محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845970465
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق»
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» گفتگو با عزت مطهري(شاهي) موسسين اين سازمان سه نفر بودند آقايان حنيفنژاد، سعيد محسن و نيك بين كه او از ابتدا ماركسيست بود. پس يك سوم مركزيت سازمان از ابتدا چپ بود و باسوادتر از آن دو همين آقاي نيك بين بود و خيلي از جزوهها و مطالب كلاسهايشان را ايشان نوشته بود. شايد كمتر كسي در جامعه وجود داشته باشد كه اسم عزت مطهري( شاهي) را نشنيده باشد و يا كتاب خاطرات او را مطالعه نكرده باشد. شخصيتي كه به جرات مي توان او را «اسطوره مقاومت» در ايران نام نهاد. گفتگوي ذيل پيرامون «فراز و فرود» سازمان مجاهدين خلق از پيدايش تا اوايل دوران انقلاب مي باشد، اميد است با مطالعه اين گفتگو بعضا نكات تاريك و مبهم تاريخ انقلاب براي نسل سوم از ميان برود. ابتدا در مورد شگل گير سازمان مجاهدين خلق توضيحاتي بفرمائيد؟ *عزتشاهي: اينها تقريبا سالهاي 42 يا 43 مطرح شدند اما وجود خارجي نداشتند و از افراد وابسته به نهضت آزادي به حساب مي آمدند. بعد از قضيه 15 خرداد42 نيروهاي نهضت آزادي دستگير شدند و به زندان رفتند. از همين زمان ميان قشر پير و جوان اين نهضت اختلاف افتاد. قشر پير معتقد به كارهاي قانوني پارلمان تاريسم(تاكيد بر اهميت پارلمان) بودند آقايان طالقاني، سحابي، بازرگان جزء اينها بودند. اما قشر جوان به اين نتيجه رسيده بودند كه كارهاي قانوني و قانون اساسي و پارلمان، جوابگو نيست. رژيم به حدي ديكتاتوري ميكند كه با اين چيزها مشكل حل نميشود بايد حالت براندازي ايجاد شود. نهضت آزادي حتي تا سال 57 و 58 معتقد به قانون اساسي بودند و به رژيم سلطنتي اعتقاد داشتند حتي وقتي شاه رفت اينها ميگفتند: شوراي سلطنت باقي بماند و وليعهد جايش را بگيرد. اينها جزء دار و دسته برانداز نبودند. بازرگان بعد از انقلاب نخستوزير شد اما به سياست غرب معتقد بود و با ارگان هاي انقلاب مثل كميته و سپاه شديدا مخالف بود.قشر جوان نهضت آزادي آقايان: حنيفنژاد، بديع زادگان ، ناصر صادق و... بودند كم كم از همان زندان خط خود را جدا كردند و ظاهرا آقاي بازرگان در دفاعيهاش مطرح كرده[خطاب به رژيم]: اين آخرين گروهي است كه شما محاكمه ميكنيد و اين گروه معتقد به قانون اساسي و رژيم سلطنتي است. اگر دست از كارهايتان بر نداريد و آزادي ندهيد از اين پس با گروههايي رو به رو ميشويد كه اعتقادي به سلطنت و قانون اساسي ندارند، اين استنباط خودش بود.بعد از آن قضايا نسل جوان به سمت مبارزه مسلحانه كشيده شد. البته يك مقدار هم تحت تاثير مسايل ويتنام، الجزاير و سازمان آزادي بخش فلسطين هم بودند. اينها تصميم گرفتند مقدمات امور مسلحانه را پايهريزي كنند، داخل زندان يكسري مطالعه كردند. بعد از آزاد شدن جوان ها دور هم جمع شدند و كلاس گذاشتند. مقدمات تشكيلات را انجام دادند وتا سال 47 تقريبا به مرحله عضوگيري رسيدند. از دانشگاهها يا بچههاي خودشان عضو ميگرفتند.تا سال هاي بعد از 50 وضعيت روشن فكري در سطح دانشگاهها به نحوي بود كه بيشتر چپيها حاكم بودند. مذهبيها در اقليت محيط دانشگاه بودند، نماز خواندن زياد رايج نبود. خيلي از مذهبيها احساس حقارت داشتند، اگر هم نماز ميخواندند در خانه نه در محيط دانشگاه. مساجد دانشگاه بيشتر خوابگاه و محل استراحت بود. افرادي كه در آنجا نماز ميخواندند يا خيلي از خود گذشته بودند يا اصلا سياسي نبودند. از اين نوع افراد معمولي بودند، نه به اين خط كار داشتند نه با آن خط. از سال 47 كارهاي اين آقايان شروع شد عضوگيري و مطالعات آغاز شد. نهجالبلاغه و آيات قرآن را ميخواندند و در سال 47 و 48 تصميم به مبارزه گرفتند.معتقد بودند مبارزاتي كه تاكنون صورت گرفته علمي نبوده، مبارزهي ما بايد علمي باشد. مي گفتند تا آن زمان مبارزه در حد منبر و سخنراني و اعلاميه و در حد اخلاقيات (واجب و مستحب) بود. اينها روحانيت را قبول نداشتند و آنها را مرتجع و محافظه كار ميدانستند. اين تفكر را از بزرگان شان به ارث برده بودند؟ *عزتشاهي: بله، از اول اين طور بودند. خود نهضت آزادي هم تقريبا منهاي روحانيت بود. پس چطور آقاي طالقاني را پذيرش كردند؟ *عزتشاهي:ديد شان نسبت به آقاي طالقاني به عنوان يك شخصيت سياسي بود تا يك فرد روحاني - مذهبي. اينها منهاي روحانيت بودند، مي خواستند خودشان اين را تعريف كنند و ياد بگيرند . در هيچ يك از حرفها و نوشته هايشان مجاهدين خلق را پيدا نميكنيد كه گفته باشند ما ميخواهيم حكومت اسلامي تشكيل دهيم. آنها معتقد به جريان اسلامي نبودند. مبارزهشان يك مبارزه اجتماعي بود نه مذهبي. ميخواستند با امپرياليسم و سرمايهداري مبارزه كنند. لذا با كمونيسمها وحدت استراتژيك داشتند. نهايت ايدهآل شان جبههي آزادي بخش الجزاير بود كه همه گروه ها در آن بودند در اصل مي خواستند منهاي مذهب باشند. منتهي آنها معتقد بودند چون جامعه ايران يك جامعه مذهبي است و بايد از همين كانال در مردم نفوذ كرد. پس سازمان مجاهدين از ابتدا دنبال ايدئولوژي چپ بود؟ *عزتشاهي: بله، علت اختلاف من با ديگران همين است. اينها از اول ريشه نفاق داشتند، بعضي از آقايان ميگويند: افراد ابتداي اين سازمان خوب بودند و بعديها مثل تقي شهرام يا مسعود رجوي سازمان را منحرف كرده اند. اگر مسعود رجوي خراب كرده باشد، خودش عضو كميته مركزي قبل از دستگيري و قبل از سال 50 است! شما چه زماني متوجه انحراف اينها شديد؟ *عزتشاهي:اواسط 51 فهميدم و به خيلي از آقايان هم گفتم. اما نه تنها قبول نكردند بلكه مرا محكوم هم كردند. چگونه متوجه شديد؟ *عزتشاهي: موسسين اين سازمان سه نفر بودند. آقايان حنيفنژاد، سعيد مسحن و آقاي عبدي[اسم مستعار است ، اسم اصلي آن نيك بين بود] او مهندس و اهل شمال بود. اين سه نفر مركزيت سازمان بودند، آقاي عبدي از ابتدا ماركسيست بود. پس يك سوم مركزيت سازمان از ابتدا چپ بود و باسوادتر از آن دو بود. لذا خيلي از جزوهها و مطالب كلاسهاي شان را اين آقا نوشته بود. سال 49 او از سازمان جدا شد و علتش را اين اعلام ميكند كه «زيربنا و روبناي سازمان با هم هماهنگي ندارد و اين يك روز افشا ميشود به همين دليل من از الان كنار ميروم. زيربناي شما چپ است اما روي كار مذهب است و اين حالت التقاط داريد» اين التقاط را از اول خودشان اعلام كردند. به نظر من اشكال كارآنها از اينجا پيش آمد كه گفتند: ما ميخواهيم علمي مبارزه كنيم، مذهب علم مبارزه ندارد. تنها ماركسيست علم مبارزه را دارد و ما بايد علم مبارزه را ياد بگيريم. لذا رفتند كتاب هاي ماركسيست را خواندند. زيربناي استراتژيك و عملياتي شدن آنها همه چپ شد، لذا اگر شما شناخت اينها را بخوانيد ميبينيد ماترياليسم اعم از دياليكتيك و تاريخي را قبول كردند. براي ابنياء نقش «هدايت كننده» قائل شدند نه نقش «اولوهيت». وقتي افراد بخواهند علمي كار كنند، خود به خود نمي توانند «امام زمان» را در هيچ آزمايشگاهي ببرند. خودشان هم ميگفتند: «امامي كه 1400 سال از عمرش گذشته باشد و زنده باشد، زن و بچه دارد و ميخورد و ميخوابد! معلوم نيست صد هزار سال ديگر زنده باشد و اين از نظر علمي براي ما قابل قبول نيست.» اينها به اعضاي روشنفكرشان اين گونه مطالب را ميگفتند. اما با مردم عاديي به اين لحن صحبت نمي كردند. لذا شناختشان سه قشري ست: قشر اول روشنفكران كه عضوگيري ميكردند و به اصطلاح خودشان علمي فكر ميكردند، يكسري مسايل را به اينها ميگفتند. قشر دوم را بازاري ها و روحانيت ميدانستند، به اينها «خرده بورژوا» ميگفتند. قشر سوم را «پرولتاريا» مي گفتند ،مردم عادي و كارگر . با هر كدام از اين قشرها يك نوع صحبت مي كردند . مي گفتند قشر اول شعور و استدلال دارد، ميشود يكسري حرفها را به آنها گفت. قشر دوم تا يك جاهايي دنبال مبارزه ميآيند و معتقد بودند ما با گروه دوم تضاد داريم، تضادمان يك وقتي در يك شرايط خاص علني ميشود و رو در روي هم قرار خواهيم گرفت. اما تا وقتي كه به استراتژي ما برخورد نكردند ما اين برخورد را عقب مياندازيم. تا سال 54 و 55 كه روحانيت در رابطه با انكار اينها موضعي نگرفت اينها سعي ميكردند با روحانيت كنار بيايند. من با خيلي از آقايان در اين مورد صحبت داشتم. آنها ميگفتند: ما هم به عملكرد سازمان انتقاد ميكرديم اما آنها در جواب مي گفتند: «ما نگفتيم كه همه چيز اسلام را فهميديم تا همين جا فهميديم. شما نظرتان را بدهيد، ما در مسايل بعدي از آن استفاده ميكنيم.» اما در واقع استفاده نميكردند فقط ميخواستند از موقعيت و امكانات روحانيون استفاده كنند. لذا روي همين مسئله بود كه آقايان حرف دلشان را به اينها نميزدند آنها ظاهر سازمان را مي ديدند كه قرآن و نهج البلاغه را مي خوانند. سازمان مجاهدين در پي اين بود كه در مسايل ايدئولوژي در يك سوم قرآن شرايط ناسخ و منسوخ پياده كنند. يعني معتقدند كه آيات مربوط به زمان خاصي بوده. آيات قديمي شده ، آيات و دستورات بعدي دستورات قبليها را منسوخ كرده است . لذا وجوهات، جن و معجزات ديگر منسوخ شده.در حالي كه ما معتقديم قرآن وحي است ممكن كه ما آن را متوجه نشويم اما ميدانيم كه واقعيت دارد. مجاهدين در آزمايشگاه علمي خود نميتوانستند اينها را ثابت كنند. پس در سطح مركزيت اين مطالب را مطرح ميكردند نه در سطح پايين. بعد كه بحثهاي استراتژيك مطرح ميشود، كتابهاي علامه طباطبايي، شهيد مطهري، سيد قطب و كتاب هايي كه گرايشات ضد چپ داشتند را بايكوت كردند. نميگذاشتند كسي اين كتاب ها را بخواند. اگر كسي ميخواند فقط در مركزيت خودشان بود آن هم با روزنامه پيچي جلد كتاب تا كسي متوجه نشود چه ميخواند. اگر تفسير مجاهدين را از سورههاي انفال، محمد و توبه را ببينيد متوجه مي شويد كه از قسمت هاي قتل و قتال آن استفاده كردند. مسايل عبادي را مطرح نمي كردند، لذا اول و آخر يك آيه را نقطهچين ميكردند و فقط وسط آن را مينوشتند. در سوره مريم كه « حضرت موسي» به قومش گفته به مصر برويد و براي خود خانه درست كنيد و خود را به فرعون نشان ندهيد. مجاهدين از اين آيه خانههاي تيمي را تفسير ميكردند. ماركسيستها كه از بانك دزدي مي كردند، كارشان را توجيه ميكردند با مصادره اموال كفار توسط پيغمبر و تقسيم آن بين مستضعفان ، كار اينها دزدي نيست. پول هم زياد داشتند، آقايان بابت وجوهات كمكشان ميكردند. ما اعتراض ميكرديم كه در جواب ميگفتند: اين كار براي تحت القلوب است، هدف ما نزديك كردن اينها به خودمان است. اما اين كارها به نظر من ربطي به اسلام ندارد. مجاهدين معتقد بودند اسلام مكتب اقتصادي ندارد. اقتصاد اسلام، سرمايهداري است. براي ائمه هم، تعيين تكليف ميكردند. ميگفتند: اگر پيغمبر و حضرت علي (ع) هم زنده بودند بايد سوسياليسم را ميپذيرفتند. از اوايل اين تفاسير را داشتند؟ *عزتشاهي:بله ، شما جزوي «اقتصاد به زبان ساده» ببينيد، خلاصه كاپيتال ماست كه نوشته سعيد محسن در سال 48- 47 است. جزوهي كلاسيك و ايدئولوژي اقتصادي آنهاست.آقاي محمدباقرصدر يك كتاب2 جلدي به اسم «اقتصادنا» نوشته بود كه مجاهدين اين كتاب را تحريم كرده بودند و ميگفتند: اين نقطه نظر سرمايهداري و كاپيتاليستي است. سازمان با برخورد هايي كه با بعضي افراد پيش آمد كم كم قضاياي سال 50 و نفوذ ساواك در مجاهدين و فداييها پيش آمد. از طرف ساواك در چريك هاي فدائيانخلق ، عباس شهرياري نفوذ كرد كه اسم مستعارش«اسلامي» بود و به او مرد هزار چهره مي گفتند. در مجاهدين خلق هم كسي به اسم «الله مراد دلفاني» ( اهل كرمانشاه ) نفوذ كرد. او تودهاي مسلك بود و قبلا زندان رفته بود. آقايان او را ميشناختند اما اواخر كارهايي كرده بود كه آنها متوجه شدند در زندان بوده. آقاي دلفاني به مجاهدين گفته بود من ميخواهم كار مسلحانه كنم. خط و مشي تودهايها و سياسي كاري را قبول ندارم. خلاصه با مجاهدين رفيق شده بود. بعضي از آنها را به كرمانشاه برده بود. ساواكيها در بيابانهاي كرمانشاه با لباس مبدل تير هوايي رها ميكنند وبه مجاهدين مي گويد: اينها نيروهاي من هستند. خلاصه مجاهدين خام ميشوند و ساواك در بينشان نفوذ ميكند. دلفاني به مجاهدين گفته بود دست من باز است و مي توانم به شما اسلحه بدهم. تعدادي كلتها دست ساز و خراب و بدون فشنگ از ساواك گرفته بود و به اينها داده بود. خيلي از قرارهاي امنيتي، علامت ها و رمز و رموز از طريف دلفاني از ساواك به مجاهدين منتقل ميشد. اگر قضيه جشن تاجگذاري سال 50 پيش نميآمد ساواك اينها را دستگير نمي كرد. مجاهدين اشتباهي كه كردند بعد از قضيه دزديدن هواپيما و رفتن به عراق ، دبي و فلسطين يك مقدار اسلحه براي خود آوردند . مراد دلفاني زمان جشن به آنها گفته بود من ميخواهم كارهايي بكنم. شما هم ميخواهيد اقدامي كنيد؟ آنها گفتند:بله. مراد گفته بوده شما كه اسلحه نداريد. جواب داده بودند ما 10 برابر اسلحهاي را كه تو به ما داده اي اسلحه تهيه كردهايم. لذا ساواك حس كرد ممكن است مجاهدين از چنگش فرار كنند. وگرنه ساواك رهايشان ميكرد تا گسترش پيدا كنند و تعداد بيشتري شود تا توسط آنها ضربه بزرگي به مبارزه بزند. اما احساس كرد در قضيهي جشن 2500 ساله و تاجگذاري ممكن است عملياتي انجام دهند كه ساواك نتواند آن را جمع كند. لذا تمام كميته مركزيها و خانههاي تيمي را ظرف 48- 24 ساعت جمع كرد. مجاهدين كه همه چيزشان لو رفته بود به همين خاطر هر وقت دستگير مي شدند زياد تحت فشار و شكنجه قرار نمي گرفتند. اينها را به قزل قلعه بردند. فقط يكي از اينها خيلي اذيت شد و آن هم علت داشت در اوايل ساواك و شهرباني جداگانه دستگير ميكردند اين آقا (بديع زادگان) توسط شهرباني دستگير شد اما بقيه را ساواك گرفت. مجاهدين بعد از دستگيري اوليه به اين نتيجه رسيدند كه يك آدم مهم را گروگان بگيرند تا بقيه را آزاد كنند. طرح داشتند كه «شهرام» پسر «اشرف» را بدزدند، او در خيابان ايرانشهر دفتر بازرگاني داشت. مجاهدين امكانات هم نداشتند، برنامه انها اين بود كه از آژانس ماشين كرايه كردند و شهرام را به فرودگاه مهرآباد ببرند و بعد اعلام كنند كه نيروهاي ما [سازمان مجاهدين] را آزاد كنيد و يا آنها را به عراق و الجزاير ببريد تا ما شهرام را آزاد كنيم. مجاهدين شهرام را گرفتند آنها ميخواستند دوستانه با او برخورد كنند. شهرام را به داخل ماشين كشيدند اما او ورزشكار بود و مقاومت ميكند. يك پيرمردي كه از آن اطراف رد مي شده داد و بيدا ميكند، مجاهدين هم او را با تير ميكشند. پليس صداي تير را ميشنود و به سمت آنها مي رود. مجاهدين هم شهرام را رها ميكنند و فرار مي كنند. شهرباني شماره ماشين را برميدارد و از اين طريق آژانس را پيدا كرده و ميفهمند ماشين در اين ساعت دست بديع زادگان بوده. شهرباني اين گونه او را پيدا كرد و گرفت و خيلي هم اذيتش كرد. او اطلاعات را به شهرباني ميدهد اما هر وقت شهرباني پيگيري ميكرده، ميديده كه قبلا ساواك اين اطلاعات را داشته است. ظاهرا 25- 20 روز دست شهرباني بود. شهرباني وقتي ديد بديع زادگان برايشان فايده ندارد او را به ساواك تحويل ميدهند. بعد از دستگيري مجاهدين عدهاي از آنها محكوم به اعدام ميشوند اما تعدادي از آنها بيرون ميمانند. در راس آنها «احمدرضايي» بود. با يكسري از بچههاي درجه پايينتر يعني كادر درجه2 مثل بهرام آرام، وحيد افراخته، محسن فاضل، محمد يزداني، شريف واقفي بيرون ميمانند. اينها تفكر مذهبي داشتند يا ماركسيستي؟ *عزتشاهي: اينها هم همان فرهنگ را داشتند ولي نميدانستند كار به اينجا كشيده ميشود. البته يك عدهشان هم مي دانستند، وقتي سال 50 دستگير ميشوند تصميم ميگيرند در زندان نماز را رها كنند اما مسعود رجوي ميگويد: تقيه كنيد ما الان ضربه خورديم، اگر اين كار را كنيد آبرويمان ميرود. تعدادي از آنها براي ظاهرسازي نماز ميخواندند. گفته بودند ما پيش نماز نميشويم و كلاس ايدئولوژيك هم نميگذاريم. عدهاي از آقايان اعدام شدند و عدهاي هم عوض شدند. مسعود رجوي در دادگاه اول اعدام ميگيرد اما به خاطر فعاليت هاي برادرش «كاظم رجوي» در كشور سوئد، شخصيت هاي خارجي مثل دبير كل سازمان ملل و نخست وزير سوئد به شاه نامه نوشتند كه مسعود را اعدام نكنيد. در دادگاه دوم حكم شخصي به نام «بازرگاني» را با مسعود جابجا كردند. او در دادگاه اول محكوم به حبس ابد بود اما در دادگاه دوم اعدام شد. بعد از سال 50 از مركزيت فقط مسعود باقي ميماند و در داخل زندان مركزيت را تشكيل ميدهد. توسط خانوادهها، ملاقات و بچههايي كه آزاد ميشدند اخبار زندان به بيرون منتقل ميشد. احمد رضايي در راس بيرون قرار داشت و از نو تشكيلاتي پي ميريزند كه كار عملياتي كنند. اولين شهيدشان احمد رضايي بود. غرب تهران نزديك پادگان باغشاه، در چهار راه لشكر در يك درگيري كشته ميشود. در چند جا نقش ساواك مجهول است و بايد بررسي شود. يكي قضيهي فرار يا آزاد شدن «رضارضايي» و ديگري قضيه«تقي شهرام» و زندان ساري است. در اين چند جا نقش ساواك مجهول است. بعد از مدتي رضا رضايي را از زندان فراري دادند، قرار گذاشتند بيرون بيايد و اگر عدهاي را مثل برادرش را ديد لو بدهد. در واقع او را طعمه قرار دادند. وقتي رضايي بيرون آمد افراد داخل زندان به او گفته بودند: ما كه رئيس و رهبر بوديم دستگير شديم شما كه بيرون رفتي بچهها را جمع كن. اگر توانستي تشكيلاتي صورت دهي خوب است و گرنه با بچهها هماهنگ كن و با چريك هاي فدائيان خلق قاطي شويد. اين زيربناي ايدئولوژيك آنها بود اگر آنها صددرصد روي مذهب كار مي كردند هرگز اين كار را نميكردند. مشخص بود كه فداييها ماركسيست هستند اما اينها مبارزه را اصول مي دانستند. ميگفتند: ماركسيست شويد اما مبارز باشد. بهتر از اين است كه مذهبي بماند و مبارز نباشد. براي آنها اصالت مبارزه بود. فكر نميكنم ساواك هم آن قدر احمق بود كه طعمهاش را به سادگي رها كند چون عدهاي با رضايي بودند. شبها به خانهاش ميرفتند وآن موقع كه رضايي بيرون آمد ما هنوز دستگير نشده بوديم. اخبار آزاد شدن او به ما رسيد. بعد رژيم اعلام كرد: اوفرار كرده است به اين صورت كه در خيابان بوذرجمهري، حمامي ست به اسم حمام جعفري كه2 تا در دارد. يك در كوچك در بوذرجمهري و يك در آن در نوروزخان است. ميگفتند رضايي با ساواكيها بيرون رفته و يك جا ايستاده تا كفش خود را واكس بزند. كفاش به كفش او كهنه كشيده و يك تكه كاغذ در جواب رضايي گذاشته چون او هم از ساواكيها بود. رضايي كاغذ را مطالعه ميكند ميبيند نقشه فرار است و آدرس حمام.او ماموران را سر خيابان ميگذارد ميگويد بايستيد ممكن است يكي از بچهها در حمام باشد من بروم اگر ديدم او در حمام است شما را صدا ميزنم. در صورتي كه در روز و در حمام چنين چيزي نيست. به هرحال ايشان از چنگ ساواك فرار ميكند و از يك در وارد حمام ميشود و از در ديگر خارج مي شود يك موتوري او را سوار ميكند و فرار ميكنند.اين فرار خيلي كودكانه است، ممكنه راست باشد اما با برخوردي كه ما با ساواك داشتيم باور اين اتفاق احمقانه است. بعد از فرار او در مركزيت مجاهدين قرار ميگيرد و با محسن فاضل، يزداني، افراخته، بهرام آرام، فرهاد صفا كار را شروع ميكند. خودش در فاصله كمي در خانه مهدي تقوايي طرف خيابان عارف جنوبي لو ميرود. پليس او را مي گيرد يا ميخواستند اين را بگيرند يا تقوايي را نمي دانم ولي رد كل لو رفته بود. خلاصه پليس درب خانه تقوايي را ميزند . رضايي فكر ميكند دنبال او هستند فرار ميكند بعد از تير اندازي او زير ماشيني كنار خيابان ميخوابد. ساواك هم ميگردند و مشخص نشد او را زير ماشين به رگبار بستند يا اينكه از ترس خودكشي كرد. تقي شهرام از بچههاي دستگير شده در سال50 و محكوم به 10 سال زنداني بود. به قول خودشان آن قدر چپ زده بود و قمپوز در ميكرد كه در زندان اسم او را «تقيقمپوز» گذاشته بودند. حسين عزتي از گروه ستاره سرخ و ماركسيست بود او نيز محكوم به 10 سال حبس بود. نميدانم به چه دليل اين دو نفر را به زندان ساري تبعيد مي كنند. در مدت 3- 2 ماه با رئيس زندان ساري «ستواناحمدي» رفيق و هم فكر ميشوند. اين دو يك شب ماموران را داخل اتاق ميكنند و تعدادي اسلحه برداشته و فرار ميكنند. يعني حسين عزتي، تقي شهرام و رئيس زندان ساري با هم فرار مي كردند. حسين عزتي ميخواست جدا شود به همين خاطر اين دو اسلحهاي به او ميدهند و ميروند. در مسائل پشت پرده گفته شده كه او را لو ميدهند و در درگيري اهواز كشته ميشود اما احمدي و تقي شهرام به مركزيت مجاهدين ميآيند. اين قضيه مربوط به سال 52 يا 53 است. اين دو بخاطر فرار از زندان در بين نيروهاي سازمان چهره قهرمان پيدا كردند و موضع بالا قرارگرفتند. در موضع بالا يكسري مسائل را مطرح ميكنند و ميگويند ما تا حالا اشكالاتي داشتيم، ايدئولوژيمان دو گانه بوده «زير بنا با روبنا» و «هسته و پوسته» با هم نميخواند. حالت محافظه كارانه و سطحي داشتيم كمونيستها كه بعضي عمليات را انجام دادند بخاطر اين بوده كه ايدئولوژي مشخص و انقلاب داشتند.ايدئولوژي ما سازشكارانه بوده ما بايد تكليفمان را با ايدئولوژي مطرح كنيم. آقاياني كه در راس بودند جوابگوي اين صحبت ها نبودند. افرادي مثل تقي شهرام و وحيد افروخته با من هم بودند. هر وقت به اينها ميگفتيم بياييد يك آيه قرآن يا قسمتي از نهجالبلاغه را بخوانيم چون بلد نبودند ميگفتند به چه دليل اين كار را انجام دهيم؟ ما كه همه مسلمانيم، نماز ميخوانيم، روزه ميگيريم. چرا وقتمان را تلف كنيم؟ ما كه اينها را قبول داريم. ما بايد كار عملياتي انجام دهيم، بمبسازي ياد بگيريم. چون چيزي نداشتند، داشتههاي قبل را مثل جزوات و نوشتههاي قبل از 50 را مصرف ميكردند. بعد از انقلاب اين همه انجمن اسلامي، سخنراني و سمينار مطرح بوده همهاش تبليغ اسلام است چند درصد از دانشجويان ميتوانند قرآن را روخواني كنند؟ چند درصد ميتوانند نهجالبلاغه را بخوانند و ترجمه كنند؟ تازه اين همه امكانات هست. آن موقع كه امكانات نبوده مذهي يك سنت بود. چون پدر نماز ميخواند فرزند هم ميخواند. مذهب تحقيقاتي نبود مجاهدين تفسير آخوندها را هم كه قبول نداشتند اين طور نبود كه تفسير قرآن يا نهجالبلاغه خوانده باشند. براي همين است كه سران اينها در عراق نزد امام ميروند و وقت امام را تلف ميكنند، ايدئولوژي ارائه ميدهند. آنها خيلي چيزها را بخاطرتقيه به امام نگفتند. امام فقط گوش كرد، بعد از يكماه آنها جواب خواستند. امام گفته بود:«من به اين نتيجه رسيدم كه گويا شما بهتر از من نهجالبلاغه بلد هستيد، خوب است اما گويا ايدئولوژي شما ماركسيست به اضافه «بسمالله» است». تازه اينها ايدئولوژي قبل از انقلابشان بود . تازه اين افراد خارج از كشورشان بودند و مربوط به قبل از سال 50 است كه هنوز دستگير نشده بودند. پس ايدئولوژيشان از اول انحراف داشت. از سال 52 به بعد تقي شهرام در اين شبه تسريع كرد. سرانشان براي ادعاي تقي شهرام جوابي نداشتند، ميگفتند: برويد كارگري كنبد چون شما نشانه هاي رفتاري خورده بورژوايي داريد. چند نفر مثل«اكبرنبوي» از آنها جدا شدند كه مي خواستند شاخه مذهبي تشكيل دهند و كنار اصليها باشند. اما طبق روايت هاي خودشان ميگويند: اينها را هم خود گروه اصلي لو دادند، خيانت كردند. ايدئولوژي كساني كه بعدا ماركسيست شدند در حدي بود كه يكي دو ماهه 80 درصد سازمان چپ كرد. تقي شهرام مسائلي را مطرح كرد كه آنها نتوانستند جواب دهند، تقي يك كتاب 200 صفحهاي با اين عنوان نوشت كه پرچم ايدئولوژي را برافراشته تر كنيم. انتقاداتي كه به مذهب بود را نوشت اما آنها باز هم نتوانستند جواب دهند. كم كم آرم سازمان را تغيير دادند«بسم الله» و «آيه قرآن» را برداشتند. تقي شهرام را آدم ساواك ميدانيد؟ *عزتشاهي: اول ساواكي نبود اما بعدها ممكن است در زندان او را خريده باشند. تغيير ايدئولوژيك ممكن است كار ساواك باشد؟ *عزتشاهي: به نظرم اين از كارهاي ايدئولوژيك ساواك است. ساواك يكسري كارها را راه ميانداخت با صدها واسطه. اما عقب ميايستاد و تماشا ميكرد. ايدئولوژي يكدفعه چپ شد، يكدفعه خواستند مذهبي بمانند يا كشته شوند يا لو رفتند. مثلا فرهاد صفا را در درگيري كشتند. شريف واقفي را به كارگري فرستادند تا خصلت هايش حل شود. مدتي اسلحهاش را گرفتند و به كارگري رفت و باز برگشت. آقاي شريف واقفي كه سمبل مذهب است و بخاطر مذهب كشته شد. همسرش «ليلا زمرديان» كه ماركسيست است. همسر شريف واقفي است اما رابطش با سازمان تقي شهرام بود. ليلا زمرديان زن خيليها شد با رضا رضايي ازدواج كرد و در اصل مليجك شوراي مركزي بود. برادرش «عليرضا زمرديان» به شدت ايدئولوژيك بود. من قبل از 50 او را ديده بودم. واقعا شيفتهاش شده بودم گويا تازه از زرورق درآمده بود. خيلي با وقار نماز ميخواند. با حال نماز ميخواند هر كس به او نگاه ميكرد از بس نوراني بود ميگفت: اين آقا با امام زمان رابطه دارد.ليلا زمرديان آخر سر همسر شريف واقفي شد. الان هم مسعود در خارج همين طور است در يك جلسه طلاق مي گيرد و در يك جلسه همسر ميگيرد. مثل امام امت ميشود با حكم شرعي به يك نفر ميگويد همسرت را طلاق بده بعد خودش او را ميگيرد مثل زن ابريشمچي. آخر سر شريف واقفي، صمدعلي لباف را پيدا ميكند. صمدعلي لباف وضعش بهتر از او بود، صمد لباف ميگويد من ميخواهم از اينها جدا شوم. شريف وافقي ميگويد من هم با شما ميآيم. اينها انباركي داشتند كه 10-15 اسلحه آنجا بود پيش آقايي به اسم كاظمي. اينها ميگويند اگر ميخواهيد بمانيد مشكل ندارد ما شاخه مذهبي ميمانيم شما كار خود را بكنيد قبول نميكنند و اينها انبار اسلحه را به قول خودشان مصادره ميكنند. شريف واقفي به همسرش ميگويد ما انبار اسلحه را مصادره كرديم و ميخواهيم منشعب شويم تو را با خود ميبريم. او ميدانست همسرش ماركسيست است. خودش مسلمان بود و نميتوانست كه با يك زن ماركسيست زندگي كند. لذا هدف همهشان مبارزه بود. ليلا ميرود اين دو را لو ميدهد و ميگويد اينها انبار اسلحه را مصادره كردهاند و گروه اينها را تحت فشار قرار ميدهند چون با صمدعلي كه رابطه نداشتند. شريف واقفي ميگويد: نه ما ميخواهيم خودمان كار كنيم. گروه ميبينند نمي توانند كاري كنند، لذا ليلا در خيابان بوذرجمهري، خيابان اديب همسرش را سرقرار ميبرد و تحويل محسن خاموشي، حسين سياه كلاه و وحيد افراخته ميدهد. اينها هم در همان كوچه او را به رگبار ميبندد. مردم جمع ميشوند اينها ميگويند: ما ساواك هستيم. جسد نيمه جان او را به صندوق عقب ماشين انداخته، فرار ميكنند. او هنوز زنده بود. او را در بيابانهاي مسگرآباد آتش زدند و تكه تكه ميكنند و هر تكهاش را يك جا مياندازند كه شناخته نشود. همان شب وحيد با صمدلباف در نظام آباد قرار داشته.صمدعلي احساس خطر ميكند و ميگويد وحيد مادر دام هستيم او مي گويد: بيا چيزي نيست. صمدعلي فرار ميكند و ميگويد من ميدانم كه در دام پليس هستيم، من فرار ميكنم. هنگام فرار وحيد به او تير ميزند. صمدجا نداشته و شب به منزل برادرش ميرود. در اين مورد هم 2 روايت وجود دارد. يكي ميگويد برادرش او را به بيمارستان سينا برده و بستري كرده است و بيمارستان مشكوك ميشود به شهرباني خبر ميدهد اما روايت دوم ميگويد برادرش او را به شهرباني تحويل داد.ايشان[به كمك حسن حُسنا] در ترور آمريكاييها و ديگران شركت داشت. آنها رئيس ژاندارمري فرودگاه را نيز ترور كرده بودند. اين قضايا سبب شد كه صمدعلي به ساواك هيچ گونه اطلاعات ندهد. چون خليل دزفولي كه دستگير شد در مصاحبهاي گفت: سازمان ماركسيست شد. صمد هم گفت چون سازمان چپ كرده بود من خواستم بيايم خود را معرفي كنم. لذا اينها ترسيدند كه چرا كشتند. اگر من وضعم خوب شود حاضر به همكاري با شماهستم. من در هيچ عملياتي نبود هم فقط در حد مطالعه و اعلاميه بودم. ساواك هم مي پذيرد. با پانسمان و معالجه او را درمان ميكنند. ظاهرا او را چند بار به گشت ميبرند اما چيزي او نميدهد. وحيد افراخته را كه گرفتند، از اولين اطلاعاتي كه ميدهد اين بوده كه صمد لباف در ترورها شركت داشته. ساواكي هم صمد لباف را آوردند و بيش از همه كتك زدند. بيش از 11 نفري كه محكوم به اعدام شدند. البته 2 نفر آنها يعني مهدي و خانمش را عفو كردند. صمد لباف هم با اينها اعدام شد. مقاومت او از همه بيشتر بود. وصيتنامهاش در روزنامه چاپ شد، وصيت خوبي بود. وصيتنامه وحيد هم خاضعانه و سرشار از التماس بود. او ميخواست بماند كه به اعلي حضرت خدمت كند. اين تا سال 52 بود. از سال 52 به بعد تشكيلات بيرون همه چپ ميشود. بعد از ماركسيست شدن، حالت پوچي به آنها دست ميدهد چون نه مذهبي هستند و نه ماركسيست. از ماركسيست فقط موارد حاد مثل كشتن مخالفانشان را ياد گرفتند. شريف واقفي و جواد سعيدي و چند نفر ديگر را به خاطر مخالفت كشتند. چند تا را هم تحويل پليس دادند با آنها قرار ميگذاشتند و ساعت قرار را به پليس خبر ميدادند. جواد سعيدي از بچههاي بازار بود با اينها قطع رابطه كرد و به قم رفت و طلبه شده بود. يكي از آنها او را پيدا ميكند و به تهران ميآورد با اين عنوان كه بهتر است به خارج بروي. به او مي گويد: گذرنامهات را رديف ميكنيم و فقط يك پيغام از ما به بچههاي خارج ببر. قبول كرده بود او را به زيرزمين برده و با تيرخلاص او را مي كشند. «بهروزجعفري علاف» برادر«اصغرجعفري علاف» هم همين طور برايش گذرنامه رديف كردند. رفقاي هم تيمياش ميپرسند: اين كجا رفت؟ جواب ميدهند: رفت خارج از كشور. بعد از چند روز رفقا گذرنامهاش را از زير تشك پيدا ميكنند. معلوم شد او را هم كشتند. بعد از قضاياي ماركسيست شدن منافقين ، آنها چند دسته شدند. خواستند با فداييها ادغام شوند و خواستند رئيسشان شوند آنها نپذيرفتند. بعد راه كارگر و پيكار شدند يكسري بچههاي خارج به اينجا آمدند يكسري اينها به خارج رفتند. در نهايت تقي شهرام را رها كردند او به خارج رفت و بعد از انقلاب برگشت و دستگير شد. سال 52 به بعد ساواك در سازمان نفوذ داشت؟ *عزتشاهي: وقتي ما بپذيريم كه تقي شهرام با نقشه ساواك آزاد شده پس اين نفوذ را هم بايد بپذيريم. خودش چگونه حذف شد؟ *عزتشاهي:انشعابات زيادي بعد از چپ شدن پيش آمد. نيروها همديگر را حذف كردند. تقي شهرام در راه مشهد تصادفي كرد و مدتي در خانه اي بود و كم كم از مركزيت خارج شد. خودش به اين نتيجه رسيد كه فايده ندارد از اين رو به خارج رفت و بعد از انقلاب برگشت. قصد داشت كارهايي را شروع كند، اما قبل از شروع برنامه او راحوالي ميدان هفت تير شناسايي و دستگير كردند و به اوين فرستادند. موسي خيابان چه زماني به مجاهدين خلق پيوست؟ *عزتشاهي: او از قبل بود از بچههاي تبريز بود. او آدم خشكي بود و حالت نظامي داشت. مسعود به قول خودشان فاحشه سياسي بود. يعني انعطاف دارد، هر روز رنگ عوض ميكند و بازيگر است. لذا ديديم كه بعدها هم همين طور شد. با صدام و امريكا و ديگران بازي ميكرد. اما موسي خشك بود، آدم منظمي بود. فكرش، فكر تشكيلاتي بود. روحانيت را قبول نداشت و در يك درگيري در خيابان زعفرانيه بعد از انقلاب كه يك اكيپ بودند محاصره شدند. او در ماشين ضدگلوله بود و مي خواست فرار كند. بچهها او را گرفتند.«اشرف» همسر مسعود هم آنجا كشته شد، اما بچهاش آنجا ماند. دادستاني او را برد و تحويل پدربزرگش داد. بعدها او را به خارج فرستادند، الان 24 يا 25 سال سن دارد. اين مربوط به بيرون زندان بود.داخل زندان فرق ميكرد افراد داخل زندان دو دسته شدند. يك عده چپي بودند و يك عده هم ماركسيست كه تقيه ميكردند (طبق گفته مسعود) مثل محمددماوندي، محمود طريق الاسلام، حسن راميل و... . اينها از افرادي بودند كه ماركسيست بودند اما تقيه مي كردند و نماز ميخواندند. بعد كه وضع بيرون اين گونه شد آنها هم چپ كردند. شب قبل نماز ميخواندند و صبح ماركسيست شدند. مسعود هم همين كار را كرد؟ *عزتشاهي: مسعود، موسي، محمدحياتي، مهدي بخارايي و مهدي افتخاري ، احمد حنيف نژاد از سران بودند و تا آخر تقيه خود را حفظ كردند. سردستهها سعي داشتند افرادي را كه ماركسيست شدند نگه دارند. اما اين افراد معتقد بودند گروه كودتا كرده، اشتباه كرده و خيانت كرده. سران انكار ميكردند و مي گفتند از اول مسير سازمان همين بوده است. مسعود و اطرافيانش بعد از سال 57 با فكر گذشته تشكيلات جديدي آغاز كردند. بعد از سال 55 در زندان مسائلي پيش ميآيد، يكسري از آقايون به خاطر اشتباهات گذشته (به خاطر پول هايي كه به منافقين داده و آنها را تأييد كرده بودند) در بند يك اعلام مواضع كردند. گفتند: كمونيست ها كافر هستند و بايد از آنها دوري كرد. راجع به مجاهدين هم گفتند: ما طرز تفكر تيپهاي مسعود را قبول نداريم. اگر گذشتهشان هم مثل اينها فكر ميكردند آنها راهم قبول نداريم و شهيد نميدانيم. ما به گذشته افراد كاري نداريم، اينهايي كه الان هستند را با اين تفكر قبول نداريم. اگر موضعشان را عوض كنند و سالم شوند مشكلي نيست. لازم است مسلمان ها زندگي و غذا و سفرهشان را از كمونيست ها جدا كنند و اگر مجاهدين همين تفكرات را دارند بر مسلمانان واجب است كه از مجاهدين هم جدا شوند. اين مسائل اختلاف بين مذهبيها و اينها را ايجاد كرد. تا قبل از سال 55-54 حالت انسجام بين همه مبارزين بود. اما از اين پس يك عده سراغ فتوي پاك و نجسي مجاهدين رفتمد. در زندان قصر افرادي مثل آقاي لاجوردي جدا شدند. در اوين همه شان آقايان منتظري، طالقاني، هاشمي، رباني شيرازي ، لاهوتي و... همه موضع گرفتند و متني را تأييد و امضا كردند. به اوين فرستادند. ساواك ميخواست قضيه را به مصاحبه بكشاند و آنها را به موضع ضعف بكشاند اما زير بار نرفتند. در اولين فرصت قرص سيانور به آنها خوراندند و بعد به رگبارشان بستند. بعد اعلام كردند در حال نقل و انتقال از اين زندان به زندان ديگر خواستند فرار كنند كه در درگيري ها كشته شدند. 140-150 نفر از بچههاي مذهبي مجاهد و غيرمجاهد را به اوين جديد آوردند. حدود 3-4 ماه به آنها ملاقات ندادند تا نتوانند با بيرون رابطه داشته باشند و تغيير تحول ايجاد كنند.با آمدن اينها به اوين و برخوردآقايان و مسائل پيش آمده تضادها تشديد شد. «لطف الله ميثمي» دستگير شده بود او از افرادي بود كه خودشان ميگفتند چپ كرده و نماز نميخواند. او را به كارگري فرستادند تا خصلتهاي او عوض شود. بعضي ميگفتند در سلول انفرادي نماز نميخوانده اما در سلول عمومي ظاهرسازي ميكرد تا او را به زندان قصر آوردند. از بچههاي قبلي مجاهدين كسي در قصر نبود همه بچههاي جديد و ابتدايي بودند. يك عده زيرپاي ميثمي نشستند و گفتند بهترين موقعيت است كه اعلام موضع كني و بگويي مجاهد اصلي من هستم من با حنيف بودم و... او از فرصت استفاده كرد و گفت من به ايدئولوژي اينها انتقاد دارم. يك جريان جديد به اسم «راه مجاهد» براي خود راه انداخت. جريان در قصر دست ميثمي و اطرافيانش افتاد كه به مسعود انتقاد داشتند. از آن طرف سران ميگفتند: ما اينها را قبول نداريم و اينها خائن هستند. در اينجا بايد نقش ساواك را در نظر گرفت. آقاي سعادتي از چپ ها بود و از قبل انقلاب با روس ها رابطه داشت. در شركتي كار مي كرد كه از طريق ان با روس ها ارتباط داشت. اين شخص را به عنوان جاسوس دستگير كردند چون پرونده سرهنگ مقربي را به جاسوسهاي شوروي داد. پروندههاي دادستاني ارتش را توسط اكبر طريقي و علي خليلي دزديدند و به روس ها دادند.