تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):خوبى و بدى در روز جمعه چند برابر (حساب) مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804152612




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پیش از اینها فکر می کردم خدا ...


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پيش از اينها فکر مي کردم خدا ...
پيش از اينها فکر مي کردم خدا
 پيش از اينها فکر ميکردم خداخانه اي دارد کنار ابر هامثل قصر پادشاه قصه هاخشتي از الماس خشتي از طلاپايه هاي برجش از عاج و بلوربر سر تختي نشسته با غرورماه برق کوچکي از از تاج اوهر ستاره پولکي از تاج اواطلس پيراهن او آسماننقش  روي دامن او  کهکشانرعد و برق شب طنين خنده اشسيل و طوفان نعره ي توفنده اشدکمه ي پيراهن او آفتاببرق تير و خنجر او ماهتاب
پيش از اينها فکر مي کردم خدا
هيچ کس از جاي او آگاه نيستهيچ کس را در حضورش راه نيستپيش از اينها خاطرم دلگير  بوداز خدا  در ذهنم اين تصويربودآن خدا بي رحم بود و خشمگينخانه اش در آسمان دور از زمينبود ،اما ميان ما نبودمهربان و ساده و زيبا نبوددر دل او دوستي جايي نداشتمهرباني هيچ معنايي نداشت... هر چه ميپرسيدم از خود از خدااز زمين از اسمان از ابر هازود  مي گفتند اين کار خداستپرس و جو از کار او کاري خطاستهر چه مي پرسي جوابش آتش استآب اگر خوردي جوابش آتش استتا ببندي چشم کورت مي کندتا شدي نزديک دورت ميکند
پيش از اينها فکر مي کردم خدا
کج گشودي دست ،سنگت مي کندکج نهادي پا ي  لنگت مي کندتا خطا کردي عذابت مي دهددر ميان آتش آبت مي کندبا همين قصه دلم مشغول بودخوابهايم خواب  ديو و غول  بودخواب مي ديدم که غرق آتشمدر دهان شعله هاي سرکشمدر دهان اژدهايي خشمگينبر سرم باران گرز آتشينمحو مي شد نعره هايم بي صدادر طنين خنده ي خشم خدا ...نيت من در نماز ودر دعاترس بود و وحشت از خشم خداهر چه مي کردم همه از ترس بودمثل از بر کردن يک درس بود ..
پيش از اينها فکر مي کردم خدا
مثل تمرين  حساب و هندسهمثل تنبيه مدير مدرسهتلخ مثل خنده اي بي حوصلهسخت مثل حل صد ها مسئلهمثل تکليف رياضي سخت بودمثل صرف فعل ماضي سخت بودتا که يک شب دست در دست پدرراه افتاديم به قصد يک سفردر ميان راه در يک روستاخانه اي ديديم خوب و آشنازود  پرسيدم پدر اينجا کجاستگفت اينجا خانه ي خوب خداستگفت اينجا مي شود يک لحظه ماندگوشه اي ختوت نمازي ساده خواندبا وضويي دست ورويي تازه کردگفتمش پس آن خداي خشمگينخانه اش اينجاست ؟اينجا در زمين؟گفت :آري خانه ي او بي رياستفرشهايش از گليم و بورياستمهربان و ساده و بي کينه استمثل نوري در دل آيينه است
پيش از اينها فکر مي کردم خدا
عادت او نيست خشم و دشمنينام  او نور و نشانش روشنيخشم نامي از نشاني هاي اوستحالتي از مهرباني هاي اوستقهر او از آشتي شيرينتر استمثل قهر مهربان مادر استدوستي را دوست معني مي دهدقهر هم با دوست معني مي دهدهيچ کس با دشمن خود قهر نيستقهري او هم نشان دوستي ستتازه فهميدم خدايم اين خداستاين خداي مهربان و آشناستدوستي از من به من نزديکتراز رگ گردن به من نزديکترآن خداي پيش از اين را باد بردنام او راهم دلم از ياد بردآن خدا مثل خيال و خواب بودچون حبابي نقش روي آب بودمي توانم بعد از اين با اين خدا
پيش از اينها فکر مي کردم خدا
دوست باشم دوست ،پاک و بي ريامي توان با اين خدا پرواز کردسفره ي دل را برايش باز کردمي توان در بارهي گل حرف زدصاف و ساده مثل بلبل حرف زدچکه چکه  مثل باران  راز گفتبا دو قطره صد هزاران  راز گفتمي توان  با او صميمي حرف زدمثل ياران قديمي حرف زدمي توان تصنيفي از پرواز خواندبا الفباي سکوت آواز خواندمي توان مثل علف ها حرف زدبا زباني بي الفبا حرف زدمي توان در باره ي هر چيز گفتمي توان شعري خيال انگيز گفتمثل اين شعر روان و آشنا:پيش از اينها فکر مي کردم خدا ... قيصر امين پور





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 308]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن