واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: امروز كه صداي زنگ موبايلم بيدارم كرد بلافاصله نگاهم به كتاب هايم افتاد كه آن گوشه اتاق روي هم تلمبار شده بي توجه به آنها كه تا ديروز از خودم جدايشان نمي كردم غلتي زدم و دوباره خوابيدم. امروز ديگر درس نمي خوانم... امروز بدون استرس صبحانه خوردم، روی کاناپه روبروی تلویزیون نشستم و کانال ها را عوض کردم، یادم می آید دیروز این موقع ها چه حالی داشتم ، روی یک صندلی چوبی نشسته بودم مدادم روی دفترچه سووالات می چرخید حساب و کتاب می کردم به فکرم فشار می آوردم که فلان سووال کجای کتاب بود، از همه تجربه های آزمونهای رنگارنگی که دادم استفاده می کردم، روش تست زنی نوین و غیرنوین را بکار می گرفتم که هرطوری هست در کنکور قبول شوم. اصلا دلم نمی خواهد که خودم را درآینه نگاه کنم چون پریشب از اضطراب سه تا تبخال زدم ، قیافه ام آنچنان به هم ریخته که حد ندارد ، پای چشمانم از بس بیخوابی کشیده ام گود افتاده ، شبیه معتادها شدم. از دیروز تا حالا بیش از 500 بار جواب این سووال را داده ام که " کنکورت را چطور دادی ؟ " چه بگویم بابا ! اختصاصی هایش که سخت بود ، عمومی هایش که ای بد نبود ، دراین چند ساعت بعد از کنکور به کشف جدیدی نائل شدم. آن هم اینکه آنهایی که این سووال ها را می پرسند سه دسته اند. دسته اول آنهایی که واقعا دلشان می خواهند که تو قبول شوی آن هم یک رشته خوب کسانی مانند پدر و مادر. دسته دوم آنهایی هستند که اصلا خبر ندارند تو چند ماه اخیر را در شکنجه گاهی به نام دوران کنکور سپری کردی، آنها از صحبت های این و آن می فهمند که تو کنکور داشتی ، آن وقت از سر وظیفه می پرسند کنکور را چطور دادی و اصلا هم برایشان مهم نیست جواب تو چی هست. دسته سوم کسانی هستند که دراعماق وجودشان نمی خواهند تو قبول شوی یا لااقل نمی خواهند رشته ای که قبول می شوی از پسر و دختر خودشان بالاتر باشد تا بتوانند به پز دادن دکتر مهندسی بچه خودشان ادامه بدهند این دسته از آدمها بلافاصله که جواب تو را بشنوند با گفتن " انشاءا... قبول می شی " به اندازه صد تا فحش بارت کرده اند. بوی غذا می آید ، مادرم دارد برای ناهار قورمه سبزی درست می کند ، بعد از مدتها بوی غذا را می فهمم در چند ماه اخیرآنقدر سر سفره ناهار و شام کتاب دستم بوده اصلا نفهمیدم چه می خورم انگار دراین مدت کتابها و جزوه هایم مثل سالاد و ماست جزء سفره بوده اند . آخ که چه حالی می دهد امروز عصر یک سینما بروم ، راستی فیلم روز چیست ؟ دموکراسی تو روز روشن ؟ طلا و مس ؟ دختران ؟ تسویه حساب ؟ نگاه کن در این مدت چقدر از همه چیز عقب مانده ام که حتی نمی دانم فیلمهایی که تازه به اکران درآمده کدام ها هستند . درعلم فیزیک به این عقب ماندگی می گویند : " موج دو پی فاز عقب است " اوه نه ! امروز نمی توانم به سینما بروم حالا که دراین مدت نتوانسته ام فوتبال های جام جهانی را ببینم بگذاراین چند روز باقیمانده دلی از عزا در بیاورم ، کم دراین مدت افسوس خوردم که نتوانستم در مسابقه پیامکی شرکت کنم ! صبح به صبح موبایلم دینگ دینگ صدا می داد که " مشترک محترم به نظر شما نتیجه بازی تیم ایکس با تیم ایگرگ چه می شود ، برد تیم ایکس ، برد تیم ایگرگ ، مساوی ! " آن وقت من بیچاره که خیلی خیلی فوتبالی هم هستم فقط به ایکس و ایگرگ فکر می کردم که مشتق دوم آنها را چطور می شود گرفت ، آیا جذر ایکس را می شود با انتگرال ایگرگ برابر قرار داد ؟ و از این جور سوالات مزخرف ! حوصله رفتن به پارک و کتابخانه را ندارم آنقدر دراین مدت روی چمن فضای سبز پارک و صندلی های کتابخانه چمباتمه زدم و کتاب و جزوه هایم را از اول تا آخر خواندم آنقدر دراین مدت به بچه هایی که مثل خودم در پارک و کتابخانه نشسته بودند و درس می خواندند به چشم رقیب نگاه کردم که دیگر حالم دگرگون می شود اگر حتی یک سرکوتاه به پارک وکتابخانه محل بزنم درعوض دلم می خواهد یکی زنگ بزند مرا به تولد بچه اش یا مهمانی سالگرد ازدواج پدر و مادرش دعوت کند خلاصه یک جایی که مهمانی باشد. عقده ای شدم دراین چند ماه اخیر هر جا مهمانی رفتم به جای اینکه لذت ببرم همه اش حرص خوردم همه اش چشمم به این ساعت بود که عقربه هایش انگارپشت سرهم مسابقه دوی سرعت گذاشته بودند . خسته شدم آنقدر که سعی کردم بیشتر از حد مجاز در مهمانی ها ننشینم و زود برگردم خانه که با تمام شدن وقت استراحتم ، سر ساعت درس خواندن را شروع کنم . دلم می خواهد درمهمانی که می روم هیچ ساعتی روی دیوار نباشد. آخ جون خربزه شیرین! دستت درد نکند مامان جان ! طفلک مادرم دیروز تمام مدت پشت در محل برگزاری آزمون نشسته بود و تسبیح می گرداند. اگر بگویم مادرم هم به اندازه من برای قبول شدنم در کنکور زحمت کشیده دروغ نگفته ام ، بیچاره وقتی فهمید سر جلسه آزمون صندلی ام زیر پنجره و نور شدید آفتاب بوده و چند بار نزدیک بوده از سردرد حالم بهم بخورد محکم به پایش می کوبید و گفت : مادرفدایت شود نمی شد جای صندلیت را عوض کنی ؟ پدرم هم همینطور ! اگر قبول نشوم که دیگر رویم نمی شود در چشمش نگاه کنم آنقدر که در یک سال اخیر پول کتاب تست و کلاس کنکور مرا داده اگر قبول نشوم که دیگر واویلاست . ولی او هیچ به رویش نمی آورد حتی چند روز پیش وقتی که یادم رفت روز پدر را به او تبریک بگویم به من گفت همینکه می بیند من سالم و پرتلاش دارم درسم را می خوانم برای او از هزار تبریک بهتر است . درخانه ما هیچ کس نمی گوید که باید در کنکور قبول شوم . همه می گویند اگر قبول نشدی سال دیگر امتحان می دهی ، این جمله مثل سوهان روح و مته مغزم شده است چون می دانم ته دل همه شان این است که باید قبول شوم اما با دیدن برنامه های روان شناسانه تلویزیون یاد گرفته اند که به فرزند کنکوری باید دلگرمی بدهند ، نباید او درفشار باشد ، نباید ببیند خانواده اش بخاطر او استرس دارند . کاش خانواده ام اینقدر مهربان نبودند! خلاصه اینکه امروز را که بدون استرس کنکور آغاز کرده ام روز خوبی است، برادرم می گوید: همه اینها خاطرات خوب زندگیت هستند روزهایی که درس می خواندی، تست می زدی، غصه کنکور را می خوردی ، روزهایی که تلویزیون نگاه نمی کردی ، کامپیوترت را تعطیل کرده بودی ، به مهمانی نمی آمدی یا خیلی زود برمی گشتی خانه ، خلاصه او می گوید : همه اینها خاطرات زندگیت را می سازد حتی اگر کنکور در رشته ای که می خواهی قبول نشوی یا مثلا مهندسی آبیاری گیاهان آبزی قبول شوی ! من که نمی فهمم این روزهای سخت و استرس زا که دلم می خواهد هرگز تکرار نشود چه خاطره خوبی برایم می سازد اما به هر حال برادر بزرگترم که دانشجو است حتما تجربه اش را دارد که می گوید. با این حال من فکر می کنم اوضاعم زیاد بد نیست چون مثل بعضی از بچه های کنکور با آمبولانس از سر جلسه بیرون نرفتم ، بعد از جلسه گریه نکردم . شنیده ام ظرفیت پذیرش امسال به اندازه یا شاید بیشتر از داوطلبان کنکور است. چه می دانم ، امید به خدا! امروز بعد از یک رقابت خیلی سخت علمی ته دلم می گویم که یک کنکوری خوشبختم. منبع : irna.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]