واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ارمغان مدرنیته غرب! (3)
پروفسور حمید مولانامعنی و مفهوم سیاست به عنوان یك عامل اصلی در تحول بشریت، یكی از اسطوره های بزرگ غرب است و اندیشه تكامل و دگرگونی جوامع بشری از طریق مكتب های سیاسی یكی از روش های كنترل و تسلط از زمان انقلاب فرانسه (1789 میلادی) تا امروز بوده است. سیاست به عنوان زمامداری و مدیریت جامعه در صدر اسلام با مفهوم و معنای عدالت متعارف و همراه بود. ولی مفهوم سیاست به عنوان یك واژه و مكتب مستقل از عدالت نخست توسط فلاسفه یونان شروع گردید و سپس با اندیشه های قرون وسطی غرب با عوامل قدرت و تزویر آمیخته گردید و با آغاز انقلاب صنعتی و توسعه سرمایه داری به مكتب و ایدئولوژی های سیاسی ارتقا یافت. تعجب نیست كه در ادبیات علوم سیاسی و روابط بین الملل قرن نوزدهم، عصر ملی گرائی و ایدئولوژی شناخته شده است. از ماكیاولی گرفته تا هابز، از لاك و روسو گرفته تا ماركس و هگل، اعتقاد به اینكه ایمان به قدرت گرائی، ثروت گرائی و منجی گرائی سكولاریسم (غیر دینی) بالاخره به سعادت بشری خواهد انجامید یك فكر كاملا ناقصی بیشتر نبود. این اندیشه های سیاسی غرب به عناوین و پدیده هائی چون دموكراسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و كمونیسم منتهی گردید كه به مدت چندین قرن است بر دنیای غرب تسلط و حكومت كرده و به عنوان یك ارمغان مدرنیته (تجددگرائی) به جهان اسلام و دنیای شرق ارائه شده است. امروز اصطلاحات، رمانتیك ملت-دولت، جامعه مدنی، حاكمیت ملی، منافع ملی، ملی گرائی، جهانی سازی و امنیت و توسعه كه ادبیات و زیرساخت های موجود در نظام جهانی را تشكیل می دهد، همه نتیجه اندیشه های مسلط غرب و نوگرائی چند قرن اخیر بوده است. بزرگترین سلاح تبلیغاتی و برنده اینگونه گفتمان ها این است كه راه دیگری جز تفكر غرب و جریان آفریده شده تاریخ «ترقی» و «سیاست» چند قرن اخیر وجود ندارد.ما این شك و تردید در ترقی، سیاست و به طور كلی مدرنیته را در نوشته های متفكران، روشنفكران و دولتمردان دو قرن اخیر غرب هم به خوبی ملاحظه می كنیم. الكس دوتوكویل، ادموند بورك، رنولد نیبور، ژاكوب بوركرهارد، لرد آكتون، ریموند آرون، جرج كنان، همه به دیدگاه مترقی تاریخ بدبین بودند. صعود و سقوط رژیم و نظام های فاشیسم، سوسیالیسم، كمونیسم، سقوط اتحاد جماهیر شوروی، فروپاشی امپراطوری های انگلیس، فرانسه و هلند، اسپانیا، آلمان، مجارستان، اتریش و ایتالیا كه ادعای ترقی و پیشرفت كرده و به نام تمدن غرب دیگران را زیر سلطه و یوغ خود در آورده بودند این بدبینی به مدرنیته را افزایش داد.مفهوم «منافع ملی» كه امروز همه به آن متوسل می شوند، شعارهائی بودند كه هم نازی ها و هم كمونیست ها از غرب یاد گرفتند و به آن عمل كردند. بازیگران و دولتمردان سیاسی غرب اغلب از بافت مداخله جو و ماجراجو بودند. تی ای لورنس معروف به «لورنس عربستان» كه در جنگ جهانی اول در خدمت سرویس جاسوسی و اطلاعاتی انگلستان اعراب را علیه مسلمانان ترك تحریك می كرد، ارنست یونگر آلمانی نویسنده خاطرات «طوفان فولادین» جنگ جهانی اول و عامل نازی ها، گابریل دوآنزیو ملی گرای و شاعر ایتالیا، آندره مارلو داستان نویس و دولتمرد سیاسی و فرهنگی فرانسوی با فعالیت های خود در هندوچین و با نقاب فرهنگی خود در دولت ژنرال دوگل در دهه 1960، و آرتر كاستلر انگلیسی مجاری الاصل كه عمر نویسندگی خود را درهر دو جلد كمونیست و ضدكمونیست گذراند، همه و همه سیاست و فرهنگ را با تزویر و فریبكاری مخلوط كرده و حرفه خود قرار دادند.لورنس، تظاهر می كرد كه به طرفداری استقلال اعراب با دولت عثمانی در جنگ است ولی در واقع او و سایر همكاران غربی او خاورمیانه را بین انگلیس و فرانسه تقسیم كردند. در دهه های 1940 و 1950 كتاب خاطرات لورنس راهنمای طبقه بالای جاسوسان و عاملان اروپا و آمریكا شده بود. لورنس نماینده و نشانه ارزش های دوران ادوارد انگلیسی بود كه آن زمان بین آریستو كراسی (اشراف) اروپا تحسین می شد. ارزش های اسلامی برای این نوع افراد در حاشیه قرار داشت و فقط برای كسب اطلاعات و سوءاستفاده به كار برده می شد. مارلو فرانسوی هم عقیده داشت گرچه فن آوری های جدید بشر را به تحقیر انداخته ولی باعث پیشرفت او شده است و فرد می تواند برای اولین بار بدون دین و مذهب زندگی كند.معنویات با «منافع ملی» كه در ادبیات روابط بین الملل امروز متداول شده و یك مفهوم سیاسی وارداتی از غرب است در تناقض است. منافع ملی به معنی خودگرائی و ملی گرائی كه فقط منافع طبقه حاكم را در نظر داشته باشد با منافع جامعه دو چیز مختلف هستند. مثلا ایالات متحده آمریكا بارها تحت عنوان منافع ملی به سیاست توسعه گری و سلطه گرائی خود ادامه داده است. تسخیر عراق و افغانستان و تهدید سایر كشورها توسط آمریكا تحت دكترین «منافع ملی»، «مبارزه با تروریسم»، و «دموكراسی» صورت می گیرد. تلفیق منافع ملی با ملی گرائی در اروپا در قرون نوزدهم و بیستم به امپریالیسم و استعمارگرایی منتهی شد. امروز جنگ به عنوان «ایده آل» در نقاب حفظ «منافع ملی» به مردم تحمیل می شود. در حالی كه غرب و مدرنیته با تأكید بر مفهوم «ملت- دولت» هنوز در جست وجوی جامعه ایده آل خود هستند، تأكید اسلام همیشه بر جامعه و امت بزرگ و واحد اسلامی بوده است و ملیت ها در چارچوب امت بزرگ و واحد اسلامی شناخته شده و احترام ویژه ای را دارا هستند. ملی گرائی و ملیت دو پدیده كاملاً متفاوت هستند؛ اولی به برتری قوم و ملیت و نژاد و وفاداری بر آنها تكیه دارد در حالی كه دومی بر زادگاه و محل و زمان و فرهنگ بومی و ملی و زبان و عادات و آداب فرد و گروه مربوط است. ملی گرائی وطن پرستی است در حالی كه ملیت وطن دوستی و مهرورزی است و كسی كه خود را بپرستد خدا را نخواهد پرستید. صهیونیسم ملی گرائی و توسعه گرایی یهودیت است همان طوری كه امپریالیسم انگلیس ملی گرائی و برتری نژادی قوم انگلوساكسون و ملی گرائی آلمان در عهد فاشیسم برتری نژادی قوم و ملیت آریاها و مردم آلمان بود. در پدیده مدرنیته، ملی گرائی بیش از هر وقت و زمان دیگر یك بعد مادی پیدا كرده است و زندگی مادی بر زندگی معنوی غلبه كرده در حالی كه راه معنوی، خداپرستی، انسان دوستی و مهرورزی تنها راه نجات بشریت است. منبع: کیهان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 511]