تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812810459




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تا بهار خداحافظ


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تا بهار خدافظغاز خاکستری همان‌طور که به آسمان ابری نگاه می‌کرد، گفت: «دیگر وقتش است.»  احساس می‌کرد خورشید دیگر بال‌هایش را گرم نمی‌کند. باد ملایمی پرهایش را به هم ریخت. غاز خاکستری با خودش گفت: «خدا کند باد به سمت جنوب بوزد.»
تا بهار خداحافظ
دیگر وقت آن بود که رو به جنوب پرواز کند. غاز خاکستری به طرف درخت بلوط پیر نزدیک برکه رفت؛ همان جایی که شش ماه گذشته خانه‌اش بود.او، زیر درخت بلوط، سنجاب دم فرفری را دید که آرام آرام بلوطی را گاز می‌زد و می‌خورد.غاز خاکستری گفت: «آمده‌‌ام خداحافظی کنم. فردا به طرف جنوب پرواز می‌کنم.»سنجاب دم فرفری گفت: «چه خوب! جایت را که عوض کنی، زندگی قشنگ می‌شود. من هم هفته پیش برای تعطیلات به مزرعه کناری رفته بودم. خیلی خوش گذشت و کلی با خرگوش‌ها قایم باشک بازی کردیم.»غاز خاکستری گفت: «نه، من که به تعطیلات نمی‌روم. من دارم برای شش ماه از اینجا می‌روم.»سنجاب دم فرفری گفت: «دلم برایت تنگ می‌شود، اما امیدوارم به توخوش بگذرد.» بعد از جا پرید که دنبال بلوط بگردد.غاز خاکستری نزدیک برکه رفت. سگ آبی دندان دراز، نزدیک ساحل شنا می‌کرد. او گفت: «می‌آیی بازی کنیم، غاز خاکستری؟ الان اردک نوک قرمز را هم صدا می‌زنم. همین نزدیکی‌ها شنا می‌کند.»
تا بهار خداحافظ
غاز خاکستری گفت: «نه، من برای بازی وقت ندارم. آمدم خداحافظی کنم. فردا به طرف جنوب می‌روم.»سگ آبی دندان دراز، گفت: «من هم یک دختر خاله داشتم که سال‌ها پیش به جنوب رفت. آب و هوای آن‌جا را خیلی دوست داشت. حالا گاهی برایم نامه می‌فرستد.»غاز خاکستری گفت: «نه من که برای همیشه نمی‌روم. بهار دوباره بر می‌گردم.»سگ آبی دندان دراز، گفت: «سفر خوبی داشته باشی. یادت نرود برایم نامه بفرستی.» بعد شناکنان تا وسط برکه رفت تا دنبال همبازی دیگری بگردد.غاز خاکستری به گشت و گذار اطراف برکه ادامه داد، تا به دوستش لاک‌پشت سبز رسید. او روی تخته‌سنگی کنار برکه،‌ لم داده بود و زیر آفتاب خودش را گرم می‌کرد.غاز خاکستری گفت: «آمده‌ام با تو خداحافظی کنم. فردا از اینجا به طرف جنوب پرواز می‌کنم.»لاک‌پشت سبز گفت: «من هم یک عمو داشتم که از برکه رفت. بزرگ شده بود و به جای بزرگ‌تری احتیاج داشت. جنگل‌بان او را به دریاچه رساند.»
تا بهار خداحافظ
غاز خاکستری گفت: «نه، هیچ‌کس مرا جایی نمی‌برد. همه غازها از اینجا می‌روند. ما بهار آینده برمی‌گردیم.»لاک‌پشت سبز گفت: «امیدوارم زودتر برگردید.» و لیز خورد توی آب.غاز خاکستری آن‌قدر دورو بر برکه ماند که شب شد. بعد صدای جغد باهوش را شنید که می‌گفت: «هو... هو... کی آنجاست؟»غاز خاکستری گفت: «منم. می‌خواهم بخوابم. فردا خیلی کار دارم.»جغد آرام پرسید: «مهاجرت؟»غاز خاکستری جواب داد: «آفرین! تو می‌دانی؟»جغد با هوش گفت: «معلوم است که می‌دانم. همه غازها مهاجرت می‌کنند. آنها پاییز به جنوب می‌روند و بهار به شمال برمی‌گردند. مثل همیشه، تا شش ماه بعد؟»
تا بهار خداحافظ
غاز خاکستری گفت: «بله. و فردا روز بزرگی است.»جغد آرام گفت: «امیدوارم دمت به تو کمک کند تا راه را پیدا کنی.» و توی سیاهی شب پرواز کرد تا دنبال غذا بگردد.غاز خاکستری گفت: «تا بهار خداحافظ!»نوشته: ویدا فریدلندترجمه: شیوا حریری 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 238]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن