تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر که خدا را، آنگونه که سزاوار اوست، بندگى کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831294352




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زرگر و درودگر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: زرگر و درودگر

 در بلاد آذربایجان زرگری و نجاری با هم دوستی داشتندی . چنان اتفاق افتاد که کار ایشان تراجع گرفت[ کساد شد] و هر دو تنگدست شدند.  قراردادند [گذاشتند] که هردو سفری کنند. پس به طرف روم نهادند [رفتند] .  در کلیسایی رسیدند و در آنجا بتان زرین دیدند .  با خود گفتند : مگر به حیلتی یکی از این بتان بشکنیم و زرها را ببریم. پس حیلتی کردند و نجار به هر موضعی که می رسید از چوب ، صورت خوب می تراشید و در عوض نان به طباخ می داد و بدین وجه قوت می ساختند[ غذا تهیه می کردند] . تا به قسطنطنیه رسیدند  و خود را برصورت رهبانان ساخته بودند و لباس ایشان پوشیده ، بردرکلیسایی معروف مجاور شدند .  مدتها ریاضت و مجاهدت کردند، چنانکه خاص و عام آن دیار ایشان را مرید صادق گشتند و به انفاس ایشان تبرک نمودند ، تا وقتی که پادشاه آن طایفه را مهمی پیش آمد. ساکنان کلیسا را طلب کرد تا از حضور ایشان مددی گیرد . ایشان برفتند و بتخانه را خالی گذاشتند . زرگر و نجار نرفتند و آن جماعت چون بر  ایشان اعتماد کرده بودند، ایشان را بگذاشتند.درآن بتخانه بتی بود در مقدار پنجاه من زرخالص، چون فرصت یافتند ، آن بت را برون آوردند و در موضعی دور دفن کردند و به مقام [اقامتگاه] خویش بازآمدند .  بعد از چند روز اهل کلیسا برسیدند و از غیبت بت بزرگ متأثرشدند و هرکس را تهمتی نهادند و به سبب زهد زرگر و نجار بر  ایشان گمان نبردند .  و لکن حکایت غایب شدن[ گم شدن] با ایشان باز گفتند . ایشان بسیارجزع کردند و گفتند: ما، دراول روز دیده بودیم که ما را در میان شما ساکن نمی باید شد، که شما در خدمت بت بسیار تقصیر[ کوتاهی و سستی]  می کردید  و او را شبها و روزها خالی می گذاشتید[ تنها می گذاشتید] ،  می گفتیم:" مبادا که آن بت از شما در خشم شود و به آسمان رود . عاقبت چنان بود[ شد] که ما گمان کردیم . " و آن ابلهان این سخن را تصدیق کردند. [ آن دو] بعد از آن اجازت سفر خواستند و گفتند که" از چندین قیل و قال در این مقام باشیدن مروت نباشد"[ دراین موقعیت در این مکان بودن، مروت نیست]، پس استعداد سفرساختند [وسایل سفر آماده کردند] و زاد راه مهیا کردند و برفتند و زرها ببردند.چون به دیار اسلام رسیدند ، نجار زرگر را گفت: زر در عهده توست، غم خرج می خور. [ مسئولیت زر و عهده داری خرج با توست]. مدتی زرگر بر طریق انصاف خرج می کرد، بعد از آن ابلیسی او را وسوسه کرد که " از این زر یک نصف او را مسلم می داری، و کسی ازحال شما نمی داند، باقی را منکر باید شد ." پس زرگر زر را منکر شد .  نجار مردی عاقل بود، دانست که به زور و غضب آن زر به دست نیاید و حیلتی باید اندیشید تا غرض [ هدف] به حصول انجامد[ به دست آید].پس در لطف و تودد[ دوستی و محبت] زیادت کرد و گفت: زرمحلی ندارد[ اهمیت و ارزشی ندارد] و عاقل، دوست قدیم آزموده را به عالمها زر نفروشد . " و مدتی به آن شیوه زندگانی می کرد، حکایت و امثال می آورد که دوستان آزموده به عمرها به دست نیایند؛ و پیوسته به وثاق زرگر رفتی و او را به خانه خود مهمان خواندی . در این مدت که با زرگر نفاق می ورزید ،  در سرای خود در زیر زمین خانه ای ساخته بود و صورتی از چوب ،  مانند صورت زرگر، تراشیده و به شکل و لباس او رنگ کرده ، و دو خرس بچه را آورده بود و در مقابله آن صورت به زنجیر بسته و ایشان را گرسنه می داشت و هرروز دو پاره گوشت بر کتفهای آن صورت بستی و زنجیر بگشادی تا خرس بچگان از کتف آن صورت، گوشت می ربودند.پس روزی نجار، زرگر را دعوتی کرد و زرگر دو پسر داشت ، هر دو را برعقب با خود آورد . چون از طعام فارغ شدند، زرگر برفت و بچگان را همانجا بگذاشت . درودگر هر دو پسر او را بگرفت و در آن خانه که در زیر زمین ساخته بود، محبوس کرد. چون روز به آخر رسید و پسران زرگر باز نرسیدند، زرگر مضطرب شد و نزدیک نجار آمد که فرزندان من کو؟ نجار گفت:" من چه دانم ، در عقب تو به خانه باز رفتند" ،  زرگر بسیار بطلبید ، از پسران اثر ندید . جامه بدرید ، خاک بر سر کرد، به نزدیک قاضی آمد، نجار را به قاضی برد و دعوی کرد . گفت:" ای قاضی مسلمانان، هر دو پسران زرگر، خرس شده اند و جز عقل قاضی احتمال این سخن نکند[ فقط قاضی می تواند این سخن را بپذیرد] که کمال قدرت حق، عز و علا داند، که بر همه جایز و  قادر است و این نوع مستحیل نیست[ حیله نیست] که امتان پیشین مسخ شده اند . اگر در شریعت محمد رسول الله، یکی یا دو مسخ شوند چه عجب".قاضی فرمود که " محال مگوی، در امت محمد صلی الله علیه و آله مسخ نیست، هیچ کس مسخ نشود ،  اما دیدن شرط باشد ." معارف و مشایخ جمع شدند. نجار دعوتی بساخت و قاضی را با آن ثقات ، بزرگان و زرگر در خانه زیرزمین برد، و آن صورت را که پنهان کرده بود، زرگر را به جای او باز ایستانید و مردمان قرار دادند[ قرار گذاشتند] که اگر خرس بچگان پسران او باشند ، پدر خود را از بیگانه باز دانند[می شناسند] . همین که زرگر در مقام[جای] آن صورت بایستاد، اضطراب و میل خرس بچگان به جانب زرگر ظاهر شد و بیامدند و بر سر و کتف وی رفتند و خود را در وی می مالیدند. مردمان گفتند: نجار صدق[ راست] می گوید .  زرگر به حکم شفقت پدری از تلف فرزندان خایف شد[ او از مردن فرزندان ترسید]، بیامد و نجار را به طرفی برد ، و در کنار گرفت و عذرها خواست و در گوش او گفت که والله که از آن زر نصیب تو باقی است، می رسانم[ سهم ترا می دهم] . نجار هم عذر قبول کرد که والله فرزندان تو به سلامتند، چون برسانی زر، برسانم .  هر دو بر این عهد آشتی کردند ، از دعوی بیزار شدند ، قاضی و معاریف را عذر خواستند و بدین حیلت نجار زر خود از زرگر بستد[ حق خود گرفت] . منبع: جوامع الحکایات 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 520]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن