تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم را رها مكن حتى اگر بعدش شعر باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834495087




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كوتوله‏هاى انسانى


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: كوتوله‏هاى انسانى
شناخت
شناسنامه‏اش را در آورد و نشانم داد، تا در مقابل سؤال من كه «شما كيستيد؟» جوابى مستند ارائه كرده باشد.گفتم: منظورم «خود شناسنامه‏اى» نبود؛ خواستم بپرسم كه تا چه حد خودت را مى‏شناسى تا به من معرفى كنى؟گفت: اگر منظورت شناخت خودم از لحاظ فيزيكى و طبيعى است، چيزهايى درباره خودم مى‏دانم. شغل و وضعيت تحصيلى و زادگاه و سطح معلومات و امثال اينها را مى‏توانم بيان كنم. يا اين كه نشانى خانه و محل كارم، تعداد برادران و خواهرانم، سن و سال خودم و ميزان حقوق و درآمدم را هم مى‏توانم بگويم.گفتم: آيا تو فقط همين‏هايى؟گفت: يعنى چه؟گفتم: يعنى از «خود»ت فقط همين‏ها را مى‏شناسى؟گفت: نه، بيش از اين. مثلاً مى‏دانم وزن و قدم چه قدر است؛ درجه حرارت بدن، فشار خون و گروه خونم را هم مى‏دانم؛ تعداد استخوان‏هاى ريز و درشت اندامم را هم مى‏دانم، اين كه چند كيلو خون و چه مقدار آب در بدنم هست و اين كه طول رگ‏هاى بدنم چه قدر است و وزن مغزم چه مقدار است و نحوه كار دستگاه گوارش، دستگاه تنفس، قلب و دستگاه گردش خون، سلسله اعصاب، ماهيچه‏ها و غضروف‏ها، پيچيدگى سيستم دستگاه بينايى و شنوايى، ظرافت دستگاه كليه و كبد و غده‏هاى گوناگون بدن و ترشحات آنها و نقش زبان و دندان و لب و پلك و ابرو و بينى و... اينها را هم خوانده‏ام و مى‏دانم. ديگر مى‏خواهى از خودم چه بدانم؟گفتم: آنچه گفتى، يا به «خود طبيعى» مربوط مى‏باشد، يا به «خود صنفى و اجتماعى». اينها همه وجود و حقيقت و هويّت تو را نشان نمى‏دهد.گفت: درست است. من يك سرى افكار، انديشه‏ها و احساسات هم دارم كه آنها هم بخشى از وجود من است.گفتم: پس وقتى مى‏پرسم «تو كيستى»؟ در جواب، نبايد تنها به اطلاعات شناسنامه‏اى بپردازى و به معلومات و مشخصاتى كه تو را به عنوان يك فرد، از ديگر افراد جامعه ممتاز و مشخص مى‏كند اكتفا كنى؛ توجه به انديشه، روحيات و جهان درون هم هست. اما علاوه بر همه اينها من از يك «خود» ديگر مى‏پرسم؛ «خود انسانى» كه مهم‏تر از آن دو «خود» ديگر است.گفت: بيشتر راهنمايى كن.گفتم: ببين؛ از اين همه موجوداتى كه در جهان بيكران و گسترده وجود دارد، هيچ چيز «بيهوده» و «بى هدف» خلق نشده است و هر چيزى به كارى مى‏آيد و براى منظورى در جهان هستى وجود يافته است. حالا، شايد ما علت پيدايش بعضى از موجودات را ندانيم و نقشى را كه در مجموعه هستى دارند، نشناسيم؛ ولى هيچ چيز بى‏جهت و بى‏هدف نيست.گفت: در تأييد حرف شما، يك بار به دستگاه‏هاى به كار رفته در موتور اتومبيلم نگاه مى‏كردم و برايم سؤال بود كه اين همه لوله و سيم و پيچ و مهره و وسايل و ابزار گوناگون و در هم و برهم براى چيست؟ و آيا اصلاً نيازى به اين اندازه شلوغ كارى در موتور هست؟ تا اين كه يك بار به علت روشن نشدن ماشين، به مكانيك رجوع كردم؛ يك بار به علت مصرف زياد بنزين، يك بار به خاطر كار نكردن بخارى اتومبيل، يك بار براى از كار افتادن برف‏پاك‏كن، يك بار جهت كم كردن روغن و... در هر بار مى‏ديدم كه مكانيك بخشى از موتور را مورد دستكارى و تعمير و تعويض قرار مى‏دهد كه برايم جديد بود. برايم روشن شد كه همه اين وسايل و دستگاه‏ها براى هدف خاصى تعبيه شده و هيچ كدام بى‏جهت روى ماشين نصب نشده است.گفتم: مثال خوبى زدى. در دستگاه بدن ما هم شبيه اين برنامه، بلكه به مراتب پيچيده‏تر و مجهزتر به كار رفته است؛ ولى ما اغلب از نقش و كاركرد آنها بى‏خبريم. همين كه مريض مى‏شويم، كمى به نقش آنها واقف مى‏شويم. هر بار كه كسى بيمار مى‏شود و اين بيمارى يا به دستگاه گوارش مربوط مى‏شود، يا به قلب، يا تنگى نفس، يا درد مفاصل، يا سردرد و تهوّع، يا تب و فشار خون، يا قند و سوء هاضمه، يا بيمارى‏هاى پوستى، ريزش مو، درد دندان، لاغرى، بى‏اشتهايى، چاقى و وزن اضافه و... گوشه‏اى از سيستم پيچيده بدن برايش حساسيت و اهميت پيدا مى‏كند و متوجه مى‏شود كه چه اسرار و رموزى در خلقت بدنى او وجود دارد. گفت: بعد درونى و روحى انسان هم همين شگفتى‏ها را دارد و حالات درونى، نيروهاى باطنى، قوه توهم و تخيل، حافظه، مغز و فكر، مهر و علاقه، كينه و نفرت، خشم و غضب، خواب و بيدارى، احساس سيرى و گرسنگى، حس خستگى يا نشاط، خودخواهى و غرور، علاقه به وطن و زادگاه، كشش به سوى جنس مخالف و عاطفه نسبت به فرزند، هر يك از اينها هم گوشه‏اى از «ساختار روحى» ما را تشكيل مى‏دهد و همه هم لازم است و در جايى به كار مى‏آيد و به درد مى‏خورد.
شناخت
گفتم: يك انسان در مجموعه عالم خلقت، چه جايگاهى دارد؟گفت: «آن ذرّه كه در حساب نايد، ماييم».گفتم: از يك جهت درست است؛ يعنى در اين جهان بى‏انتها و هزاران كهكشان و سحابى و اين همه موجودات شگفت و ريز و درشت و دنياى پر رمز و راز گسترده، ما اصلاً به حساب نمى‏آييم. به همان اندازه كه كره با عظمت زمين، در برابر جهان هستى و منظومه شمسى و عوالم بالا، مثل يك نقطه در يك زمين بزرگ فوتبال است، انسان هم نسبت به مجموعه عالم، مثل سر سوزن در مقابل اقيانوس‏هاى عظيم است؛ اما همين انسان، بسيار مهم و با عظمت است. به تعبير امام خمينى، «انسان، فهرست كائنات است».گفت: جهانى است بنشسته در گوشه‏اى.گفتم: به قول هاتف اصفهانى: دل هر ذره را كه بشكافى، آفتابيش در ميان بينى.گفت: شنيده‏ام اين شعر، مضمون يك حديث است.گفتم: در شعرى كه منسوب به حضرت على عليه‏السلام است، آمده است: «اتزعم انّك جرم صغير...؛ آيا مى‏پندارى كه تو جرم و چيز كوچكى هستى، در حالى كه جهان بزرگ‏تر در درون توست»!گفت: مترلينگ گفته است: اشخاص بزرگ و نامى به كوه مى‏مانند؛ هر چه به ايشان نزديك‏تر شوى، عظمت و ابهت آنان بر تو بيشتر معلوم مى‏گردد.گفتم: مثل اين كه وارد مشاعره شده‏ايم. حرف اصلى و بحث اولى يادمان رفت.گفت: صحبت از اين بود كه ما يك «خود انسانى» داريم و بايد آن را هم بشناسيم.گفتم: آفرين، خوب يادت مانده. در ميان اين همه موجودات، يكى هم انسان است. هر چيزى نقشى و جايگاهى در دستگاه عظيم آفرينش دارد. مثل پيچ و مهره و عقربه و رقاصك و فنر و... كه در يك ساعت هستند و هر كدام نقشى ايفا مى‏كنند، كار ما به عنوان يك «انسان» در مجموعه بزرگ و پيچيده جهان هستى چيست؟ ما به چه كار مى‏آييم؟ نقش ما چيست؟ ما در كجاى اين عالم قرار داريم و چه مى‏كنيم و چه بايد بكنيم. اين يعنى همان شناختِ «خود انسانى».گفت: شاعر مى‏گويد:اندكى در خود نگر تا كيستى؟از كجايى، در كجايى، چيستى؟گفتم: هيچ مى‏دانى اين شعر، برگرفته از يك حديث است؟ حديثى مشهور؟گفت: چه جالب! نه، نمى‏دانستم.گفتم: از يكى از امامان ما نقل شده است كه: «رحمت خدا بر آن كسى است كه بداند از كجاست و در كجاست و به كجا مى‏رود؛ رحم اللّه امرءً عرفِ من اَين و فى اَين و الى اَين».گفت: متأسفانه خيلى‏ها به اين مسئله توجه ندارند و اين نكته اصلاً برايشان مسئله و موضوع نيست تا درباره آن فكر كنند؛ چه رسد به اين كه جواب درست آن را پيدا كنند.گفتم: و... تا چه رسد به اين كه زندگى‏شان در مسير و مدار رسيدن به آن جواب باشد!گفت: شما به چنين افراد كه زندگى مى‏كنند، اما نمى‏دانند چرا، چه اسمى مى‏گذاريد؟گفتم: نابالغ!گفت: نابالغ كه مناسب نيست؛ چون اينها اغلب به سن بلوغ هم مى‏رسند، ازدواج هم مى‏كنند و گاهى حتى صاحب فرزند و نوه ونتيجه هم مى‏شوند.گفتم: مگر نه اين كه بلوغ يعنى رسيدن و نابالغ يعنى كسى كه نرسيده و هنوز خام و نارس است. خوب، گاهى رسيدن به سن تكليف و پانزده سالگى است؛ گاهى رسيدن به مرحله رشد اجتماعى و صنفى است؛ گاهى هم رسيدن به مرحله رشد انسانى. كسى كه عمرى را طى كند ولى هنوز نداند كه از كجاست و در كجاست، اگر نابالغ نيست، پس چيست؟گفت: پس شما بلوغ را هم سه قسم مى‏دانيد، مثل همان «خود»!گفتم: دقيقاً همين طور است؛ كسى كه از نظر سنى و رشد جسمى به مرحله‏اى مى‏رسد، مى‏گويند بالغ شده، كسى كه از نظر اجتماعى، كسب و كار، معاشرت و ارتباطات به حدى از رشد رسيده، او هم به بلوغ صنفى و اجتماعى رسيده است. يك بلوغ هم داريد كه «بلوغ انسانى» است كه ربطى به سن و سال، پول، اعتبار، روابط اجتماعى، زرنگى، كار و كسب و سود و سرمايه ندارد. به فهم و شعور و درك جايگاه انسان در نظام هستى بستگى دارد.گفت: پس ما در جهان كوتوله‏ها و نابالغين زندگى مى‏كنيم.گفتم: از كجا كه ما هم جزو همان‏ها نباشيم؟! كسى كه فلسفه حيات را نشناسد و مسير سير كمالى خود را نفهمد و در آن مسير گام بر ندارد، نابالغ است؛ هر چند هشتاد سال عمر كند و ده‏ها نوه و نتيجه داشته باشد و كلى دوست و آشنا و اعتبار و پس انداز!گفت: خيلى جالب است! نابالغ‏هاى هشتاد ساله! و دنياى كوتوله‏هاى انسانى!گفتم: البته آن طرف قضيه را هم بايد ديد. خيلى‏ها هم در سن جوانى و نوجوانى، خود را شناخته‏اند و يك شبه ره صد ساله را پيموده‏اند. خودشناسى، رسيدن به اين بلوغ انسانى و «خود انسانى» است.گفت: جواب آن سؤال اول كه «تو كيستى؟» خيلى دشوار است.گفتم: و البته خيلى هم سودمند است. بى‏جهت نيست كه در احاديث آمده است كه «خودشناسى» سودمندترين شناخت‏هاست. جواد محدثى 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 704]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن