واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: بوي خوش ميهن در مشامم مي پيچد، خاطرات سال هاي پيش انگار همين ديروز است که برايم رخ داده، سيم هاي خاردار، کانال هاي حفر شده براي پناه گرفتن، ميدان هاي مين، ارتفاعات سخت گذر ، چقدر دلم براي بانه و مريوان، درياچه نمک، خرمشهر، شلمچه، آبادان، جزاير مجنون، سه راه جفير، نهر جاسم، سوسنگرد، دهلاويه، بستان، تنگه چزابه، مهران و دهلران تنگ شده. ميان سر و صداي خاطرات آن همه توپ و تفنگي که در سرم پيچيده، سکوت اتوبوس برايم زيباترين صداهاست، بغض يکي مي ترکد، همه ما به گريه مي افتيم، مثل بچه اي که بعد از چند ساعت گم شدن در يک بازار شلوغ، مادرش را پيدا مي کند. تعداد آن ها که در مسير ايستاده اند براي استقبال از ما، بيشتر از آن چيزي است که انتظارش را داشتيم، خدايا ! با اينکه اينها را نمي شناسيم چه آشنا ما را در بغل مي گيرند ، چه پدرانه و برادرانه ما را بر دوش خود گذاشته اند، چه مادرانه برايمان حلقه گل مي اندازند و چه خواهرانه برايمان اسپند دود مي کنند. همه شان نشان از يک هموطن منتظر را دارند ، نمي دانم ما بيشتر منتظر ديدن آنها بوديم يا آنها منتظر ديدن ما. چين هاي صورت مادرم را مي توانم بشمارم، اگر به درسم در دانشگاه ادامه داده بودم حالا مي توانستم حساب کنم کمر پدرم چند درجه خم شده، برادرم مردي شده است براي خودش، خواهر کوچکم شوهرش را به من معرفي مي کند، همسرم که در گوشه حياط اشک مي ريزد بوي نامه هاي دوران غربت را مي دهد. صداي کودک شش ساله اي که دسته گل کوچکي در دستش گرفته زانوهايم را تا مي کند، صداي دخترکم را براي اولين بار مي شنوم که گفت : بابا... اگر در ديدار با پدر و مادر، برادر و خواهر، همسر و فرزند، بغضم را فرو خوردم تا اشکي نريزم ، تا شادي لحظه هاي بازگشت را با هق هق گريه آميخته نکنم، الان ديگر نمي توانم با صداي بلند در ميان اشک و آه فرياد نزنم: امام کجا رفته اي ؟ ما آمديم افتان و خيزان مي رويم سمت مرقد مطهر امام ، او که به فرمانش لبيک گفتيم ، پير مهربان جماران که ما را از دل و جان دوست داشت و ما بيشتر عاشقش بوديم ، پنجه گره مي کنيم در لابلاي پنجره هاي ضريح مرقدش و ناله مي زنيم ، از درد شکنجه ، زخم دوري ، انفرادي هاي مخوف، شهادت بچه ها، روزهايي که برايمان رنگ شب داشت، شب هايي که از نور چراغ هايي که در چشممان مي انداختند خوابمان نمي برد ... آه امام کجايي ... ... يکي از چيزهايي که شما را، دلهايتان را زنده نگه ميداشت،پر اميد نگه ميداشت، ياد آن چهره و روحيه پرصلابت امام عزيزمان بود. آن بزرگوار هم خيلي به ياد اسرا بودند. حال پدري را که فرزندانش به اين شکل از او دور شده باشند، راحت ميشود فهميد. ... گوشهايمان تيز شد ، کلام ، کلام امام بود و صدا از آن يار امام، حرف دلمان را مي زد، بخدا که اين نايب همان امامي بود که ما به فرمانش هشت سال از ميهن دفاع کرديم، دست هايمان را براي بيعت با گوينده اين جملات بالا گرفتيم و گفتيم : لبيک يا خامنه اي لبيک يا امام است، دست خدا بر سر ما خامنه اي رهبر ما تلاشمان را آغاز کرديم ، بايد سال هاي دوري را جبران مي کرديم ، مشغول به کار شديم ، به تحصيلاتمان ادامه داديم ، اسممان را گذاشتند آزاده که صبور تر از سنگ صبور بوديم و در دوران اسارت راضي تر از همه به قضاي الهي. و زندگي به گذر ادامه داد ... بعد از 20 سال از بازگشتم، ديگر مي توانم درجه خميدگي کمر پدرم حساب کنم ، تعداد چين هاي صورت مادرم هم با صعودي ثابت زياد مي شود، دخترکم که حالا براي خودش خانمي شده مي خندد و با همان شيريني بار اولي که به مرا صدا کرد مي گويد: بابا تو چطور استاد رياضياتي هستي که روحيه طنز داري ؟ خوش به حال دانشجويانت ! من هم مي خندم ، امروز آرپي جي ام شده است علم و با هر فرمول و راه حل رياضياتي که به دانشجويانم مي آموزم انگار دارم به بچه هاي گردان کمک مي کنم سيم خاردار بکشند ، ميدان مين را پاک سازي کنند ، انگار دارم پوتين همرزمانم را واکس مي زنم . بعضي شب ها خواب شهادت همر زمانم و اسارت خودمان را مي بينم. خواب لحظه هايي که چهره دوستانم خون آلود بود ، دست ها و پاهايشان قطع شده بود ، خواب فريادهاي هم بندي هايم موقع شکنجه در اردوگاه، همان لحظه ها که از همه جا و همه کس مي بريديم و به خدا مي پيوستيم. وقتي از خواب مي پرم نگاه مي کنم به خانواده ام که راحت خوابيده اند، مي دانم که همسايه هايم، همشهري هايم و هموطنانم با آرامش شب را مي گذرانند، ديگر از آن دشمني که با حمله هاي شبانه اش خواب را بر هموطنانم حرام مي کرد خبري نيست و وقتي به يادم مي آيد که رهبر معظم انقلاب اسلامي گفتند: ايستادگي و مقاومت آزادگان سرافراز ما در طول سالهاي سخت اسارت، ملت ايران را روسفيد و سربلند کرد و ما بازگشت پيروزمندانه آنان به ميهن اسلامي را حادثهاي ميدانيم که دست قدرت الهي آن را رقم زد. لبخندي مي زنم و با اطمينان از لطف الهي چشمانم را مي بندم ... پس از هشت سال دفاع مقدس، در 29 مرداد سال 1367 آتش بس بين ايران و عراق برقرار شد و سه سال پس از اين تاريخ در 26 مرداد سال 1369 اولين گروه از رزمندگان اسير ايران در خاک عراق از مرز خسروي با سرافرازي به ميهن اسلامي بازگشتند . اين گروه متشکل از يک هزار رزمنده اسير بود. 26 مرداد سالروز بازگشت ارزشمندترين فرزندان ايران اسلامي است که با صبوري و تحمل سال ها غربت و رنج اسارت از شرف و هويت ملي دفاع کردند. استان سمنان هم زادگاه 258 نفر از اين آزاد مردان است.ک/4 7340/599/608
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]