واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: حكمت عملي
حكمت عملي مجموعه آن بايدها و نبايدهايي است كه بخشي به اخلاق، بخشي به سياست، بخشي به تدبير منزل برميگردد و هر چه جزء شعب فرعي اين اصول يادشده است. اين بايدها و نبايدهاي اخلاقي يا سياسي يا تدبير منزل و مانند آن از يك مبناي علمي گرفته ميشود، به جهانبيني وابسته است، به معرفت نفس وابسته است، به آشنايي پيوند بين انسان و جهان وابسته است و مانند آن.
اگر كسي بخواهد قانوني را شناسايي كند، بايد حوزه آن قانونمدار را ارزيابي كند تا انسان را نشناسد و پيوند انسان را با جهان ارزيابي نكند و ارتباط ناگسستني انسان و جهان با جهانآفرين و انسانآفرين را بررسي نكند توان ادراك صحيح قانونِ بايدها و نبايدها را ندارد.
البته از حكمت نظري كه عهدهدار بود و نبود است، نميتوان مستقيماً مسائل بايد و نبايد را استنتاج كرد. هيچ كس چنين حرفي را نگفته است كه يك قياس مركب از دو بود و نبود، يك نتيجه بايد را ميتوان گرفت؛ ولي قياسي كه مركب از دو مقدمه يك مقدمهاش بود و نبود است، يك مقدمهاش بايد و نبايد ميشود، از آن قياس نتيجه بايد و نبايد گرفت؛ مثلاً گفت خداي سبحان ولي نعمت است كه اين به بود و نبود برميگردد و اطاعت از ولي نعمت لازم است كه به بايد و نبايد برميگردد، نتيجه اينكه شكر خدا لازم است، اطاعت خدا لازم است و مانند آن. از اين قبيل قياسهايي كه يك مقدمهاش حكمت نظري است و مقدمه ديگرش حكمت عملي، نتيجه حكمت عملي گرفته ميشود. به هر تقدير همه عناصر محوري حكمت عملي وابسته به جهانبيني، انسانشناسي و پيوند انسان و جهان است بدون او نميشود حكمت عملي را تدوين كرد.
مطلب ديگر اين است كه هيچ علمي بدون اصول اولي كه بديهيات است، نخواهد بود. همه مطالب نظري در سايه آن مطالب ضروري تبيين ميشود. آنها بيناند و اين مطالب نظري در سايه آنها ميشود مبين اصل تناقض، اصل اينكه دو ضد جمع نميشود، دو مثل جمع نميشود، علت مقدم بر معلول است، انفكاك علت و معلول محال است. همه اين مسائل در حكمت نظري مطرح ميشود و حكمت عملي در اين مسائل وامدار حكمت نظري است؛ يعني ما در هيچ رشتهاي از رشتههاي حكمت عملي قانون عليت را، اصل تناقض را، اصل تقابل ضدين را، تقابل مثلين را، امثال ذلك را نمييابيم اينها يك مطالب اصلي است كه حكمت نظري يعني فلسفه اُولي عهدهدار آنهاست، به هر تقدير حكمت عملي در بخشهاي وسيعي از علم از حكمت نظري كمك ميگيرد.
اما آن دو مطلب اساسي كه متولي ادراك حكمت عملي كيست؟ و مسئول اجراي حكمت عملي كيست؟ متولي اين حق آن است كه همان عقل نظري است عقل نظري متولي انديشههاست هر چه به بود و نبود يا بايد و نبايد برميگردد و در حوزه انديشه و فكر است مسئولش عقل نظري است كه نيروي ادراككننده است. هم مسائل حكمت نظري را او ميفهمد، هم مسائل حكمت عملي را. اينكه گفتند عقلِ عملي، حكمت عملي را ميفهمد، اين تعبير شايد ناصواب باشد. بالأخره همه انديشهها را عقل نظري تصدي دارد و توليتش به عهده اوست.
بعد از اينكه اين مسائل به وسيله عقلي نظري مشخص شد، عقل عملي نيروي اجرايي است. عقل عملي درك نميكند، كار ميكند. ما براي اينكه تفكيك عقل نظري از عقل عملي مشخص بشود و معلوم بشود كه چرا كسي در انديشه صائب است و صاحبنظر، ولي در انگيزه غافل است و ساهي است و خوابيده است و راجل، بايد يك بحث جداگانه طرح كنيم. اين چه كسي است كه ميفهمد و عمل نميكند؟ اين چه كسي است كه عالماً عامداً در برابر انديشههاي نابي كه دارد به تقصير تن در ميدهد، اين كيست و چيست؟
عقل عملي نيرويي است در دستگاه درون ما كه مسئول اجراست. او بايد فهميدههاي عقل نظري را پياده كند؛ براي اينكه روشن بشود در فضاي درون ما يك عقل نظري است، يك عقل عملي؛ يك مسئول انديشه است، يك مسئول انگيزه، يك مسئول ادراك است يك مسئول اجرا. اول از نيروي حسي و بدني كمك بگيريم، بعد وارد حوزه نفس بشويم تا روشن بشود كه چگونه بعضي عالِم بيعملاند و بعضيها مقدس بيدرك، برخيها مقدساند و ادراك ندارند، برخي عالِم بيعملاند سرّش روشن بشود.
در فضاي بيرون ما افراد را به چهار گروه ميشناسيم: در فضاي بيرون بخشي از نيروهاي ما متوليان ادراكند؛ مثل چشم ما، گوش ما، چشم ما ادراك ميكند، گوش ما ادراك ميكند. برخي از نيروهاي ما مسئول ادراك نيستند؛ ولي مسئول تحريك و اجرايند مثل دست ما، پاي ما، دست ما و پاي ما دشمن را نميبيند، ولي گوش ما صداي دشمن را ميشنود، چشم ما او را ميبيند، فرمان صادر ميكند. اين چشم و گوش دشمنشناساند. آن دست و پا دشمنگريزند. انسان اگر چشم و گوشش خوب كار بكند، دست و پاي او فلج نباشد، از گزند دشمن محفوظ است. مار و عقرب را چشم ميبيند، دست و پا ميگريزند و اين شخص سالم ميماند، در صورتي كه بخش ادراك و بخش تحريك هر دو سالم باشند. برخيها هستند كه چشم و گوش بينا و شنواي خوبي دارند، دست و پاي فعالي دارند؛ اينها از دشمن مصوناند.
برخيها هستند كه چشم و گوششان سالم است، دشمن را خوب ميشناسند، مار و عقرب را خوب ميبينند؛ اما دست و پا فلج است، اين قدرت فرار ندارد، يا خودش فلج كرده يا ديگري دست و پاي او را بسته است، اين با اينكه دشمن را ميبيند، خطر و سم را از نزديك ميبيند، قدرت فرار ندارد، همانجا مينشيند و مسموم ميشود.
گروه سوم كسانياند كه دست و پاي باز و فعالي دارند؛ اما چشم و گوش كوري و كري دارند. اين شخصي كه دست و پايش باز است و فعال، خوب ميتواند حركت كند و بدود؛ اما دشمن را نميبيند، مار و عقرب را نميبيند.
گروه چهارم كسانياند كه هم نيروي ادراك را از دست دادند، هم نيروي تحريك را، نه چشم و گوش سالمي دارند، نه دست و پاي بازي؛ پس در فضاي بيرون انسانها به چهار صنف تقسيم ميشوند: گروه اول كسانياند كه هم نيروي ادراكشان قوي و سالم، هم نيروي حركتشان قوي و سالم. گروه دوم كسانياند كه نيروي ادراكشان سالم، نيروي تحريكشان بسته است. گروه سوم كسانياند كه نيروي حركت و فعاليتشان قوي و نيروي ادراكشان بسته است. گروه چهارم كسانياند كه از هر دو صنف محروماند اين در بيرون است. در درون ما هم به شرح ايضاً.
برخيها هستند كه عقل نظري آنها خوب فعال است، انديشور و انديشمند كاملياند؛ حق و باطل را، خير و شر را، حسن و قبح را، صدق و كذب را به خوبي تشخيص ميدهند و در مقام عمل هم عقل عملي با قدرت دارند؛ همان كه در روايات ائمه فرمودند: «العقل ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان». اين نيروي انگيزه است، نيروي عمل است، نيروي علم نيست. نفرمودند عقل آن است كه انسان بفهمد، فرمود عقل آن است كه انسان انجام بدهد. اين عقل عملي است كه هيچ كاري با عقل نظري ندارد. در فضاي درون گاهي هر دو سالم است. يك عالمي فرهيختهاي است كه معارف الهي و احكام و حِكم الهي را خوب ميفهمد و آن فهميدهها را به خوبي اجرا ميكند. اين ميشود عالِم عادل. گروهي هستند كه خوب بايد و نبايد را تشخيص ميدهند؛ مثل بود و نبود را خوب درك ميكنند چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است؟ چه روميزي حرام است، چه زيرميزي حرام است؛ اينها را كاملاً تشخيص ميدهند؛ ولي عقل عمليشان كه بايد اوامر را امتثال كند، از نواهي منتهي بشود، اين فلج است، اين عقل عملي به اسارت نفس رفته است.
بيان نوراني اميرالمؤمنين سلامالله عليه است كه: «كم مِن عقل اسيرٍ تحت هويً امير». در جهاد دروني بين نفس و عقل عملي كه درگيري به عمل آمد، اين نفس هوسمدار اين عقل عملي بيچاره را به بند ميكشد، به زنجير ميكشد. اين عقل زنجيري كاري از او ساخته نيست؛ لذا شخص عالماً عامداً دروغ ميگويد، عالماً عامداً رشوه ميگيرد، عالماً عامداً ربا ميگيرد؛ زيرا علم، چراغ است. از چراغ هيچ، هيچ يعني هيچ كاري ساخته نيست. چراغ فقط نشان ميدهد كه كجا چاه است، كجا راه. آن كه ميرود، پاست، نه چراغ. عقل و هوشي كه يك فرزانه بيعدل دارد، چراغ قوي دارد؛ اما چراغ كه راه نميرود. آن كه راه ميرود، عقل عملي است. آن كه اهل سير و سلوك است، عقل عملي است و اين به بند كشيده شده و اين زنجيري است.
گروه سوم كسانياند كه نيروي عمليشان فعال است، خيلي كار ميكنند؛ اما نميفهمند چه كار ميكنند. هر چه به اينها گفتي، عمل ميكنند. اينها ممكن است به دام خرافات بيفتند، به دام شانس و بخت بيفتند، به دام هر افسونگر و فسانهزايي بيفتند، هر چه به اينها گفتند عمل بكن، ميكنند؛ اما دركشان ضعيف است.
گروه چهارم كسانياند كه نه درك قوي دارند، نه حركت صحيح دارند؛ بنابراين اگر گفته شد فلان شخص عالم بيعمل است، نبايد تعجب كرد و نبايد به او اعتراض كرد: تو كه ميدانستي، چرا اين كار را كردي؟ تو كه ميدانستي، چرا عمل نكردي؟ چون علم كار نميكند، بايد به او اعتراض كرد: چرا در ميدان نبرد به اسارت نفس افتادي و نفست را مسلط كردي بر عقل؟ و دست و پاي عقل را زنجيري كردي؟ بايد به او چنين اعتراضي كرد، نه به او اعتراض كرد: تو كه ميدانستي، چرا عمل نكردي؟!
مطلب ديگر اينكه اگر گفته ميشود بين عقل نظري و عقل عملي هيچ رابطه نيست، آن در آن نهايت تحليل عقلي است، وگرنه اينها همسايه ديوار به ديوار هماند، رابطه تنگاتنگ دارند؛ مثلاً اگر پزشكي بگويد قلب فلان شخص كه نارسايي دارد، فلان رگ مشخص بسته است، با فلان رگ ديگر رابطه نيست و بينشان فاصله است؛ يعني فاصله طبي است، نه فاصله مكاني. با اينكه اين دو رگ كاملاً به هم چسبيده است؛ ولي اين پزشك معالج و جراح وقتي بخواهد باز كند، آن رگ بسته را باز ميكند، ميگويد آن رگي كه در كنار اوست، هيچ رابطهاي با او ندارد، او سالم است.
اگر گفته ميشود بين عقل عملي و عقل نظري هيچ رابطه نيست، يعني محققانه سخن گفتن، وگرنه اينها تنگاتنگ كنار هماند و اگر ديديم عالمي بيعمل بود، مثل كسي كه دست و پايش فلج است؛ ولي با چشم قوي خطر را ديد، گاهي ممكن است با ميكروسكوپ ريزترين خطر را ببيند، با تلسكوپ دورترين خطر را ببيند؛ ولي دست و پا فلج است. ممكن است كسي مجتهد مطلق باشد، دور را ببيند، نزديك را ببيند، درون را ببيند، بيرون را ببيند؛ اما عقل عملي زنجيري است و اين نميگذارد انسان تكان بخورد و دشمن ميرسد و او را مسموم ميكند.
مطلب بعدي آن است كه عقل نظري يك چراغ قوي است كه ذات اقدس الهي به همه ما داد؛ ولي بايد بدانيم كه بشر قانونگذار نيست، عقل قانونگذار نيست، عقل قانونشناس است به نحو سالبه كليه ذرهاي قانونگذاري به عقل واگذار نشده. به هيچ طبيبي، به هيچ فقيهي، به هيچ اصوليي، به هيچ حكيمي، حق قانونگذاري داده نشده. قانونگذار فقط خداست. عقل، قانونشناس خوبي است. عقل، سراج است، نه صراط. او چراغ است نه راه؛ زيرا موضوعات را خدا آفريد، محمولات را خدا آفريد، رابطه موضوع و محمول را خدا آفريد. اگر طبيب ميگويد فلان ميوه براي كسي كه به بيماري دستگاه گوارشي مبتلاست بد است، نه دستگاه گوارشي را او آفريد، نه ميوه را او آفريد، نه اثرگذاري ميوه را، نه اثرپذيري دستگاه را؛ هيچ چيزي را او نيافريد، پس او حق قانونگذاري ندارد. او والي نيست، ولايت ندارد، فقط هدايت دارد و چراغ است. حكيم اين طور است، فقيه اين طور است، طبيب اين طور است، محدث اين طور است، بشر به هيچ وجه قانونگذار نيست: «اِنِ الْحُكْمُ إلا لله». قانونشناس خوبي است. خداي سبحان يك چراغ پرفروغي در درون انسانها افروخت و با وحي و الهام ائمه اطهار و پيامبرعليهم الصلاه و السلام به عنوان «و يثيروا لهم دفائن العقول» اين فتيله چراغ را بالا كشيد. آنچه را كه خودش آورد، به بشر تفهيم كرد. آنچه را كه از درون بشر برخاست، براي او تبيين كرد. بشر شده قانونشناس خوب، نه قانونگذار. از چراغ هيچ كاري ساخته نيست، فقط نشان دادن واقع. صراط را، راه را آن مهندس كل ترسيم كرده است.
بنابراين اين مطالب روشن ميشود كه: 1ـ حكمت نظري چيست و حكمت عملي كدام است. 2ـ مسئول حكمتين كيست؟ مسئول هر دو عقل نظري است. مسئول ادراك، غير از مسئول اجراست و مسئول اجرا و متولي اجرا، عقل عملي است. عقل در هيچ مرحلهاي قانونگذار نيست و قانونشناس است و اگر كسي عالِم فاسق بود، عالم بيعمل بود، نبايد به او اعتراض كرد تو كه ميدانستي، چرا خلاف كردي؛ زيرا علم كه چراغ است، نشان ميدهد انديشه را رهبري ميكند، نه انگيزه را. آن كه مسئول كار و عمل است، عقل عملي است. آن را بايد جداگانه تهذيب كرد. او را وادار كرد تقويت كرد تا در صحنه جهاد اكبر پيروز از صحنه بيرون بيايد.
بنابراين حكمت عملي و نظري رابطهشان مشخص ميشود، مسئولانشان مشخص ميشود و همه اين حرفها و گفتنها و شنيدنها براي آن است كه انشاءالله ما داراي علم صائب و عمل صحيح باشيم.
سه|ا|شنبه|ا|1|ا|فروردين|ا|1391
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]