واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > مردانی، ناصر - در انتهای نسخه ی ویدیویی کنسرت به یاد ماندنی "هم نوا با بم" محمد رضا شجریان لب به انتقاد می گشاید که در خارج از کشور همه چیز از قبل مشخص و روشن است و می دانیم کی و کجا باید برویم، کجا تمرین کنیم، بلیت ها آماده، سالن آماده، زمان مشخص و همه چیز طبق روال برنامه ریزی شده پیش می رود اما اینجا تا چند ساعت مانده به کنسرت هر اتفاقی ممکن است بیفتد و بعد از پایان برنامه هم تا چند روز درگیر هستیم و.... اولین بار که توانستم کنسرت این خواننده ی بزرگ موسیقی ایرانی را از نزدیک تماشا کنم در چهلستون اصفهان بود که دو شب متوالی از صدا و موسیقی ایرانی لذت بردم. بینندگان در فضای باز اطراف این بنای تاریخی در صندلی های چیده شده در کنار استخری که وظیفه ی نمایش نصف ستونهای چهلستون را به عهده دارد در آرامی و سکوت نشسته بودند و از صدای زلال و موسیقی گوشنواز گروه سه نفره ی نوازندگان لذت می بردند. برنامه با تصنیف زیبای "بهار دلکش" در"ابوعطا" به پایان رسید و یادم هست که دو تماشاگر کره ای را که نزدیک من نشسته بودند و بسیار از آهنگ آخر لذت بردند. دومین بار در مهرماه سال 1372 در زمان دانشجویی ام در شیراز، به مدت پنج شب کنسرت شجریان با عنوان "شعر و موسیقی" در دستگاه های "سه گاه" و "شور" با گروه نوازندگان به اجرا در آمد که من به لطف مسئولیت سنگین چیدن صندلی های متحرک! در فضای باز ورزشگاه روبروی حافظیه توانستم همه ی شب ها را به دیدن برنامه بروم و هر شب با شعر و موسیقی و صدای آسمانی این خواننده ی بزرگ لذتی بی انتها ببرم. کارم شده بود چیدن چند هزار صندلی به صورتی که یک راهرو در وسط باشد و روی بینندگان متمایل به وسط صحنه؛ هر روز کار را به همراه کمک هایم که از کارگران روزمزد بودند از ساعت 2 بعد از ظهر شروع می کردیم و تا ساعت 7 و 8 عصر تمام می شد. مدیر برنامه، برادر شجریان بود که با سخت گیری و دقت و ریزبینی بر همه ی امور نظارت می کرد. یادم هست می خواستند در پس زمینه ی صحنه نمادی را نصب کنند که با مخالفت تند مدیر برنامه مواجه شدند و وقتی مسئولین برگزاری بر نصب آن اصرار کردند مدیر برنامه حدود ده قدمی را با خشم برداشته بود تا این خبر را به برادرش بدهد تا او هم در چشم بر هم زدنی کل برنامه را لغو کند اما صدایی او را در جا متوقف کرد که: منصرف شدیم، لازم نیست خبری به کسی بدهی! شاید هم زیر لب گفتند تو هم با این برادرت! شجریان محکم و باوقار به شیراز آمده بود و ذره ای از اصول خود کوتاه نمی آمد، ورود بچه های کم سن و سال ممنوع بود و البته بی برو برگرد ممنوع بود! سکوت محض در تمام مدت 3 ساعت برنامه حکمفرمایی می کرد و کوچکترین زخمه بر ساز و صدای استاد تنها صداهایی بود که به لطف بلندگوهای قدرت مندی که همراه گروه به شیراز آمده بودند به تمام مخاطبان می رسید. شجریان می داند در هر برنامه چه شعری بخواند تا حال و هوای آن شب و آن جمع و آن مکان را بازگو کند پس در درآمد "سه گاه" در روبروی حافظیه خواند: "جز آستان توام در جهان پناهی نیست......." اطراف ورزشگاه را ساختمان های مسکونی احاطه کرده بودند و هرشب ساکنین هم در روی پشت بام ها و کنار پنجره ها غرق در موسیقی و شعر گروه نوازندگان و صدای آسمانی شجریان بودند. زلزله ی بم در سال 1382 همه ی ایران را به لرزه انداخت و هر کسی در فکر این بود تا به نوعی کاری بکند برای این هم وطنان خونگرم و داغدار که فقط در چند ثانیه چندین هزار دوست و هم محله ای و بستگان خود را در زیر آوار خشت و گل دیدند و زاری کردند و ناله سر دادند. وقتی شنیدم محمدرضا شجریان هم دست به کار شده تا به نفع این مصیبت زدگان کنسرت بدهد مشتاقانه به دنبال این بودم تا هر طور شده به همراه همسرم از تماشاگران خوش اقبال آن باشیم. سال ها بود که او کنسرتی نداده بود و می دانستم فقط باید بخت یارم باشد تا بتوانم به یکی از چهار شب کنسرت برسم به هر دری زدم نشد تا اینکه یکی از بستگان دو بلیت برایمان پیدا کرد؛ حسین علیزاده، کیهان کلهر، همایون شجریان و محمدرضا شجریان در آن شب در دو دستگاه "نوا" و "راستپنجگاه" چنان شور و عشقی آفریدند که کمتر کسی را یارای نگه داشتن اشک هایش بود. زخمه ی آغازین حسین علیزاده بر تار، باشکوه بود و ناله های کمانچه ی کلهر به همراه ریتم شیرین تنبک همایون و بعد درآمد "نوا" و "بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود..." . همایون در آن اجرا نشان داد که بی تاب پرواز به تنهایی است و فقط اجازه ای می خواهد تا اوج بگیرد. کنسرت سراسر پر بود از کارهای بدیع در نوازندگی و خوانندگی و چنان مخاطب را درگیر کرده بود که با لحظه لحظه اش ارتباط محکم برقرار می شد. طراحی زیبای صحنه که نشان از ویرانی ارگ تاریخی بم داشت به همراه نورپردازی دقیق و هماهنگ با حال و هوای برنامه و صدابرداری بی نقص که موجب شنیده شدن کامل همه ی نت ها و سازها به طور یکسان در تمام نقاط سالن بزرگ وزارت کشور می شد و همه و همه باعث شد که بعد از اجرا به خودم بگویم : "زنده بودن در زمان شجریان هم نعمتی است!" در برگزاری این کنسرت هم نهایت دقت به عمل آمده بود تا تماشاگران شبی به یاد ماندنی را تجربه کنند. نه صدای مزاحمی، نه بی نظمی در سالن، نه اشتباهی در اجرا، همه چیز درست و به قاعده بود و این گروه چهار نفره با اجرای تصنیف ها و آواز ها و قطعات زیبا انگار به تماشا گران می گفتند این که الان می بینید بهترین است و البته سرآمد هم بودند. دوستداران موسیقی ایرانی سال ها بود که انتظار کشیده بودند تا شجریان و "علیزاده" را در کنار هم در روی صحنه ببینند. در انتها هم "مرغ سحر" که دیگر تبدیل شده بود به گونه ای از تعارف های ایرانی میان تماشاگران و خواننده که شجریان و گروهش قصد ترک صحنه در پایان برنامه را دارند اما با اصرار تماشاگران استاد و نوازندگان به جای قبلی خود باز می گردند، اندکی در "ماهور" کوک می کنند و "مرغ سحر ناله سر کن...." و البته همراهی اشکبار همه ی تماشاگران! از اواسط دی ماه 1389 باخبر شدیم که شجریان به همراه گروهش که آن را "شهناز" می خوانند در دبی اجرای برنامه خواهد داشت؛ این بار به لطف عصر ارتباطات و دسترسی آسان به اینترنت از یکی از کشورهای همسایه امارات با کارت اعتباری، بلیت ها را خریدیم، در هنگام خرید بلیت این امکان وجود داشت که شماره ی صندلی ات را بدانی که چیست و مکان آن را روی نقشه ی صندلی های سالن ببینی، البته بدون حق انتخاب! بلیت VIP2 را به قیمت هر کدام معادل 550 درهم اماراتی (حدود 140000 تومان) با رضایت کامل خریدم و بعد ایمیلی دریافت کردم که خرید را تایید می کرد اما اثری از ساعت اجرای برنامه در آن نبود و محل اجرا هم آدرس روشنی نداشت! روز موعود فرا رسید، درهای سالن باز شد و باورمان شد که کنسرت برقرار است خوشحال و سرمست از اینکه بار دیگر امکان لذت بردن از شعر و موسیقی ایرانی برایمان فراهم است به دنبال شماره ی صندلی هایمان گشتیم، سالن از انتها دارای ریف های شیب دار و پلکانی بود که پایین ترین ردیف آن حدود 70 متر با صحنه فاصله داشت و با نرده های آهنی از قسمت مسطح پایین صحنه جدا شده بود، قسمتی با حدود بیست ردیف صندلی در یک سطح و بدون شیب که به آن Very Important Person! - VIP یا همان ویژه ی خودمان می گفتند و به صحنه نزدیک تر بود اما به خاطر نبودن همان شیب و پله میان ردیف های معمولی، وقتی همه ی تماشاگران بر روی صندلی های خود می نشستند فقط می توانستی از میان سرهای ردیف های جلویی، روزنه ای پیدا کنی و صحنه را ببینی. ارتفاع صحنه نیز آنقدر نبود که بتوانی به راحتی همه ی نوازندگان را ببینی .