادر:«رخشان بني‌اعتماد». دختر كوچك حالا بزرگ شده است و نقش‌هايش هم. حالا مي‌تواند يك تنه در كاراكتر دختر رند و شارلاتان فيلم «دايره زنگي» ظاهر شود و در پايان كار همه را شوكه كند. اما اگر فكر مي‌كنيد همه اين نقش‌ها و جايزه‌ها ذره‌اي او را سفت و سخت كرده است در اشتباهيد. باران همچنان دلش مي‌خواهد همان دختر شوخ و شنگ رفيق‌باز باقي بماند و مانده است. دختر ملوس مامان و بابا كه دلش شلنگ‌تخته مي‌خواهد و شيطنت مي‌خواهد و بازيگوشي مي‌خواهد. باران كوثري دلش مي‌خواهد همين‌طور راحت و صميمي باقي بماند. دلش مي‌خواهد همينطور در خيابان براي خودش خوش‌خوشك بچرخد و هر جا مي‌خواهد بايستد چيزي بخورد و هرجايي كه مي‌خواهد از خنده روده‌بر شود. دلش مي‌خواهد هرجا دلش خواست اظهار نظرش را بكند، گاهي كمي سرش را داخل سياست كند و گاهي از اين بگويد كه حسرت رفتن به دانشگاه را دارد. خجالت؟نه. باران كوثري از گفتن خودش خجالت نمي‌كشد. از نشان دادن چيزي كه واقعا هست ابا ندارد و در اين بي غل و غشي آنقدر جلو مي‌رود كه خودش مي‌ترسد. بعد برمي‌گردد عقب را نگاه مي‌كند و ترجيح مي‌دهد همه چيز را كمي درست كند. اين تكه‌هاي مصاحبه را دربياوريد. مي‌ترسم به كسي بر بخورد».«نه تو رو خدا اينها را ننويسيد، حالا مردم در مورد من چه فكري مي‌كنند؟» او مي‌گويد دستمزدهنرپيشه‌هاي سينما نسبت به وضعيت جامعه زياد‌ است. مي‌گويد اغلب مردم دارند با درآمدهاي اندكي زندگي مي‌كنند و روزگار برايشان سخت است و در اين شرايط هنرپيشه‌هاي سينما خيلي راحت زندگي مي‌كنند و زياد پول مي‌گيرند. بعد مي‌گويد نه. مي‌گويد اين چيزها را ننويسيد. همكارانم ناراحت مي‌شوند. فكر مي كنند خواسته‌ام«متفاوت بازي» در بياورم. ما بنويسيم يا ننويسيم چندان مهم نيست. او خودش است. خود خودش. دختر دوست‌داشتني سينماي ايران كه بيش از افه‌هاي معمول هنرمندانه، به درد همنشيني و رفاقت مي‌خورد. تصور اينكه اگر همه مثل باران بودند چه مي‌شد، سخت است. اين كه اين همه روراستي و راحتي دنيا را تبديل به چه جايي مي‌كرد. گفت‌وگوي ما با باران اواخر زمستان انجام شد، اما ما آن را نگه داشتيم تا موقع‌اش برسد. فصل‌اش بشود. وقتي كه شكوفه‌ها زمين را تسخير كرده باشند و نسيم باشد و نم‌نم باران. دنياي او دنياي قشنگي است. آدم را ياد شازده كوچولو مي‌اندازد. مسافرت در سفرها زياد خرید نمی‌کنم. ترجیح می‌دهم وقتم راصرف دیدن و گشت و گذار کنم تا خرید. سفر به لهستان و ورشو هم یکی از بهترین مسافرت‌های من بوده چون هميشه آرزوي ديدن آنجا را داشتم. بگويم چرا خيلي خوش گذشت؟ نه نمي‌گويم! تفریح خیلی رفیق‌باز هستم. درعادی‌ترین حالت یک نفر از دوستانم کنارم هست. مهمانی و دور هم جمع شدن را خیلی دوست دارم. یکی از تفریحاتم این است که با همان دوستم برویم سینما. از ساندویچ یگانه سر خیابان نیلوفر، ساندویچ بگیریم و برویم سینما. کنکور یکبار آقای انتظامی از من پرسید دانشگاه رفته‌ام یا نه. با کلی خجالت گفتم نه. بعد گفت که باید بروم دانشگاه. به من گفت:« می‌دانی من 47 سالم بود که رفتم دانشگاه خیلی‌ام خوش گذشت». من هم می‌خواهم بروم دانشگاه. از این ماجرا که لیسانس ندارم خجالت می‌کشم. باید بروم دانشگاه چون کارهایی را باید انجام بدهم که فقط در محیط دانشگاهی می‌شود انجامشان داد و رشته‌ایی را که دوست دارم را هم فقط می‌شود در دانشگاه خواند. دوستی دارم به نام محیا که هرسال به من زنگ می‌زند و می‌گوید:« باران دفترچه‌ها اومده» می‌گویم:« خوب برو بگیر» می‌گوید:« باشه فقط چه رشته‌ایی بگیرم». در تمام رشته‌ها هم تا به حال امتحان داده‌ام. حالا هم می‌خواهم علوم سیاسی بخوانم! بازیگری بازیگری را دوست دارم اما پر از تناقضم. یکی دو نقش را بازی کرده‌ام که از آنها خیلی لذت بردم. «خون بازی»، «کوارتت» و همین فیلمی که حالا در آن بازی می‌کنم. سر صحنه عشق می‌کنم از این که آنقدر انرژی از من صرف می‌شود و وقتی به خانه می‌رسم فقط می‌خوابم. از اینها لذت می‌برم. ولی الان می‌خواهم یک شغل دیگر داشته باشم و فقط در همین فیلم‌ها بازی کنم و به سراغ فیلم‌های دیگر برای پول درآوردن نروم. من پشت صحنه را خیلی دوست دارم و الان می‌خواهم بروم دستیار کارگردان بشوم. زندگی ایده‌آل الان زندگی‌ام خیلی خوب است. اما دلم می‌خواهد یک کتابفروشی داشته باشم که آدم‌ها بیایند و آنجا کتاب بخوانند و من قهوه سرو کنم و آن طرفش هم گلفروشی باشد. يك كتاب‌فروشي پر از بوي گل و قهوه. منم نرگس باران! من عاشق گلم. عاشق گل هديه دادن و گل هديه گرفتنم. بين گل‌ها هم هيچكدام نرگس نمي شوند. فصل نرگس كه مي‌شود و بوي آن كه مي‌زند ديوانه مي‌شوم. مي‌دانيد اول قرار بوده اسم مرا بگذارند نرگس باران. شايد براي همين هم هست كه اينقدر نرگس را دوست دارم. چي مي‌شد اگر اسمم را نرگس باران مي‌گذاشتند؛ فكر كن؟! مامان و بابا مامان و بابا هیچوقت به لباس پوشیدن من کاری نداشتند. نهایت اعتراض مامانم این است که می‌گوید:«برو یه ماتیک بزن». یک زمانی هم موهایم را خیلی کوتاه می‌کردم و مامانم می‌گفت:« یه چیزی برای گریمور بذار». به طور کلی ما با هم در نهایت صلح و صفا زندگی می‌کنیم، چون هرسه تا خیلی شبیه هم هستیم. در خانه ما دعوا وقهر هم هست اما معمولا کوتاه است و بیشتر از یک ساعت طول نمی‌کشد. معمولا هم مامانم از دست من و بابام ناراحت می‌شود چون ما هردو خیلی خونسرد هستیم و یک مقدار بدقوليم و اين موضوع برای مامانم سخت است. مامان و بابام خیلی به من اعتماد دارند. اعتماد نه به این معنی که می‌دانند جای بدی نمی‌روم به این معنی که می‌دانند می‌توانم از خودم مواظبت کنم. با این برخورد من هم فکر می‌کنم که مسوولیتم در برابر آنها زیاد است و خودم رعایت می‌کنم. یکی از بدترین دعواهای من با مامانم سر فیلم «رقص درغبار» بود. یک سکانسی بود که