واضح آرشیو وب فارسی:شبكه خبر دانشجو: خاطره از پرويز بيگي حبيب آبادي؛ شعري كه در بين رزمندگان ماندگار شد ...
وقتي يكي از بچهها زنگ ميزند و اطلاع ميدهد، تمام آن 80 نفر رزمنده جلسه شعر، در يك عمليات شهيد شدهاند؛ سرما خوردهام، شب كه ميآيد، توي اتاقي ميافتم، خودم را زنداني ميكنم و پر ميشود اشك و غزل ...
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ بالاي در مقر، روي پارچهاي نوشتهاند: ما غريبانه ميجنگيم و غريبانه به شهادت ميرسيم؛ چيزي در دل من ميجوشد.
بعد از شام مختصري، بيش از 80 نفر از رزمندگان در زيرزمين مقر جمع ميشوند، ارتشي، سپاهي، بسيجي و عشاير، از هر قشر رزمندهاي بين آنها هست، ظاهراً تمامشان مجروح هستند، تركش، گلوله، خلاصه چيزي توي تنشان هست، تريبوني درست كردهاند با چند شمع و عكس از شهيد جهان آرا، يك نفر دستش را به رنگ قرمز ميزند و با پنجه خونين ميكوبد به سينهاي تريبون، دكور تكميل است.
جلسه با سينه زني و نوحه خواني به شيوهاي خوزستانيها شروع ميشود. خانمهاي شاعر چادر را بر سر مياندازند و گوشه مجلس بشدت گريه ميكنند.
بين شعرخوانيها، سراج آواز ميخواند، گروه سرود برنامهاش را اجرا ميكند و با استقبال رزمندگان همراه ميشود. در فرازهاي حماسي شعرها، همه تكبير ميفرستند، هنگامي كه به شهيدان ميرسد، اشك و ناله مجلس را فرا ميگيرد، در تمام مدت جلسه كه تا ساعت 2:30 شب طول ميكشد، اطراف هتل آبادان شديداً گلوله باران ميشود.
راه ميافتيم سمت اهواز و در آخر تهران.
بعد از اين سفر، تحمل خيلي سخت است، سختتر هم ميشود، وقتي يكي از بچهها زنگ ميزند و اطلاع ميدهد، تمام آن 80 نفر رزمنده جلسه شعر، در يك عمليات شهيد شدهاند.
سرما خوردهام، شب كه ميآيد، توي اتاقي ميافتم، خودم را زنداني ميكنم و پر ميشود اشك و غزل؛
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
بشكسته سبوهامان، خون است به دلهامان
فرياد و فغان دارد دردي كش ميخانه
هر سو نظري كردم هر سو گذري كردم
خاكستر و خون ديدم، ويرانه به ويرانه
افتاده سري سويي گلگون شده گيسويي
ديگر نبود دستي، تا موي كند شانه
تا سر به بدن باشد اين جامه كفن باشد
فرياد اباذرها، ره بسته به بيگانه
لبخند سروري كو، سرمستي و شوري كو
هم كوزه نگون گشته، هم ريخته پيمانه
آتش شده در خرمن واي من واي من
از خانه نشان دارد خاكستر خانه
اي واي كه يارانم گلهاي بهارانم
رفتند از اين خانه رفتند غريبانه
اين غزل را تلفني براي يكي از بچهها كه عازم منطقه بود، مي خوانم، چند روز بعد وقتي خبر ميدهد كه اين غزل را همه جا خوانده و مورد استقبال قرار گرفته و همه آن را نوشتهاند، باورم نميشود.
غزل غريبانه دست به دست و دهان به دهان در جبههها ميچرخد، با كويتيپور اوج ميگيرد و يادگار اولين شب شعر جبههها جاودانه ميشود.
ماههاست كه ميخواهيم جلسه شعري در يكي از خطوط جبهه راه بيندازيم، ناسلامتي ما هم ايراني و شاعر انقلابيم، اما جور نميشود، دوستان گاه تك و توك به جبهه ميروند و حالي ميكنند، ولي سفر جمعي دريغ!
شعرهايمان هم پر از گلوله است، اما بوي باروت نميدهد، پر از انفجار است، ولي در سكوت خميازه ميكشد، پر از خون است، اما سرخ نيست، احساس ميكنم فقط داريم شعار ميدهيم، ما آن چه را كه نديدهايم و تنها شنيدهايم، مينويسيم، كال كال، خام خام، حالا در اين روزهاي سرد و كوتاه آذر ماه سال 60 فرصتي دست داده كه راه بيفتيم ... جلسات هفتگي را در سنگر اجرا كنيم (نقل از حماسه كلمات)
سه|ا|شنبه|ا|18|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبكه خبر دانشجو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 348]