واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان
چون اسم این انجمن " دل مشغولیهای روزمره" هستش، گفتم اینجا بیایم بگیم این روزا بیشتر به چی فکر می کنیم؟ تو فکر چی هستیم؟ یه آرزو؟ یه خاطره؟ یه درد قدیمی؟ یه حسرت؟ یه امید؟ یه برنامه ریزی؟ و . . .
خوشحال میشم این صفحه هم مثل صفحه های دیگه پر از همدلی بشه...
دوستتون دارم هوااااااااارر تا
ماه مهر که میشه، کل زندگیم مثل یه فیلم ضبط شده جلوی چشام رژه میره!!!
این روزا دنبال یه امید بزرگ می گردم...
براتون آرزو می کنم سینه تون همواره مالامال از امید باشه...
یه عاااالمه دوستتون دارم
به دفترچه های قسط بانکی که برگه های آن تمومی نداره.
به اینکه نهار چی درست کنم شام چی درست کنم.
به اینکه کی ما هم خونه دار می شیم.
به اینکه کی این قسطهای لعنتی تموم می شه و می تونیم نی نی دار بشیم.
به اینکه بالاخره وضعیت کاری من درست می شه یا نه (رسمی می شم یا نه)
به اینکه هر آن ممکنه زلزله بیاد
به اینکه ......
بازم بگم؟
من به دلتنگیهام فکر میکنم.به خانواده ام وهمه اونهایی که دوستشون دارم ولی نمیتونم کنارشون باشم.به اینکه زندگی خیلی بی ارزش....................
صبح داشتم به اين فكر مي كردم كه اگه خدا دوربينشو روشن كنه و فيلم زندگي من بره رو صحنه چقدر خجالت مي كشم و چقدر شرمنده مي شم و چقدر افسوس مي خورم كه چرا بهتر زندگي نكردم. دوست دارم برم از اونايي كه ناراحتشون كردم عذرخواهي كنم...
بحث جالبیه!
به این فکر میکنم که آیا بچه دار شدن برای 2 مین بار با وجود یک پسر بچه 4 ساله پرانرژی کار درستی بوده ؟ آیا میتونم از پس 2تا شون بربیام؟البته دیگه این فکرها فایده نداره چون 7 ماهه هستم !
به این فکر میکنم که به امید حاملگی اولم که خیلی راحت بود باردار شدم اما از 5 ماهگی دیگه شبها نه خواب راحت دارم نه روزها از زور نفس تنگی میتونم راحت کاری بکنم!
اما ناشکری نمی کنم اصولا باید تحمل کردالبته امیدوارم خدا کمکم کنه!
به چاقي به قيافه ام
به روابط با همكارام ....به قسط......
به مسافرت كه برنا مه اش را دارم به آنژوگرافي بابام كه يكشنبه است به اينكه همش دارم ميدوم و نمي رسم به اينكه زندگيم هيچ معني و هدفي نداره
lili766715 نوشته است:به چاقي به قيافه ام
به روابط با همكارام ....به قسط......
به مسافرت كه برنا مه اش را دارم به آنژوگرافي بابام كه يكشنبه است به اينكه همش دارم ميدوم و نمي رسم به اينكه زندگيم هيچ معني و هدفي نداره
آی گفتی این یکی رو خوب اومدی به چاقی به شکمم و به اینکه چرا در خوردن این همه حرص می زنم
منم چند وقته که به چاقی و لاغری فکر میکنم؛دیگه مثل قبل برای رژیم اراده ندارم.....
ato نوشته است:lili766715 نوشته است:به چاقي به قيافه ام
به روابط با همكارام ....به قسط......
به مسافرت كه برنا مه اش را دارم به آنژوگرافي بابام كه يكشنبه است به اينكه همش دارم ميدوم و نمي رسم به اينكه زندگيم هيچ معني و هدفي نداره
آی گفتی این یکی رو خوب اومدی به چاقی به شکمم و به اینکه چرا در خوردن این همه حرص می زنم
ایضا بنده هم همچنین
به اینکه برای عروسی یکشنبه که همین الان دعوت شدیم لباس بخرم یا همون قبلیا رو که ندیدن بپوشم ؟
به اینکه طلا بخرم یا اینکه پولشو بذارم پیش بقیه برا سرمایه گذاری ؟
به اینکه دیگه وقتشه که بچه دار بشم یا نه هنوز زوده ؟
به ..................
به ....................
به .............................
به اینکه دارم دوباره چاق میشم....
به اینکه دلم برای خانوادم تنگ شده ولی عید نمی تونم برم ایران......
واقعا این مغز بیچاره ما به همه چی باید فکر کنه اخرش به هیچ جا نمیرسه
این روزا فکرم خیلی مشغول و درگیره!
به اینکه ارشد ازاد قبول شدم اما پول ندارم که برم!
به اینکه چقدر از نیمه دوم سال بدم میاد از مهر،ابان و...بویژه زمستون که همش فیلم خاطرات گذشته مه که تلخیاش بیشتره و دلتنگیام که...
به اینکه از بچه متنفرم اما همین که رفتیم خونه مون مجبورم بچه دار بشم
به اینکه کار گیرم نمیاد و هرجا میرم به در بسته میخورم و تو کارام همش یه گره ای هست و به هیچی دل خوش نمیتونم برسم.
به اینکه خدا منو دوس نداره و از بچگیم تا حالا همش با زجر ...
به اینکه یه هفته بیشره که دپرسم و همه هم از پشت تلفن فهمیدن اینو و ...
به اینکه یه هفته س که اشتهای هیچی رو ندارم.اصلا گرسنه م نمیشه و موقع صبحونه و ناهار و شام رو فراموش میکنم.
به اینکه با اینهمه انرژی بیکار موندم تو خونه و در و دیوارو تا شب مجبورم ببینم و روز به روز افسرده تر بشم.
به اینکه چقدر ناشکرم و شاید هرچی سرم میاد سر ناشکریمه
به اینکه قدر اونهمه پول و منال رو تو خونه ی بابامو ندونستم و ازدواج کردم.پسرای این دوره زمونه که پول ندارن و چقدر حس میکنم بدبختم با وجود اینکه همسرم بهترین مرد دنیاس و خیلی احترامم رو داره و دوستم داره
به اینکه کی میتونیم ماشین دار شیم با وجود اینهمه قسطی که میدیم و به زور ماهمون رو سر میکنیم.
به اینکه....وای میتونم بیشتر بگم.دلم داشت میپکید دیگه.خ.به این تاپیکو دیدم...
به اینکه تو این دو سه ماه می رسم به کارام تا بتونیم مراسم عروسی برگذار کنیم؟
به اینکه اصلا میتونم یه زندگی مشترک رو اداره کنم؟
به اینکه آیا تا آخر همینطور با هم خوبیم و مشکلی نخواهیم داشت؟
به اینکه واسه ارایشگاه کجا برم؟
.
.
.
sarina-kian جان مگه کارت چیه که جایی پیدا نمی کنی واسه کار کردن؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]