واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: محافظ شخصی حضرت امام (ره) در 12 بهمن
دوازده بهمن ماه كه آن را میتوان سرآغازی بر محقق شدن پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران برشمرد از روزهای ماندگار در تاریخ این مرز و بوم به شمار میآید. در این روز كه با ورود امام(ره) اتفاقات بسیاری را رقم میزند، چهرههایی از بین اقشار مختلف جامعه حضور داشتند كه به واسطهی عملكرد خالصانهای كه از خود نشان دادند مانع از به ثمر نشستنن آخرین توطئههایی شدند كه توسط حكومت وقت علیه انقلاب مردم ایران میتوانست شكل بگیرد. محمدرضا طالقانی یكی از این چهرههای مخلص بود كه در روز ورود حضرت امام (ره) به ایران مسوولیت حفاظت از ایشان را به عهده داشت. در آستانه بیست و نهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران محمدرضا طالقانی رییس پیشین فدراسیون كشتی كه در بهمن 57 در قالب نیروهای مردمی جزو كمیته استقبال از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران بود در مرور خاطراتش از آن ایام و چگونگی ورودش به مبارزه علیه رژیم طاغوت یادآور شد :«در اوایل انقلاب مسابقات بینالمللی جام آریامهر با حضور تیمهای خارجی برگزار میشد، معمولا نزدیك مسابقات اردوهایی برپا میشد كه با بچههای تیم شب و روز در آن اردوها بودیم. بچههای تیم با من به دلیل اینكه از سایرین بزرگتر و بچه بازار بودم و اكثر بازاریان هم از جمله مخالفان رژیم به شمار میآمدند، نزدیكی بیشتری داشتند. در یكی از شبها دانشجویان تربیت بدنی با من در مورد كشتی نگرفتن در مسابقات مشورت كردند، شبهای متوالی صحبت كردیم و نتیجه آن شد كه كشتی نگیریم.» وی ادامه داد:« صبح كه برای صبحانه رفتم، روی دیوار نوشته شده بود "طالقانی: بچهها كشتی نگیرید". در صورتی كه من نگفته بودم. همین مساله باعث شد مسوولان من را از اردو بیرون كنند. وقتی از اردو بیرون آمدم شیطنتی به خرج داده و فریاد زدم: بچهها من را از اردو بیرون كردند. به دنبال آن بچهها همگی از اتاقها بیرون آمده و گفتند ما هم كشتی نمیگیریم و سوار چند ماشین شدیم و از اردو بیرون آمدیم. فردای آن روز تقریبا تمام روزنامهها عكس مرا به صورت نامشخص كه معلوم نباشد چاپ كرده و تیتر زده بودند «قهرمانان به صف مخالفان پیوستند» و از آنجا بود كه محبت مردم نسبت به ما فزونی گرفت.» رییس پیشین فدراسیون كشتی همچنین یادآورشد:« روزی مهدی عراقی یكی از دوستان خاص امام(ره)، من را دید و گفت پهلوان كاری كردی كارستان. گفتم چهكار كردهام؟ گفت كشتیها را به هم ریختی. با امام(ره) در مورد تو صحبت كردهام و ایشان از تو خوششان آمده و بدین ترتیب من را به پاریس دعوت كردند. با تعدادی از بچهها به پاریس رفتیم و در آنجا مدتی در محضر امام (ره) بودیم. وقتی از پاریس برگشتیم قرار شد من در روز ورود حضرت امام (ره) به عنوان محافظ شخصی (بادیگارد) ایشان عمل كنم.» وی اضافه كرد:« من در كمیتهی استقبال جایگاه بهخصوصی نداشتم؛ چون كار كمیته یك كار مردمی بود، من هم در آن شركت كردم. اما روز ورود حضرت امام (ره) مدام به تاخیر میافتاد. به همین دلیل روحانیان در دانشگاه تحصن كردند. كسانی همچون آیتالله خامنهای، آیتالله مرتضی مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی. بعد از چند روز اعلام شد كه حضرت امام (ره) به ایران تشریف میآورند.»
این مقام مسئول اضافه کرد:« 12 بهمن كه امام(ره) تشریف آوردند من به فرودگاه رفتم و خودم را با موتور سریعاً به دانشگاه تهران رساندم، چون قرار بود امام(ره) از فرودگاه به دانشگاه آمده و سخنرانی كوتاهی برای روحانیان انجام دهند و به آنها امر كنند كه تحصن را شكسته و همراه امام به بهشت زهرا (س) بروند اما این كار عملی نشد. در بهشت زهرا اتومبیل حامی امام خمینی (ره) خاموش شد. ما اتومبیل را به طرف پاركینگی بردیم. من ماموریت داشتم كه از اتومبیل پیاده شوم و طوری بایستم كه امام(ره) به راحتی از میان مردم عبور كنند اما حضور مردم بسیار گسترده بود و برای خود تاریخی عظیم داشت.» طالقانی در ادامه مرورخاطراتش در چگونگی حفاظت از امام (ره) در روز 12 بهمن 1357تصریح كرد :« حضرت امام (ره) را از ماشین به هلیكوپتر منتقل كردیم. جلوی هلیكوپتر خلبان و كمك او و پشت سر آنها مرحوم حاج احمد خمینی، حضرت امام (ره)، آقای ناطق نوری و در عقب آنها من و اكبر كریمی نشسته بودیم. هلیكوپتر اوج میگرفت،اما مردم پایههای آن را رها نمیكردند. ما ده بیست دقیقه در آسمان بودیم و سپس به طرف محل سخنرانی پایین آمدیم. من باید به مسوولان استقبال از حضرت امام (ره) خبر میدادم كه ایشان تشریف آوردهاند. به آقای مطهری كه مسوول آنجا بود گفتم با حضرت امام آمدهایم اما نه با ماشین بلكه با هلیكوپتر. تا نزدیكی جایگاه سخنرانی امام (ره) را همراهی و اوضاع را كنترل كردم تا خطری متوجه حضرت امام (ره) نباشد. پس از سخنرانی حاج احمد خمینی به من گفت به هلیكوپتر بگویید آماده باشد. من به طرف هلیكوپتر دویدم. خلبان به من گفت بیا بالا نمیتوانیم منتظر بمانیم و من در جواب گفتم پس امام چه میشود؟ هلیكوپتر مجددا پایین آمد اما امام (ره) در جایگاه سخنرانی نبودند. از حاج احمد پرسیدم امام كجاست؟ او پاسخ داد: مردم امام (ره) را بردند. با هلیكوپتر دنبال امام میگشتیم تا اینكه طرف شاه عبدالعظیم در محلی به نام باقرآباد پانصد ششصد نفر از مردم به دنبال ماشینی میروند. از هلیكوپتر پایین آمدیم و اتومبیلی متعلق به اورژانس هلال احمر را دیدیم. در آن را باز كردیم. مردم از ماشین پیاده میشدند. امام(ره) را دیدیم كه در ته ماشین نشسته و عمامه از سرشان افتاده بود.» وی كه بعد از 28سال خاطراتش را همچنان با هیجان فراوان تعریف و گاهی مكث كوتاهی میكند و گاهی اشك جلوی چشمانش را میگیرد، ادامه داد:« آقا را بغل كردم و از ماشین پایین آوردم. سوار هلیكوپتر شدیم اما مردم اجازه نمیدادند. دیدم كه آقا با آن چهرهی بسیار سكینه عمامهاش را با پایش میپیچد و بر سرش میگذارد، عبایش را روی شانهاش انداخته و با شانهای محاسنش را شانه میكند. گویی در دنیای دیگری بود و با حاج احمد صحبت میكرد. در بیمارستان هزار تخت خوابی پایین آمدیم. من پیاده شدم و به رییس بیمارستان اطلاع دادم كه ماشینش را بیاورد تا امام (ره) را ببریم. او خیلی خوشحال شد. من ماموریت یافتم كه به مدرسه علوی بروم و آمدن امام (ره) را اطلاع دهم. پولی برای رفتن به مدرسه علوی نداشتم اما مردم كمك كردند و من را تا آنجا رساندند. كوچه را آبپاشی كردیم، اسپند دود كردیم و همه چیز را برای آمدن حضرت امام (ره) آماده كردیم. ناگهان زنگ زدند كه در واقع زنگ انقلاب بود. آقا داشت میآمد، نبض انقلاب از همان جا شروع به تپیدن گرفت. از آن زمان به بعد طی سفرهایم به تهران و قم هر هفته به حضور امام (ره) میرسیدم. آنچه در آن زمان برای من جالب بود حضور پررنگ ورزشكاران و قهرمانان در كنار تودههای مردم بود.» منبع: ایسنا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 373]