هوا خیلی سرد بود و من هم یک لباس خیلی نازک پوشیده بودم. مامان آمد سر فیلمبرداری و به من گفت:«برو یه چیزی بپوش». گفتم:«نمی‌خوام. الان فکر می‌کنن لوسم». مامانم رفت و یک‌ساعت بعد با کيسه‌ای لباس برگشت. آقای فرهادی گفت:«باران، مامانت اینارو فرستاده. برو بپوش». گفتم:«نمی‌خوام من که گفته بودم». بعد رفتم سمت مامانم و گفتم:«این کارا چیه می‌کنی آبروی منو می‌بری؟» مامانم رفت و نیم‌ساعت بعد بابام زنگ زد:« چی کار کردی، مامانت داره گریه می‌کنه؟» من از حرکتم خیلی ناراحت شدم. مامان و بابای من آن قدر بی‌نقص هستند که «رخشان بنی‌اعتماد» و «جهانگیر کوثری» بودنشان برای من گم است. همیشه می‌گویند: «دختر لوس باباشه». من واقعا لوس بابام هستم. شب اختتامیه جشنواره، وقتي جايزه مي‌گرفتم بابام داشت گریه می‌کرد، منم که احساساتی شده بودم، گفتم:«قربونت برم، گریه می‌کردی، کپلی؟» گفت:« نه من داشتم خمیازه می‌کشیدم»! عذاب وجدان بابت بعضی از کارها، عذاب وجدان خیلی اذیتم می‌کند. یک چیزهایی است که در بیرون من اتفاق می‌افتد که نتیجه مستقیم کارهای من نبوده ولی اذیتم می‌کند. از دست خودم خیلی عصبانی می‌شوم و انتظارم از خودم خیلی زیاد است. من موقعیت ویژه در زندگی‌ام خیلی داشتم. به دنیا که آمدم لای پر قو بودم. مامان بوبس بابای بوبس، با موقعیت اجتماعی عالی دارم و اینها خیلی اذیتم می‌کند، چون آدم‌هایی هستند که موقعیت من را ندارند اما از من خیلی جلوتر هستند و من باید خیلی تلاش کنم. غذا من شکموي زشتی هستم. از غذا خوردن لذت می‌برم. یک دوستی دارم که بعضی روزها با او قرار می‌گذاریم برویم «کثیف خوری» (ميثم مولايي را مي‌گويد. مي‌توانيد يادداشت ميثم را در اين‌باره در صفحه 14 مجله بخوانيد) از خیابان ویلا شروع می‌کنیم، در ساندویچ کوروش، ساندویچ می‌خوریم بعد می‌رویم کباب لقمه می‌خوریم، بعد پیتزا رضا بعد هم ویتامینه. وقتی تو ماشین می‌نشینیم دیگر نمی‌توانم رانندگی کنم. دوستم در این مواقع می‌گوید:« چاره‌ای نداریم جز اینکه مشمول مرور زمان بشویم». یک فلافلی در خیابان جمهوری است که من خیلی دوستش دارم و اعلام می‌کنم که اگر جای دیگری فلافل را به شما بیشتر از 350 بدون ترشی و 400 با ترشی دادند، نخرید. بهترین اتفاق زندگی این است که یک شب تا صبح باران بیاید. تا صبح فیلم ببینی، صبح پیاده تا میدان تجریش بروی، روزنامه هم بخری و از آنجا بروی اردک آبی آن قدر صبحانه بخوری که بعد خودت از آن همه خوردن خجالت بکشی. قهوه‌ات رابخوری، روزنامه‌ات را بخوانی و بعد بروی خانه بخوابی. کله‌پاچه و سیراب شیردان را هم در یوسف آباد می‌خورم. برای جا و فضا نمی‌روم رستوران. جایی می روم که غذا به من بچسبد و از آن لذت ببرم. کیک و شیرینی نمی‌خورم، اما عاشق شکلات هستم. سخت‌ترین کار دنیا برای من رژیم گرفتن است. به‌خاطر «فیلم خون‌بازی» باید لاغر می‌شدم و چون نمی‌توانستم kitkat بخورم، رژیمم را این طور برنامه‌ریزی کرده بودم که روزی یک kitkat برای ناهار می‌خوردم و دیگر چیزی نمی‌خوردم! مد و لباس آقا من نه خوش تیپم و نه اهل مد. به نظرم مد يك سيستم سرمايه‌داري احمقانه است كه همه را شبيه هم مي‌كند تا پول به جيب كمپاني‌هاي مشخصي بريزد. اصلا هر پوششی که آدم‌ها را شبیه هم بکند احمقانه است. مگر همه فوتبالیست هستند که باید شبیه هم باشند.به نمی‌دانم چرا همه عجله دارند که شبیه هم بشوند. لباس پوشیدن شخصیت آدم را نشان می‌دهد و آدم‌های بی‌اعتمادبه‌نفس خودشان را شبیه بقیه آدم‌ها می‌کنند. مد سلیقه آدم‌ها را محو می‌کند. سلیقه آدم‌ها به سمتی هدایت می‌شود که مد است. به نظرم حتي راجع به سينما هم همين‌طور شده. راجع به يك سري از كارگردان‌ها نديده مي‌گويم كه فيلمشان خوب است چون آن كارگردان يا آن سبك فيلم، مد است. هرچیزی که سلیقه شخصی را از بین ببرد، بد است و من هميشه سعی می‌کنم روی سلیقه خودم رفتار کنم. عينك و ساعت خرید ساعت وعینک آفتابی از تفریحات مهم زندگی من است. هر وقت که حالم بد باشد و پول داشته باشم برای خودم کادو می‌خرم. اصولا خرید کردن حال من را خوب می کند و به شدت روی روحیه‌ام تاثیر می‌گذارد. ساعت مهم‌ترین چیزی است که می‌خرم. الان ساعت ندارم چون یک ساعت مردانه را دوست دارم که نمی‌شود خرید. چون هم گران است و هم مردانه است. کفش مردانه، ساعت مچی مردانه و ادکلن مردانه در دنیا از نوع زنانه‌شان بهتر است. من سال‌های سال یک ادکلن مردانه داشتم، اما بعد که به سنی رسیدم که برایم مهم بود درباره‌ام چه فکری می‌کنند، مجبور شدم که عوضش کنم و مدت‌هاست که يك‌جور عطر زنانه می‌زنم. خیلی قدیمی و نایاب است، اما دوست دارم همیشه آدم‌ها من را با یک بو به خاطر بیاورند. لباس در مورد لباس آدم تنوع‌طلبی نیستم. هرچند وقت یکبار یک خرید اساسی انجام می‌دهم. خانه ما میرداماد است، تمام برندها هم در میدان محسنی مغازه دارند. برای خرید به آنجا می‌روم. Bossini ، hangten و... اما از tommy خرید نمی‌کنم چون آنها ما را تحریم کرده‌اند من هم تحریمشان کرده‌ام. برای خرید کفش به اسکان می‌روم و عاشق لباس‌های ورزشي هستم. همه مانتوهایم را به خیاط سفارش می‌دهم چون مانتوهاي آماده همه تنگ و كوتاه و شبيه هم هستند. مارك مارک باز نیستم، بعضی از مارک‌ها را اصلا نمی‌دانم که چرا آنقدر گران هستند و زورم می‌آید که پول بدهم. Gap یا puma را دوست دارم ولی نمی‌دانم چرا باید پول یک کت chanel را بدهم. لباس مارک‌دار خوب می‌پوشم اما باید مطابق سلیقه‌ام باشد و هیچوقت به خاطر برند خرید نمی‌کنم. برای پیدا کردن آدم‌های خوش تیپ هم به جوراب‌هایشان نگاه می‌کنم. به نظرم آدم‌هایی که فقط در ظاهر لباس مارک‌دار می پوشند، خوش تیپ نیستند.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 386]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن