تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846501515




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خرازی قول داد که بر می گردد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خرازی قول داد که بر می گردد
شهید حاج حسین خرازی
خاطره ای درباره سردار بسیجی حسین خرازیهمه ساکت نشسته بودند. فقط صدای حسین خرازی شنیده می شد و گلوله هایی که آن دورها منفجر می شدند و انگار تمامی نداشتند. زمین ساعت ها بود که بر اثر ترکیدن گلوله های توپ وخمپاره و کاتیوشای عراقی ها می لرزید. صدای حسین خرازی هم می لرزید. بغض گلویش را گرفته بود. با دست چپ بلندگو را نگه داشته بود و دست راستش را مرتب تکان می داد و با هیجان و گریه حرف می زد.در واقع فریاد می زد. از جنگ گفت، از ایران گفت و از شهدایی که برای انقلاب و بعد، برای جنگ داده اند. از امام حسین(ع) و کربلا گفت. به بچه های لشکرش که پایین پایش روی خاک نشسته بودند و سر روی زانوهایشان گذاشته بودند و گریه می کردند گفت که آنها که بچه های لشکر امام حسین اند، امروز باید لیاقتشان را برای این اسم ثابت کنند.«وقتی عملیات بیت المقدس تمام شد و خرمشهر آزاد شد، تا بصره چیزی دیگری نمانده بود و همان وقت و با یک خیز بلند می شد بصره را گرفت و سرنوشت جنگ را عوض کرد. اما این کار انجام نشد. هنوز معلوم نبود که می توانیم از مرز بگذریم یا نه. هنوز امام (ره) اجازه جنگیدن در خاک عراق را نداده بود. از طرف دیگر نیروهای ما تازه در عملیات سخت و سنگین فتح المبین و بیت المقدس را پشت سر گذاشته بودند و قبل از آن هم در بستان و چزابه فشار زیادی را تحمل کرده بودند. به بازسازی احتیاج داشتم و تجدید قوا، سلاح ومهمات، ما در تحریم جهانی بودیم و تأمین اسلحه و مهمات کار آسانی نبود. تابستان سخت و سوزان جنوب را هم در پیش داشتیم. این شد که تا عملیات بعدی که عملیات رمضان بود، چهار ماهی فاصله افتاد.اما هر چه قدر که دست ما برای هر کاری بسته بود عراق دستش باز بود. باز باز. آن قدر که مهندس های اسرائیلی و فرانسوی را بیاورد تا برایش در دشت طلائیه و شلمچه دژ و حصارهای مقاوم بسازند.با موانع و تجهیزاتی که هر عملیاتی را بی ننتیجه بگذارد. انبوه سیم خاردارهای متصل به برق و مین های گوناگون میانش و خاکریزهای غول مانند که دور تا دور با همان سیم خاردارها محافظت می شد و خود خاکریزها مجهز به انواع موانع و سلاح های سنگین. به خاطرهمین موانع بود که اکثر عملیات های بزرگ بعدی بی نتیجه ماندند.رمضان، خیبر، بدر و.. و به خصوص خیبر که عراق در آن به جز تمام موانعی که سر راه نیروها گذاشته بود و آتش بی امانی که سرشان می ریخت، از بمب های شیمیایی هم استفاده کرد.»
شهید حاج حسین خرازی
کار حسابی گره خورده بود. نیروهای در هور و جزایر مجنون پیشروی کرده بودند اما در طلائیه نه. خط هنوز نشکسته بود و عراقی ها حسابی مقاومت می کردند؛ با کمک خمپاره و توپ هاشان که زمین را شخم می زد. هر کس که سرش را از پشت خاکریز بالا می آورد باید منتظر یک گلوله می بود. که بنشیند وسط پیشانیش و او را از این جهنمی که عراقی ها ساخته بودند  برای همیشه بیرون بکشد. از لشکر 27 محمد رسول الله که قرار بود خط را بشکند، تقریباً چیزی نمانده بود.فرماننده سپاه مأموریت را به حسین خرازی و لشکرش داد؛ لشکر14 امام حسین(ع) که در عملیات های قبلی خوب خودش را نشان داده بود. حالا حسین داشت برای بچه های لشکرش حرف می زد و توجیه شان می کرد. اگر مأموریت را قبول می کردند و می آمدند، راه برگشت بسته بود. آن ها باید می دانستند که جا آمده اند. حسین آخر حرف هایش گفت «هیچ کس اجباری ندارد. هر کس به هر دلیلی نمی تواند بیاید، الان تاریک است، می تواند برگردد.» این حرف آخر حسین بدجوری دل هاشان را سوزاند و با گریه، حسین را در یک چشم به هم زدن برای خداحافظی دوره کردند.وقت تنگ بود و باید راه می افتادند. حسین یکی از گردان ها را مأمور کرد که از پای خاکریز جلو بکشند و یکی دیگر هم باید جای دیگر درگیر می شد تا حواس عراقی ها پرت شود. عجیب بود. ولی طولی نکشید که خط شکسته شد و گردان های لشکر امام حسین(ع) پیشروی کردند. گلوله باران عراق شدیدتر شد. حالا ایرانی و عراقی را با هم می زدند. جان نیروهایشان مهم نبود. مهم این بود که جلوی پیشروی حسین و لشکرش را بگیرند.حسین همیشه در حمله ها توی خط اول بود و تا حالا هم به زور عقب نگهش داشته بودند.بالاخره سوار یک نفربر شد و خودش را به خط رساند. بچه ها ی لشکرش او را دیدن و داشتند داد و هوار می کردن که چرا چنین جای خطرناکی آمده که... خمپاره ای ترکید و حسین جلوی چشم نیروهایش افتاد. بسیجی ها زدند توی سرشان و دویدند.«وقتی با چشم های گریان، حسین را توی آمبولانس می گذاشتیم و حسین با خنده دلداریمان می داد، نمی دانستیم که او برای چه می خندد. دستش قطع شده بود. آن هم دست راستش. خونریزی اش هم شدید بود. قلبمان داشت می ترکید. نمی دانستیم که حسین را از دست نمی دهیم. ولی خود حسین می دانست که فعلاً شهید نمی شود. این را بعدها از زبان مادرش و یکی از دوست های نزدیکش شنیدیم که بعد از این که خمپاره افتاد و حسین بیهوش شد در رؤیا صدایی شنیده بود که از حسین پرسیده بود می خواهند بماند یا بمیرد. قلب حسین در آن لحظه پر بوده از نگرانی برای عملیات و بسیجی هایی که تنها می ماندند. انتخابش معلوم بود. بعد به هوش آمده بود و بسیجی ها را دیده بود که گریه کنان بلندش می کنند که بگذارندش توی آمبولانس. اول دعوامان کرد که برگردیم سرکارمان و بعد به رومان خندید و قول داده که بر می گردد.» فقط خود حسین می دانست که حتماً برخواهمنبع:روزنامه همشهریمطالب مرتبط:وصیت نامه شهید حسین خرازیخاطراتی از شهید حسین خرازی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 467]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن