واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > کثیریان، کیوان - دیگرعادت کردهایم هربار فیلم متفاوتی از کلینت ایستوودی ببینیم که حالا وارد دهه نهم زندگی اش شده وهنوز دارد با انرژی تمامنشدنی اش فیلم خوب میسازد. «آخرت» فیلمی است با موضوع جهان پس از مرگ؛ جهانی که همواره برای بشر، رازآلود، کنجکاوی برانگیز، وحشت آور و توام با ابهام و ناباوری بوده است. حالا فکرش را بکنید که کسی پس از مرگی کوتاه دوباره به همین دنیا بازگردد، یا امکان آگاهی از اوضاع آدمهای آنطرف را داشته باشد. «آخرت» از احتمال وجود همین امکان سود میبرد و سه داستان مختلف با درونمایه مشترک را که در نقطهای تقاطع دارند، تعریف میکند. ایستوود در آخرین فیلمش تلاش کرده تا با همین درونمایه، یک داستان جذاب تعریف کند که قرار نیست تحلیل بدهد و لایه های پیچیده فلسفی داشته باشد. به گمان من «آخرت» فیلمی در ستایش زندگی است با آدمهایی که وجه مشترکشان درک دیگرگونه ای است که از جهان پس از مرگ و ماهیت آن دارند. مرگ، سرنوشت محتوم تمامی انسانهاست. «آخرت» با این پیشفرض و از دل مرگ اندیشی آدمهایش و نوع مواجهه آنها با مفهوم مرگ، به زندگی میرسد. آدم ها در مییابند که در مقاطعی باید این مرگاندیشی را کنار بگذارند، زندگی کنند و عشق بورزند. «آخرت» با واقعه ای مهیب و هولناک آغاز میشود و با عشق به پایان میرسد. سونامی مرگبار اندونزی، آنقدر تلفات و ویرانی به بار میآورد که مرگ یک خبرنگارفرانسوی در این میان بی اهمیت به نظر میآید. اما نجات معجزه آسای او ، می تواند آنقدر متحولش کند که مسیر زندگی اش عوض شود و در نهایت دست سرنوشت، او را سر راه یک کارگر امریکایی شوریده قراردهد که او نیز تجربهای مشابه را از سرگذرانده و توانایی ویژهاش در مرتبط شدن با جهان مردگان، فرصت یک زندگی آرام و طبیعی را از او گرفته است. حالا بیآنکه نیازی به سخن گفتن باشد، رابطهای عمیق میان آنان شکل میگیرد. ریتم آرام و باحوصله و درعین حال جذاب فیلم، آگاهانه و به تناسب مضمون فیلم انتخاب شده است تا فرصت تامل و تفکر از تماشاگر سلب نشود. همین مساله به فیلم، لحنی یکدست و دلپذیر بخشیدهاست. جلوههای ویژه فیلم، خصوصا در صحنه های مربوط به سونامی، نفسگیر و شگفتآور است. فیلمنامه پیتر مورگان هم که قرار نیست فلسفه بافی کند، فقط تا سطح نشانه گذاری برخی صحنهها و اتصال ساده بعضی کدهای مضمونی، خود را متوقف نگه میدارد تا فیلم به ورطه پیچیدگی بیفایده نیفتد. علاوه بر سکانسهای ابتدایی فیلم، صحنه ای را که مت دیمون به خواست پسرک لندنی روح برادرش را احضار میکند، بسیار دوست دارم. پسرک که برادر دوقلویش را از دست داده و درپی ارتباط معنوی با اوست، میفهمد افتادن کلاهش که موجب جا ماندن او از مترو و در نتیجه نجاتش از انفجار چند لحظه بعد همان مترو شد، کار برادر درگذشته اش است. همچنین لحظه برخورد دست مت دیمون و دوفرانس در سکانس پایانی بسیار جذاب از آب درآمده. دیمون درمییابد در کنار این زن میتواند به زندگی عادی بازگردد بی آنکه نگران رفتن به دنیای پس از مرگ او و دیدن کابوسهایی از جنس ماوراءالطبیعه باشد. عشق، او را هم به زندگی بازگردانده است. این مطلب در شماره اردیبهشت ماه مجله 24 به چاپ رسیده است
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 357]