آقاي سعادتي به عنوان جاسوس اعدام شد. روس ها عينك معروفي به او داده بودند كه پشت سرش را هم ميديد. اين را سرويس امنيتي روس ها به او داده بودند تا در تعقيب و مراقبت همه را ببيند. ساواك او را از اوين به قصر برد. اما مستقيما به بند 6 نبرد. او را در بندها چرخاند در هر بند يك ماه استقرار داشت. او ميگفت ما مجاهدين واقعي هستيم و من نماينده مسعود رجوي هستم، ما ميثمي را قبول نداريم، او خائن است. جوان ها از ميثمي جدا شدند و به او گرويدند تشكيلات منحرفي داشتند. افرادي كه ميخواستند از ميثمي جدا شوند و به سعادتي بپيوندند، سعادتي به اين سادگي ها قبول شان نميكرد. ميگفت اول بايد از خودتان انتقاد كنيد به لجن كشيده شويد، يك هفته منزوي زندگي كنيد، بايكوت شويد. بعد ما اجازه ميدهيم شما را بپذيرند. خلاصه طوري شد كه همه پيروان ميثمي به سعادتي پيوستند. جو موافق سعادتي شد و جو مجاهدين خلقي شد. او اواخر سال 56 و اوايل 57 دار و دسته ميثمي 10- 15 نفر بيشتر نبودند. بعد كه بيرون آمدند راه مجاهد را با هم ادامه دادند و نشريه و روزنامه دادند. دو هفته نامه مي دادند كه آن هم نتيجه نداد. الان 2 ماهنامه ميدهند كه مجله چشم انداز نام دارد.بعد از انقلاب چند بار دستگير شد. پروندهاش هنوز باز است جرمش در رابطه با اسلحه بود مسائل سيستان و بلوچستان و گنبد كه يكسري كار بر عليه دولت انجام دادند. الان هم در طيف نهضتيهاست. بعداز مسائل داخل زندان آقايان بيرون آمدند و تشكيلات را راه انداختند. از ابتدا مشخص بود كه اينها به قانون اساسي و جمهوري اسلامي رأي ندادند، انقلاب را مثل قضيه 15 خرداد يك شورش و جريان ميدانستند. آن را به عنوان انقلاب نپذيرفتند، رهبري را قبول نداشتند.بعد از انقلاب سرقتهايي انجام دادند، هليكوپتر سرقت كردند. از شركت فرش و بنياد پهلوي (بنياد علوي فعلي) سرقت كردند. آنها كه به جمهوري اسلامي رأي نداده بودند بعدها ابراز وجود كردند. براي ملجس و رياست جمهوري كانديد شدند. آنها روي بچههاي راهنمايي و دبيرستاني وقت گذاشتند. چون بچهها در اين سن احساسي برخورد ميكنند و منطق درست ندارند. اينها سر چهار راهها ميايستادند و روزنامه ميآوردند و بحث ميكردند. با حزباللهيها درگير ميشدند، بعد كتاب چاپ كردند. حدود 5/1 سال در روزنامه هايشان فقط عكس امام را چاپ ميكردند و از كنار آن رد ميشدند. فقط حرف هاي خود را ميزدند. بعد براي قدرتنمايي خود، با استفاده از اسلحههايي كه دزديده بودند در خيابان ها راهپيمايي مسلحانه كردند. بعد پيشنهاد دادند كه «ارتش بايد منحل شود چون اين ارتش طاغوتي است». كمكم به جايي رسيدند كه گفتند: آقاي خميني بي جا حرف ميزند، ببينيد در خارج از كشور رئيس جمهورها چقدر حرف ميزنند؟ تازه حرف آنها را سازمان هاي اطلاعاتي برايشان مينويسد. امام بايد با ما مشورت كند بعد حرف بزند. منافقين اصرار زيادي داشتند كه با امام ملاقات كنند. بازرگان ميگفت: اينها بچههاي انقلاب هستند، آقاي طالقاني از آنها حمايت كرد. امام هم سخنراني كردند و فرمودند:اگر اينها اسلحه را زمين بگذارند و مسائل دينيشان را درست كنند به جاي اينكه آنها نزد من بيايند من ميروم نزدشان. اما به خاطر فشارهاي زياد امام وقت ملاقاتي به آنها داد. بعد از آن به اين نتيجه رسيدند كه نميتوانند با حكومت كنار بيايند و اعلاميه 30 خرداد 60 را مبني بر مشي مسلحانه صادر كردند كه اگر شما اين كارها را نكنيد ما مثل گذشته اسلحه به دست ميگيريم. تظاهرات مسلحانه كردند و تيراندازي كردند. نمك و فلفل به چشم مردم ريختند، رگ هاي افراد را با تيغ موكتبري زدند. دادستاني تا آن موقع آنها را نميگرفت، تحليل مجاهدين اين بود كه اين ها فاشيست و شكنجهگر هستند. من آن زمان جزو كميته مركزي (شوراي مركزي) بودم. بگير و ببندها در دست من بود. اينها را ميگرفتند، مردم كتكشان ميزدند. ما هم به افراد گشت ميگفتيم اينها را از هم جدا كنيد اما اينجا نياوريد. من ميدانستم خانههاي تيمي و مركز سازمان كجا هستند، خانه ابريشمچي در خيابان ايران بود. من به آقاي بهشتي و ديگران گفتم اينها در حال رشد هستند و يك روز با نظام رودر رو قرار خواهندگرفت. بهتر است هرچه زودتر سران آنها را بگيريد. من وضعيت روحي مسعود را ميدانستم. «اگر يك سال انقلاب به تأخير ميافتاد و مسعود در زندان مانده بود مثل پرويز نيكخواه بود. او با مصاحبه هم كنار آمده بود كه خود را تسليم شاه كند.» من در اوين در اتاق 3 با مسعود بودم. او را هفتهاي يكي دو بار نصف روز به بهانه دكتر رفتن از اتاق خارج ميكردندو با او مشورت ميكردند. جزوههاي تقي شهرام را به او ميدادند او آنها را داخل زندان مي آورد. شب ها زير چراغ خواب مطالعه ميكرد. موسي ، محمد حياتي و مسعود دسته جمعي زير پتو كتاب را مي خواندند و با هم تحليل ميكردند.موسي و سايرين آن موقع مسعود را قبول نداشتند و ميگفتند در حال انحراف است. اگر كسي بخاطر خدا و آخرت كار كند پاي اعتقاد خود ميايستد اما اگر زيربناي كار خدايي نباشد براي بقاي جان خود هر كاري ميكند. مسعود هم از دسته دوم بود. اگر او را ميگرفتند بعد از 3-2 ماه به حرف ميآمد. ما پيشنهاد داديم اما بعضيها نپذيرفتند. بعضي ها گفتند: قصاص قبل از جنايت است. بعضي ميگفتند ما اينها را تحريك كرديم كه به اينجا كشيده شدند. وقتي پاسدارها منافقين را در خيابان ميگرفتند و به كميته ميآوردند آنها ناسزا ميدادند. رودررو به امام خميني ناسزا ميدادند، ميگفتند مرگ بر ...، درود بر رجوي. به آنها از قبل گفته بودند فلاني (يعني من) در كميته مركزي است. او ساواكي و شكنجهگر است، به آنها ميگفتيم: اسمت چيست؟ ميگفت: مجاهد.ميگفتيم پدرت كيست؟ ميگفت: خلق ايرانميگفتيم منزلت كجاست؟ ميگفت: ايراناسمشان را نميگفتند ما ميدانستيم آنها با يك سيلي همه چيز را ميگويند. اما نميخواستيم تحليلشان درست درآيد پس به آنها كاري نداشتيم.از قصد به آقاي خميني ناسزا ميدادند و جوسازي ميكردند كه پاسدارها تحريك شوند و آنها را كتك بزنند. ما به بچهها گفته بوديم شما چيزي نگوييد و دخالت نكنيد.ما منافقين را در اتاقهاي 20-10 نفري نگه ميداشتيم. تعدادشان كه زياد ميشد، ميخواستيم آنها را از كميته آزاد كنيم اما نميرفتند به ابريشمچي يا محمد حياتي تلفن ميزديم و ميگفتيم: بياييد اين نوچههايتان را ببريد.اين بود جريانات ما در «كميتهانقلاب» چون خسته شدم ، اجازه دهيد مخاطبين بقيه جريانات كميته را در كتاب خاطراتم مطالعه كنند. متشكر از اينكه وقتتان را به ما داديد. * گفتگو از حسين جودوي - مرتضي بيات
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 476]
صفحات پیشنهادی
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق»
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» گفتگو با عزت مطهري(شاهي) موسسين اين سازمان سه نفر بودند آقايان حنيفنژاد، سعيد محسن و نيك بين كه او از ابتدا ماركسيست بود.
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» گفتگو با عزت مطهري(شاهي) موسسين اين سازمان سه نفر بودند آقايان حنيفنژاد، سعيد محسن و نيك بين كه او از ابتدا ماركسيست بود.
كاري كه صدا و سيما بايد زودتر از اينها انجام مي داد
... 21خرداد شبكه اول سيما مستندي با عنوان "ملاقات پشت ديوارهاي اشرف" را به روي آنتن برد این مستند ناگفته هایی از منافقین (سازمان مجاهدین خلق ) را بر روی آنتن برد که ...
... 21خرداد شبكه اول سيما مستندي با عنوان "ملاقات پشت ديوارهاي اشرف" را به روي آنتن برد این مستند ناگفته هایی از منافقین (سازمان مجاهدین خلق ) را بر روی آنتن برد که ...
هاشمي: چشمانداز با عملكرد فعلي دولت نميخواند
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» گفتگو با عزت مطهري(شاهي) موسسين اين سازمان .... آنها ميگفتند: ما هم به عملكرد سازمان انتقاد ميكرديم اما آنها در جواب مي گفتند: «ما .
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» گفتگو با عزت مطهري(شاهي) موسسين اين سازمان .... آنها ميگفتند: ما هم به عملكرد سازمان انتقاد ميكرديم اما آنها در جواب مي گفتند: «ما .
دست گیر خلق
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» قصد داشت كارهايي را شروع كند، اما قبل از شروع برنامه او راحوالي ميدان هفت تير شناسايي و دستگير كردند و به اوين فرستادند.
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» قصد داشت كارهايي را شروع كند، اما قبل از شروع برنامه او راحوالي ميدان هفت تير شناسايي و دستگير كردند و به اوين فرستادند.
وزير رفاه: جرايم بدهكاران تأمين اجتماعي بخشيده ميشود
وزير رفاه: جرايم بدهكاران تأمين اجتماعي بخشيده ميشود · ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» · تبدیل آسان نوار های ویدیویی به DVD با Honestech VHS To DVD v4.
وزير رفاه: جرايم بدهكاران تأمين اجتماعي بخشيده ميشود · ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» · تبدیل آسان نوار های ویدیویی به DVD با Honestech VHS To DVD v4.
توصیه هایی برای لذت بردن زندگی مشترک!
توصیه هایی برای لذت بردن زندگی مشترک · 43 ميليارد ريال به طرحهاي آبخيزداري خراسان شمالي اختصاص يافت · ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» ... انتقاد رهبر معظم ...
توصیه هایی برای لذت بردن زندگی مشترک · 43 ميليارد ريال به طرحهاي آبخيزداري خراسان شمالي اختصاص يافت · ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» ... انتقاد رهبر معظم ...
گفته ها و ناگفته هایی از اولین انتخابات ریاست جمهوری در سال ...
گفته ها و ناگفته هایی از اولین انتخابات ریاست جمهوری در سال 1358-تاریخ - ویژه نامه ... وی در طول این مدت از یکسو با میدان دادن به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و دیگر ...
گفته ها و ناگفته هایی از اولین انتخابات ریاست جمهوری در سال 1358-تاریخ - ویژه نامه ... وی در طول این مدت از یکسو با میدان دادن به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و دیگر ...
جشنواره فيلم آماتوري غزه برپا شد
جشنواره فيلم آماتوري غزه برپا شد وزير رفاه: جرايم بدهكاران تأمين اجتماعي بخشيده ميشود · ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» · تبدیل آسان نوار های ویدیویی به DVD .
جشنواره فيلم آماتوري غزه برپا شد وزير رفاه: جرايم بدهكاران تأمين اجتماعي بخشيده ميشود · ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» · تبدیل آسان نوار های ویدیویی به DVD .
خانههاي نوراني در نيمه شبها
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» لذا تمام كميته مركزيها و خانههاي تيمي را ظرف 48- 24 ساعت جمع كرد. مجاهدين كه همه ... شبها به خانهاش ميرفتند وآن موقع كه رضايي بيرون ...
ناگفتههايي از «سازمان مجاهدين خلق» لذا تمام كميته مركزيها و خانههاي تيمي را ظرف 48- 24 ساعت جمع كرد. مجاهدين كه همه ... شبها به خانهاش ميرفتند وآن موقع كه رضايي بيرون ...
شماره جديد ماهنامه پيام انقلاب ارگان رسمي سپاه منتشر شد
... _ در گفتوگو باسردار سرلشگر دكتر غلامعلي رشيد،ناگفتههاي جنگ ايران و عراق، ... نقش امام خميني (ره)دروحدت ايرانيان،نقش سازمان مجاهدين خلق (منافقين) درجنگ عراق ...
... _ در گفتوگو باسردار سرلشگر دكتر غلامعلي رشيد،ناگفتههاي جنگ ايران و عراق، ... نقش امام خميني (ره)دروحدت ايرانيان،نقش سازمان مجاهدين خلق (منافقين) درجنگ عراق ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها