واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > زیباکلام، صادق - صادق زیباکلام یقیناً آن روز در سال 1358 که در صفوف نمازجمعه تهران برای نخستین بار شعار"مرگ بر بازرگان"داده شد، آقای هاشمی رفسنجانی که امام جمعه بود و در اوج محبوبیت میان نمازگزاران و امت حزب اللهی به سر میبرد، هرگز تصور نمی کرد که 31 سال بعدش در همان نماز جمعه، نوبت به خود اوهم برسد و علیه او هم همان شعار تکرار گردد، اما این اتفاق افتاد. فرزندان همانهایی که در سال 1358 و در حالیکه هنوز یک سال از انقلاب نگذشته بود شعار" مرگ بر بازرگان " دادند، 31 سال بعدش همان شعار را و این بار خطاب به هاشمی رفسنجانی تکرار کردند. البته از حق نمی بایستی گذشت و میبایستی اذعان داشت که میان واکنش آقای هاشمی رفسنجانی با اخلافش یک تفاوت مهم وجود داشت. اقای هاشمی به عنوان خطیب نماز جمعه تهران، جمعیت را از دادن آن شعار نهی کرد و گفت که" بازرگان سزاوار و مستحق آن شعار نیست" . بیانش اما به گونه ای بود که البته بازرگان خطاکار است اما "جرمش" و "گناه"اش در حدی نیست که خواهان مرگ وی شویم . نکته جالب و عبرت انگیز آنست که خطیب و خطبای نماز جمعه ای که در آن نمازگزاران شعار مرگ بر هاشمی سر دادند دست کم به اندازه هاشمی برای بازرگان هم واکنش نشان ندادند وبا سکوت شان گویی مهر تائید زدند بر نظر نمازگزاران که "آری پر بی راه هم نمی گویید و هاشمی سزاوار مرگ است". میگویند "سیاست پدر مادر ندارد"، شاید هم این جمله در خصوص سیاست در جامعه ماخیلی هم بیراه نباشد وقتی انسان " مرگ بر بازرگان " سال 58 را در کنار" مرگ بر هاشمی " سال 89 قرار میدهد. در عین حال یک نکته دیگر هم در خصوص " اخلاق و سیاست " در جامعه مان میتوان گفت . فاصله میان واکنش خطیب نماز جمعه تهران "هاشمی رفسنجانی"در سال 58 به شعار" مرگ بر بازرگان" ،با واکنش خطیب نماز جمعه تهران در سال 89 به شعار" مرگ بر هاشمی" ، فاصله میان سطح اخلاق در سال 58 و 31 سال بعدش را در جامعه ما به نمایش می گذارد . واکنش خطبای نماز جمعه امروز با واکنش خطیب نماز جمعه 31 سال پیش در قبال سر دادن شعار مرگ بر یک رهبر سیاسی قبلی درجامعه مان حکایت از افول اخلاق سیاسی در جامعه مان میکند. هاشمی دست کم در قبال شعار مرگ بر بازرگان واکنش نصفه نیمه ای نشان داد وانرا خیلی تایید نکرد اما بعدی ها بروی خود نیاوردند و با سکوتشان با ان همراهی هم کردند. یقینا کمتر جامعه ای را بتوان سراغ گرفت که با رهبران سیاسی اش اینگونه بر خوردشود که پس از عزل از قدرت و یا ابراز مخالفت و یا انتقاد از حکومت، یک شبه از اوج عزت به قعر ذلت فرو افتند. البته شاید عده ای این خصوصیت و ویژگی نظام اسلامی حاکم بر ایران را دال بر انقلابی بودن و درست بودن آن بدانند که هر کس که در مظان "خطا" قرار گیرد، استثنایی قائل نشده و خواهان مرگ و نابودی وی می شود. شاید هم حق با آنها باشد و انقلاب و انقلابی بودن یعنی این که اگر کسی گفت بالای چشم ما ابروست خواهان مرگ وی شویم. اما آنچه را که با قوت بیشتری می توان گفت آنست که شاید وقتی آنروز در سال 58 که در جریان نماز جمعه شعار "مرگ بربازرگان" سر داده شد، آقای هاشمی رفسنجانی فقط نمی گفت "البته آقای بازرگان مستحق این شعار نیست"، بلکه این روش را محکوم می کرد و سعی می کرد جلوی آنرا بگیرد واز مرحوم امام می خواست که با این کار مخالفت کند و آنرا مذموم شمرده و اجازه ندهد، نه امروز آن شعارعلیه خود وی تکرار می گردید و نه به فائزه هاشمی در روز روشن و درملاء عام آن هم در کشوری که داعیه رهبری بشری را دارد ان هتاکی ها ی باور نکردنی اتفاق می افتاد. اگر هاشمی رفسنجانی آنروز خطاب به نمازگزاران می گفت : این شخصیت که شما مرگ او را فریاد می کشید، یکی از متدین ترین،وطن پرست ترین، و مبارز ترین رجال و شخصیت های این مرز و بوم بوده و قطعاً از مفاخر این مملکت است، شاید کمکی می شد به بوجود آمدن یک فرهنگ سیاسی در این مملکت که با رهبران سیاسی اش اینگونه رفتار نکند. شاید اگر آنروز که هاشمی رفسنجانی قدرت داشت، نمی گذاشت به شأن،به حیثیت، به شرف و به خانواده و منسوبین مخالفین و منتقدین سیاسی حکومت، اسائه ادب و توهین شود ، امروز فائزه اش آنگونه مورد هتاکی قرار نمی گرفت. شایداگر هاشمی رفسنجانی آنروز که بر مسند قدرت بود، سعی می کرد چهره وشخصیت بازرگان را برای آنان که مرگ وی را آرزو می کردند تشریح نماید و به آنان بگوید که این مرد یک عمر علیه استبداد و خود کامگی مبارزه کرد،سال ها در زندان به سر برد،مراقب بود تا نان مشکوک از گلوی خود و خانواده اش پایین نرود، به احدی ظلم و بی احترامی نکرد، به بدترین دشمنانش هم حاضر نشد کوچکترین توهینی روادارد ، بد هیچ کس را نخواست و بغض و کینه هیچ فردی را به دل نداشت،هم بند های توده ای و مارکسیستش در زندان با آنکه با همه آراء و اندیشه های وی مخالف بودند مع ذالک برای شخصیت ، صداقت، درستی و پاکی وی نهایت احترام را قائل بودند،کسی از او دروغ نشنید و کسی از او حرص و آز و شهوت قدرت و ثروت را ندید،کسی از او ندید که به واسطه قدرت و ماندن بر سر قدرت و افزایش قدرت و به دست آوردن قدرت،پای بر روی خیلی اصول و موازین بگذارد،حاضر نشد جایگاه سیاسی اش را به هر قیمتی حفظ کند و برای ماندن در قدرت،کسان دیگر را به زیر دست و پا له کند ، آری اگر انروز اقای هاشمی به نمازگزاران می گفت درست نیست به چنین شخصیتی توهین شود ،ای بسا سطح اخلاق اینقدر در جامعه مان سقوط نمی کرد. آقای هاشمی رفسنجانی نمی توانست اینها را در مورد بازرگان نداند.آقای هاشمی رفسنجانی نمی توانست نداند که بازرگان نه آمریکایی بود،نه انگلیسی بود، نه با آمریکائی ها همکاری کرده بود ،نه برای آنان جاسوسی کرده بود و نه سودای آن را داشت که مملکت وانقلاب را به آمریکائی ها تقدیم کند. بنابراین می دانست که متهم شدن بازرگان به آمریکائی بودن و در خط آمریکا بودن چقدر نادرست و ظالمانه بود. آقای هاشمی رفسنجانی نمی توانست نداند که علت مخالفت و انتقادات بازرگان بواسطه آن نبود که او می خواست غربی ها و آمریکائی ها مثل زمان شاه در کشور نفوذ داشته باشند، بلکه علت مخالفتش به دلیل احکام دادگاه های انقلاب بود. شاید حق با بازرگان نبود و طبیعت انقلاب ایجاب می کرد که آنگونه عمل شود و شاید حق با وی بود و بسیاری از تندروی ها نه لازم بود ونه به خیرو صلاح کشور. البته از این نکته ظریف هم نبایستی غافل ماند که آقای هاشمی رفسنجانی در روزی که شعار "مرگ بر بازرگان" سر داده می شد، با امواج بر خاسته از انقلاب و شور انقلابی همسو و همنوا بودند، همانندبسیاری دیگر. فراموش نکنیم که در پاسخ به انتقاداتی که امثال بازرگان از عملکرد دادگاههای انقلاب میکردند ، میلیونها نفر به همراه جریانات ، چهره ها و شخصیت های انقلابی در خیابانهای شهرهای بزرگ و کوچک کشور به تظاهرات و دفاع و طرفداری از دادگاههای انقلاب برخاستند. یکی از شعارهای انان این بود که اگر دادگاههای انقلاب تعطیل شود، آنان در خیابان ها ،" دادگاههای خلقی" بر پا خواهند نمود و پیکرهای عوامل ضد انقلاب و طاغوتی ها را از درختان کنار خیابان هاآویزان خواهند کرد. اما این را هم نبایستی فراموش کرد که شاید اگر از همان روز در برابر این تندرویها و پایمال ساختن حقوق شهروندی(ولو حقوق شهروندی مخالفین انقلاب و طاغوتی ها) ایستادگی می شد، امروز رشد و توسعه سیاسی جامعه مان خیلی بیشتر از اینها می بود که اکنون است. شاید اگر در سال 58 حداقل یکی، دو نفر شعار"مرگ بر بازرگان"را محکوم می کردند در ایران هم بتدریج این فرهنگ سیاسی و اجتماعی بوجود می آمد که همچون جوامع توسعه یافته مخالف و منتقد، از یک حق و حقوق سیاسی برخوردار می شد و نه شاهد شعار"مرگ بر" چهره ها و شخصیت های سیاسی در جامعه می شدیم، نه هتک حرمت منسوبین و نزدیکانشان در ملاء عام اتفاق می افتاد ونه هر مخالف و منتقدی مثل آب خوردن به خارج و خارجی ها نسبت داده می شد. اری اگر دیروز با شعار" مرگ بر بازرگان" رویارویی اخلاقی و تربیتی شده بود ، و به جامعه اموخته میشد تا همچون جوامع توسعه یافته مخالفین سیاسی مان را می بایستی یاد بگیریم تحمل نماییم ، امروز شاهد فریاد مرگ بر هاشمی نمی شدیم. امروز یاد گرفته بودیم که علیه شخصیتی که 60 سال برای انقلاب و ایجاد نظام زندگی اش را گذاشته اینقدر راحت و بی خیال دلمان نیاید که شعار مرگ بدهیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 333]