صندلی های VIP از دو طرف تا دیوارهای سالن حدود سی متر فاصله داشتند که همین باعث جادادن صندلی های آزاد فراوانی در دو طرف شده بود که اعتراضاتی را هم برانگیخت اما هیچ گوش شنوایی در کار نبود و گاهی به تهدید تماشاگران معترض مبنی بر تحویل آنان به انتظامات (Security) منجر می شد! در ردیف جلویی ما مردی فرزند 3-4 ساله اش را در بغلش نشانده بود و کودک بینوا دقایقی بعد از شروع برنامه هرگز متوجه نشد که چرا نباید حرف بزند و چرا نباید با موسیقی دستها و پاهایش را تکان بدهد و ... و البته رفت و آمد پدر او خود حکایتی دگر داشت. این کودک تنها کودک حاضر در سالن نبود و هر از گاهی صدای "بابا" و ... از میان جمعیت شنیده می شد! در میانه ی اوج آواز در دستگاه "همایون"، مسئولین سالن از تذکر کلامی و تصویری! به بیننده ای که بر خلاف اعلام قبلی، دایم فلاش دوربینش از عقب روی سر ما چون رعد و برقی نازل می شد، دریغ نکرده و با صدای شجریان مسابقه می دادند. در یکی از کنسرت های شجریان در ایران شاهد بوده ام که چگونه در میانه ی برنامه از خواندن باز ایستاد تا صدای مزاحم قطع شود. اما اینجا تماشاگران که تعداد آنها هرگز به عدد صندلی های سالن نرسید و همین طور مسئولین سالن که در هر گوشه در گروه های 2-3 نفره ایستاده بودند از حرف زدن حتی با صدای بلند دریغ نداشتند و دایم به صورت گروهی یا فردی در میانه ی صندلی ها و فضای باز کناره ها به گشت و گذار مشغول بودند. باز و بسته شدن مداوم درهای سالن را نیز باید به همه ی این مزاحمت ها برای بر هم زدن تمرکز تماشاگران اضافه کرد. شجریان هفتاد ساله به همراه 16 نوازنده در دو دستگاه "همایون" و "ماهور" به اجرای برنامه پرداخت تصنیف زیبای " رندان مست" به ما می گفت این صدا هنوز کم از صدای سال های گذشته ندارد اما صدابردار برنامه برای آنکه از سوت کشیدن دایم بلندگوهای کم رمق اما عظیم سالن به خاطر بازگشت صدا جلوگیری کند چند بار مجبور شد صدای خواننده را در اوج قطع کند! ساز و آواز زیبای قسمت دوم برنامه در "ماهور" با غزل جاودانه ی "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...." بار ها توسط تماشاگران با کف و سوت همراهی شد! تا لذت شنیدن آواز شجریان از کف برود. نورتخت روی صحنه آن چنان چشم نواز نبود که بخواهی خیره شوی و لذت ببری پس همان بهتر که از فیلم برداری هم زمان که روی پرده های کناره های صحنه پخش می شد برنامه را دنبال کنی. وجود چندین ساز ابداعی که توسط نوازندگان جوان نواخته می شد و صداهای ناآشنا یی را به گوش می رساند تمرکز را کم می کرد و این سوال را به وجود می آورد که مگر با سازهای شناخته شده و قدیمی نمی توان همین نغمه ها را به شکل گوش نوازتری اجرا کرد؟ در قسمت دوم برنامه وقتی مجید درخشانی به جای ساز ابداعی "کرشمه" تار به دست گرفت حال و هوای برنامه دگرگون شد! من موسیقیدان نیستم اما فکر می کنم اگر می خواهیم سازی را در نقش "ویلنسل" موسیقی غربی برای موسیقی ایرانی درست کنیم این ساز باید خوش صدا و صد البته خوشگل! باشد. آخر چطور می شود آن همه ظرافت در خطوط بدنه ی "تار" و "سه تار" را با نجاری های دم دستی این سازهای جدید مقایسه کرد! گرچه که در آن شب بارها صدای قدرتمند و پراحساس شجریان به خصوص در انتهای برنامه با اجرای "همراه شو عزیز"، خاطره ی کنسرت های وطنی این خواننده ی یکتای موسیقی ایرانی را برایم زنده کرد اما دلم برای سخت گیری ها و پافشاری های او بر اصولش در برگزاری یک برنامه ی فاخر شعر و موسیقی تنگ شده بود؛ آنجا که مسئولین برگزاری، صدابردار، نورپرداز، نوازندگان، تماشاگران و حتی آدم های قدرتمند سیاسی دست اندکار می دانستند که در برنامه های استاد محمدرضا شجریان، حرف اول و آخر را او می زند و ذره ای هم کوتاه نمی آید تا در نهایت همه ازبرگزاری یک برنامه ی منظم لذت ببرند. اما حیف .....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 519]