تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 4 دی 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):روزه و حج آرام‏بخش دل‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844119380




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تجلي يازدهم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تجلي يازدهم
شهادت امام حسن عسكري
تجلي يازدهم که بر طلوعي بي‏زوال تکيه دارد، درد را چه عميق درک کرده است، تبسم قدسي لحظاتش، همه صبر بود و اشک‏هاي هماره نيمه شب‏هايش، تمام شوق وصال!مي‏ديد و مي‏نگريست که حقارت دنيا، در تغافل مردم، به ارزشي جدال برانگيز تبديل شده است. رنج مي‏برد از اين که انسان، آن سوي اين هيچستان خاک را جست‏وجو نمي‏کند و به فراتر از خود نمي‏انديشد!مهرباني محض بود و صبر تمام! زنجيرهاي اسارت را بر دست و پاي خود تحمل کرد تا مردم، زمين‏گير نشوند؛ تا جهاني را از اسارت در خاک برهاند.در موضع علم و مناظره، مقتدرانه قد علم کرد تا انسان را از جهالت دست و پاگير خويش نجات دهد. پايگاه‏هاي مردمي‏اش، گسترده‏ترين مدرسه‏هاي خودسازي و جامعه‏پروري بود. اما افسوس که کم بودند آنان که اين را فهميدند! چه غريبانه گذشت!زهد، کمترين محصول درخت ايمان اوست و کرامت، کوتاه‏ترين سايه شاخ و برگ‏هاي عظمتش. مدينه، از ربيع‏الاول 231 هجري، موازنه حضور او را در خاک دنبال مي‏کرد و در جست‏وجوي مجالي براي عرضه حقيقت او به بيکرانه‏ها بود. تا آن‏که سامرا، بلوغ پذيرش او را در خود حس کرد و چيزي نگذشت که امام، به اتفاق پدر بزرگوارش، سکونت در آن ديار را برگزيد.اينک امامي 28 ساله، در گوشه سامرا سر بر بالين شهادت مي‏گذارد. شش سال است که بار سهمگين ولايت را بر شانه‏هاي شکوه و استوار خويش حمل مي‏کند. نه... نه... نه بر شانه‏هاي خسته و نه بر دوش زخمي خويش، بلکه اين رسالت آسماني را در ژرفاي باور و در اعماق جان خويش، ثبت کرده است.معتمد عباسي، تا لحظه‏اي ديگر، به خواسته بزرگ خود مي‏رسد. سال‏هاي اسارت و غم، سال‏هاي غم و تنهايي روزهاي تنهايي و سکوت... آه، غريبانه گذشت؛ چه معصومانه سپري شد!مي‏گفت «زيبايي چهره، جمال برون است و زيبايي عقل، جمال درون» و حالا جمال ظاهرش را بيماري، به يغما برده؛ در حالي‏که 28 بهار، بيشتر از عمرش نمي‏گذرد. مي‏رود در حالي که از وصال خشنود است و براي امام خردسال نگران است.رفت و فردا را به موعود(عج) سپردامام، دل به فردايي سپرده است که موعودش عليه‏السلام ، حقيقت دين را فرياد زند. مي‏رود و دنيا را با همه فرازها و نشيب‏هايش، با همه پستي‏ها و بلندي‏هايش به او مي‏سپارد. دردهاي نهفته‏اي را که جز در و ديوارهاي اتاق کوچکش در سامرا، احدي تاب گفتنش را نداشت.اسارت و سکوت حسني عليه‏السلام باز هم در قصه حماسي او رقم خورده است. باشد تا خروش و فرياد حسيني‏اش، نصيب فرزندش مهدي(عج) شود.(1) مرثيه‏سراي تو و چشم انتظار فرزند توايماز کودکي‏ات، سجود و سير و سلوک، به سيمايت نور مي‏افشاند و عرفان، رخ‏آراي تو گشته بود. وقتي بر شانه‏هاي تو، جامه فاخر امامت امت نشست، به حبس کج نهادان، آرزده شدي. پرنده روح تو اما به هيچ ميله و قفلي تن نداد؛ که اوج زندان و کنج آن حبس، رخصت خلوت تو بود با معبود؛ «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد».روزها با تشنگي کام تو، با روزه و شب‏ها با ناله و نواي مناجات تو پيوسته، رنگ خدا مي‏گرفت. آن رنج‏ها و عسرت‏ها را به صبر و سکوت، به شيوه نياي بزرگت علي عليه‏السلام از سر گذراندي و با حضور گسترده کلامت بر سرزمين‏هاي شيعيان، دل‏آرامشان شدي. اين حضور گرم، از آنِ ارشادگري‏هاي تو بود.سيره و سريرت تو، به سان کهکشاني از نور و منظومه‏اي از ستارگان شب، مرز پيدا کردن راه بود از بيراهه، و بدعت‏ها و کژي‏ها، با انگشت اشارات تو به سمت صراط، راه مي‏نمود. آهسته آهسته، روي در پرده مي‏کشاندي تا دلدادگان کوي تشيع را به شيوه مهدي‏ات مأنوس کني که: آفتاب مي‏خواهد روي در نقاب ابر کشد و تا زماني دور، اين‏گونه بتابد.مرثيه‏سراي هجرت توييم و همچنان چشم انتظار رونمايي آفتاب.«ما در انتظار رويت خورشيديم»(2) پدر روزهاي انتظارهر شب که دلم براي تو تنگ مي‏شود، ابرها در فراق، با من گريه مي‏کنند. کاش به جاي خاک، از کلمه آفريده مي‏شدم تا سراپا شعر مي‏شدم در ستايش تو!تو، پدر غم‏هاي شيرين روزهاي انتظاري. گاهي نوشتن دشوار است و از تو نوشتن دشوارتر. اشک‏هايم، مرغان دريايي‏اند که ساحل چشمانم را به بوي غربت حرم تو جست‏وجو مي‏کنند. اشک‏هايم، کبوتراني‏اند که آرزو دارند گره دخيل‏هايي شوند که به ضريحت بسته شده است.بيست و ششمين بهار که پرپر شدبالش شب‏هايم خيس مي‏شود از خيال 26 بهاري که کوتاه‏تر از همه پروازها، گذشت. عمري گذشته است و هنوز جهان نتوانسته از 6 سال امامت مهرباني‏هايت بگويد.هنوز تنگناي روزهاي زندان‏هاي پي در پي تو، گلوي جهان را مي‏فشارد.جهان مسموم، هنوز سرفه مي‏کند. از روزي که تو مسموم شدي، بادها هر ثانيه سرفه مي‏کنند. بوي رفتنت، خبر شهادت داشت. پرنده‏تر از همه ابرها رفتي. رفتي، تا طلوع تو، در آغاز چهاردهمين خورشيد بشکند و عطر عدالت، مثل باران‏هاي بهاري، جهان را فرابگيرد.شش سال امامت در سه ظلمت فراگيرشش سال، خورشيد امامتت، بي‏وقفه مي‏تابيد تا لبخندهايت، جهاني را معطر کنند. اما سه ظلمت فراگير، حصار آسمان امامتت شده بودند، تا هيچ روزني، عطر نوراني‏ات را حس نکند؛ سه قفس تنگ که نفس را تنگ مي‏کردند، پرندگي‏ات را اسير کردند. سامره، شش سال زندان پي‏در پي‏ات شد و ديوارهاي بسته، خستگي مدامشان را در عبادات مدامت گريه مي‏کردند. پيام‏هاي کوتاه:ـ ردپاهاي گمشده‏ي ما، مسافران توفانند که پي عطر تو مي‏گردند.ـ هر قدم که به تو نزديک‏تر مي‏شويم، عطر بهشت را بيشتر حس مي‏کنيم.ـ مگر حرمت را بر آسمان هفتم بنا کرده‏اند که اين همه ابر باراني، بر شانه ما مي‏گيرند؟ـ فرسنگ‏ها سنگ را به شوق زيارت حرمت، با بادها مي‏دوم و با رودها آواز مي‏خوانم؛ شايد در پاي تو کبوترانه بميرم.(3) مي‏رود؛ ولي خشنود و نگرانمي‏گفت «زيبايي چهره، جمال برون است و زيبايي عقل، جمال درون» و حالا جمال ظاهرش را بيماري، به يغما برده؛ در حالي‏که 28 بهار، بيشتر از عمرش نمي‏گذرد. مي‏رود در حالي که از وصال خشنود است و براي امام خردسال نگران است. خسته از ناداني و پراکندگي امت«ناداني دشمن است» سربازخانه معتمد، قلعه پرستش ناداني است. تن رنجور امام عليه‏السلام چگونه تحمل کند اين همه دشمن و ناداني را؟تن امام بيمار است؛ اما نه از زهر معتمد، نه از سختي زندان‏هاي طولاني مدت؛ بيمار اين همه ناداني قوم جور است.کليد معرفت زمانه مي‏رود. باب علم نبوت پر مي‏گشايد؛ در حالي که خسته است از جهل و حسادت خليفه و از پراکندگي امت.پيام کوتاه:ـ شيعه را خاک غم بر سر مي‏بايد و بازار دل، تا ابد سياه‏پوش و آسمان دين را باران باران و اشک و اشک!ـ وقتي امامي مي‏رود، نيمه‏اي از عشق امتش را با خود به خاک مي‏برد...ـ شهادت، عشق است. فرزند غايبش را سر سلامت بگوييد و باران اشکتان را در بي‏شکيبي انتظار، بهانه سازيد!ـ شهادت امام حسن عسکري، بهار جوشش خون شيعه است در غم غيبت.ـ مولاي غايب غريبم! سرسلامت باد ما را در غم باباي شهيدت پذيرا باش؛ اي غمگين‏ترين شيعه در عصر غيبت!(4)امام، دل به فردايي سپرده است که موعودش عليه‏السلام ، حقيقت دين را فرياد زند. مي‏رود و دنيا را با همه فرازها و نشيب‏هايش، با همه پستي‏ها و بلندي‏هايش به او مي‏سپارد. دردهاي نهفته‏اي را که جز در و ديوارهاي اتاق کوچکش در سامرا، احدي تاب گفتنش را نداشت.نامه‏اي که به امام عسکري عليه‏السلام نوشته نشدکوچه‏هاي شهر برايش غم‏بارتر از هميشه بود. با خود مي‏گفت: «باز هم با دست خالي به خانه برگردم؟ چگونه در چشمان همسرم بنگرم؟» گرچه شيعيان نيز حال و روزي بهتر از او نداشتند، اما مشکلات اقتصادي، بيش از همه وقت، گريبانش را گرفته بود. چندين بار خواست به امام عسکري عليه‏السلام نامه‏اي بنويسد و درخواست کمک کند؛ اما شرمساري، مانع مي‏شد. دقايقي بيش از ورودش به خانه نمي‏گذشت که صداي در را شنيد. با خود گفت: باز هم يکي از طلبکارهاست؛ خدا به خير کند! اما وقتي در را گشود، مردي را ديد که کيسه‏اي و نامه‏اي را به وي داد و به سرعت رفت. چشمانش که به يکصد دينار طلاي درون کيسه افتاد، شگفتي‏اش بيشتر شد. اما وقتي نامه را گشود و دست‏خط مبارک امام حسن عسکري عليه‏السلام را ديد، همه چيز برايش روشن شد؛ «ابوهاشم! هرگاه حاجتي داشتي، خجالت نکش و شرم مکن؛ بلکه آن را از ما طلب نما که ان‏شاءاللّه‏ به خواسته‏ات خواهي رسيد». غروب خورشيد يازدهمابوسهل نوبختي نيز چون بسياري از شيعيان، از بدي حال امام حسن عسکري عليه‏السلام آگاه بود. ديگر تاب نداشت؛ وگرنه به خود اجازه نمي‏داد به خانه امام برود. وارد اتاق که شد، همسر امام، «نرجس خاتون» و «عقيد» غلام فداکار حضرت را ديد که در گوشه‏اي، ساکت نشسته‏اند. نگاهش که به چهره امام افتاد، بي‏اختيار اشک از چشمانش سرازير شد. «آه خدايا! آيا اين همان حجت تو بر زمين است که به دست سفاکان و ظالمان به اين حال و روز درآمده؟ مگر نه اينکه 28 سال بيشتر ندارد؟ آيا تقدير او هم شهادت در جواني است؟» نگاه عقيد را که ديد، فهميد بايد خود را کنترل کند. بغض گلوگير خود را فروخورد و در حالي که شاهد آب شدن شمع وجود امام زمانش بود، زيرلب زمزمه کرد: «اَلا لَعْنَةُ اللّه‏ عَلَي القَومِ الظالمين».(5) پي‌نوشت ها:1- محبوبه زارع2- مصطفي پورنجاتي3- عباس محمدي4- حسين اميري5- روح‏اللّه‏ حبيبيان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 430]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن