واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > شجاعی، سیدمهدی - اقراء باسم ربک الذی خلق ؛ خلق الانسان من علق ؛ اقراء و ربک الاکرم الذی علم بالقلم ... بخوان... خدایت زمانی تو را فرمان خواندن داد که سیاهی جهالت و یأس بر آسمان قلب انسانیت سایه افکنده بود . زمانی تو را دعوت به خواندن کرد که شب دیجور برای فرار از سیاهی خویش به دنبال روزنی می گشت . زمانی که شکوای سبز درختان و گلایه های زلال آبشار و اشک حسرت ابرهای غم گرفته از نبودنت و در انتظار آمدنت غمگنانه ترین تسبیح را با خدا می گفتند . معشوق زمانی تو را فرمان خواندن داد که معصومانه ترین فریاد انسان از پاهای جستجوگر تاول زده اش قلب سخت ترین صخره ها را می لرزاند . انسان (( بلی )) گفته ای که پا به پای پیامبران از آدم تا مسیح درس عبودیت خوانده بود فارغ از مرور مکرر کلاسهای پیشین ؛ معلمی را جستجو می کرد که عمیقترین و ظریفترین نیازهای همیشه اش را اغنا کند . معبود زمانی تو را دعوت به خواندن کرد که گوش دل تمامی محرومان تاریخ در انتظار شنیدن کلام تو لحظه می شمرد . و تو زمانی لب به اجابت گشودی که فرشتگان را تاب نگریستن در جهلستان کفر زمین نبود . معشوق لحظه ای تو را یافت و برگزید که در جستجوی ظرفی به گنجایش بی نهایت ؛ گل تمامی آدمیان را با محک علم لایتناهی خویش آزموده بود .و تو با خواندنت سرنوشت تاریخ را رقم می زدی و کشتی جاودانه هدایت را بر زلال فطرت انسانهای همیشه ؛ بادبادن می کشیدی . تو که با خواندنت شکوفه های امید را بر شاخه درخت وجود می نشاندی ؛ تو که با خواندنت عشق را جان دوباره می بخشیدی . تو که با خواندنت ایثار را توان ایستادن می دادی . تو که با خواندنت خورشید هدایت را از ظلمت (( نه توی )) جهالت بیرون می کشیدی . تو که با خواندنت غبار کهنه از چهره دردآلوده مستضعفین جهان می تکاندی و رمق در پاهایشان می ریختی و غرور در نگاهشان و خنده بر لبانشان ؛ تو که با خواندنت مشیت بالغه خداوندی را پاسخی عارفانه می گفتی . طبیعی بود که تامل کنی و بلرزی آنچنانکه ضربان قلب تو را فرشتگان آسمان بشنوند . طبیعی بود که عرق پیشانی تو را بالهای تواضع جبرئیل بروبد . طبیعی بود که فلق ؛ سرخی آن لحظه چهره تو را به یادگار همیشه بگیرد چرا که تو تنها برای آن زمان و مکان نمی خواندی . تو خواندی ؛ آنچنان رسا که خون در رگهای منجمد محرومین تاریخ دواندی . تو خواندی ؛ آنچنان شیوا که پشت خمیده مستضعفان با جوهر کلام تو استقامت یافت . تو خواندی ؛ آنچنان بلند که محکمترین ستونهای ظلم در دورترین نقطه تاریخ از کلام تو لرزید . و تو آنچنان استوار خواندی که از ورای مظلومیت چهارده قرن اکنون ما کلام تو را از حلقوم فرزندت شنیدیم . و گوش به زبان و جان به آوای تو سپردیم . آنچه ما را از خواب غفلت دیرینه برانگیخت ؛ آنچه گره در مشتهای ما انداخت و آنها را گره کرد . آنچه فریاد مظلومیت ما را به آسمان پاشید . آنچه رمق شکستن پایه های ظلم را در دستهای ما انداخت . همان کلام تو بود که از حنجره مبارک فرزندت طلوع کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 516]