تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816715770




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قبضه اسلحه یا دست‌های فرشته ؟!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قبضه اسلحه یا دست‌های فرشته؟!
وداع با فرزند
یادواره‌ای از شهید مفقودالاثر داوود محمدیاز همان دوران کودکی دستش از دست پدر لحظه‌ای جدا نمی‌شد، هرگز درس خواندن در مدرسه او را در کمک کردن به پدر غافل نمی‌کرد. پدر هم در تربیت او چیزی کم نمی‌گذاشت. سومین فرزند خانواده بود. همیشه اول وقت به مسجد می‌رفت و در نماز جماعت شرکت می‌کرد، هر کس می‌خواست او را ببیند به مسجد می‌آمد، همیشه لباس تمیز بر تن و لبخند بر چهره داشت. هیچ‌کس باور نمی‌کرد او تا چند لحظه قبل در صحرا با پدرش مشغول کار بوده باشد، موهای مشکی و فری داوود، همیشه با شانه‌ا‌ی که به دست داشت، حالت خود را حفظ می‌کردند. همه او را با موهای مجعد می‌شناختند.***زمستان بود و برف‌ همه جا را سفید‌یپوش کرده بود. سر دو راهی گیر کرده بود؛ اگر به جبهه می‌رفت، پدر تنها می‌شد و اگر نمی‌رفت، جبهه غریب می‌ماند، لحظه سختی بود، اما تصمیم‌گیری چندان برایش مشکل نبود. پس از نماز، سمت منزل رفت و به بهانه گرفتن کوپن نفت، شناسنامه‌اش را گرفت و بدون اینکه پدر یا مادر با خبر شوند برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کرد.***گردان یا زهرا که تشکیل شد، هیچ کس نمی‌دانست روزی نام «گردان شهدا» را به خود خواهد گرفت. کم‌ حرف بود، هر وقت می‌دیدیش با سکوت خود رازهای فراوانی را پنهان می‌کرد و رازی را هم جستجو.تنها راه شکستن خلوتش موهایش بود که از آن مواظبت می‌کرد. وقتی فرم موهایش را بر هم می‌زدی افکارش به هم می‌ریخت. خنده‌ای زیبا می‌کرد و می‌گفت: «اذیتم نکن».***اولین فرزندش که متولد شد، جبهه بود. چهل روز بعد با بچه‌های گردان به مرخصی آمد و تنها دخترش را در بغل گرفت. اسمش را فرشته گذاشت. معلوم نشد داوود در گوش فرشته‌اش چه زمزمه کرد که برای همیشه بی‌تاب بابا شد.***صبح یک روز بهاری سال 66 بود که بعد از نماز صبح به سمت میدان صبحگاه حرکت می‌کردم، کاغذ پاره‌های روی زمین نگاهم را به خود متوجه ساخت، بی‌اختیار دویدم و همه آنها را از محوطه صبحگاه جمع کردم. در میان خیل انبوه کاغذ پاره‌ها جمله‌ای توجه مرا به خود جلب کرد: «برسد به دست داوود محمدی»، دادم دستش. شروع کردم به پاره کردن، اعتراض کردم که چرا پاره می‌کنی؟! آهسته گفت: «اینها می‌گذرد».***آن روز درک این حقیقت برایم مشکل بود؛ چطور می‌شود کسی نامه‌های خانواده‌اش را پاره کند؟ آن روز شاید برای دومین  بار سر دو راهی مانده بود؛ مانده بود برگردد و دست‌های فرشته‌اش را بگیرد یا قبضه اسلحه را...***پسری که می‌خواست عصای دست پدر باشد، سپر جان انقلاب و رهبری شد. داوود که می‌خواست دخترش را بال و پر باشد، پر و بال هشت سال دفاع مقدس شد. کسی نفهمید داوود با موهای فرفری‌اش در آغوش کدام برکه یا کدام خاک آرام گرفت، اما فرشته داوود، دو سال بهانه بابا را گرفت و بدون هیچ سابقه بیماری، رفتن پیش پدر را انتخاب کرد. حالا وقتی تصویر داوود بر صفحه ذهنم نقش می‌بنند، دو جمله دو کلمه‌ایش گوشم را نوازش می‌دهد؛ «اذیتم نکن! اینها می‌گذرد».***دستور شرکت گردان در عملیات کربلای هشت از سوی حاج احمد کاظمی، فرمانده لشکر هشت نجف اشرف صادر شده بود. شبانه راهی شلمچه شدیم. در گیرودار عملیات و در کوران جنگ، فشار ارتش عراق برای ناکام گذاشتن عملیات رزمندگان هر لحظه بیشتر می‌شد. مقاومت بچه‌های «یا زهرا» هم دشمن را در رسیدن به آرزوی شیطانی‌اش ناکام می‌گذاشت. داوود محمدی که بر سر دو راهی در زندگی‌اش «شهادت» را انتخاب کرده بود سرانجام به خیل شهدای مفقود الجسد پیوست. منبع:مجله امتداد 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 587]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن