محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826099914
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > بایرامی، محمدرضا - محمدرضا بایرامی اخیرا رمان «آتش به اختیار» را منتشر کرده است که مثل دیگر آثار بزرگسال این نویسنده به موضوع مورد علاقهی او یعنی نوشتن از جنگ تحمیلی میپردازد؛ هرچند از کار کردن در این حوزه دل پری دارد و میگوید، شاید برای مدتی از این وادی فاصله بگیرد. گویا شما نگارش رمان «آتش به اختیار» را از سال 68 آغاز کردهاید؛ چرا روند نگارش آن اینقدر طولانی شد؟بله نگارش رمان «آتش به اختیار» را سال 68 و بعد از پایان جنگ شروع کردم و بخشهایی از آن همان سال 68 نوشته شد. این رمان بعد از آتشبس نوشته شده است؛ زمانی که من سرباز بودم و به پشت جبهه بازگشتم. بخشهایی از آن توی همان سالها در نشریات منتشر شد، بعد نگارشش متوقف شد. در سالهای اخیر، روی نگارش آن کار کردم و امسال به پایان رسید. در واقع، آنچه را که نوشته بودم، بازنویسی کردم و بقیه را ادامه دادم. آیا چیزی در این سالها سبب میشد که به سراغ این رمان نروید؟ و آیا انگیزهای باعث شد نگارش آن را بعد از این مدت طولانی ادامه دهید؟تصور من این بود که این رمان میتوانست کار مهمی برایم باشد و حیفم میآمد که به سرعت به سمتش بروم. اما بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که وقت دارد از دست میرود و کارهای دیگری پیش میآید و باید این کار به سرانجام برسد و بنابراین انجامش دادم. آیا زمانی که برگشتید به این رمان و نوشتن آن را دوباره آغاز کردید، چیزی در این رمان تغییر کرد؟ زیرا به نظر میرسد زمان اکنون هم در این رمان نقش داشته است.زمانهی حاضر هیچگاه در نوع نگاه نویسنده بیتاثیر نیست. اما من تقریبا با همان حال و هوایی که داستان را آغاز کرده بودم، ادامه دادم؛ چون اتفاقات اساسی و اصلی آن مشخص شده بود و میشد گفت که من به همانها وفادار بودهام. در جزییات شاید چیزهایی، متفاوت شده باشد؛ اما در کلیات آن چیزی تغییر نکرده است. یعنی آن زمان که آن داستان را مینوشتید، زاویهی دیدتان به جنگ و سربازهایی که شخصیتهای این رمان هستند، همین شکلی بود و یا تغییری در نگاهتان حاصل شده است؟این را «تغییر» نمیتوان گفت. اینها «تفاوت» هستند که البته آنقدرها زیاد نیستند که بتوان از آنها با عنوان «تغییر» یاد کرد. اما قطعا اگر همان زمان، نگارش رمان را ادامه میدادم، کمی متفاوت میشد و این تفاوت اجتنابناپذیر است. وقتی از چیزی دور میشوی، تلخیاش کمتر میشود. در آن زمان احساس من و خیلیهای دیگر این بود که هیچکس به اندازهی یک پشه هم برای سرباز ارزش قائل نیست. اینکه او بمیرد و یا زنده بماند، به نظر نمیآمد که دغدغهی کسی باشد. شما در این رمان از جنگ نوشتهاید که در جامعهی ما موضوعی خاص است و گاهی نوشتن از آن خاصتر از مفاهیمی چون مرگ و عشق و زندگی. اینجا چون شما از یک واقعیت نوشتهاید که در جامعهی ما اتفاق افتاده و نوع نگاه برخی آدمها در این سالها نسبت به آن تغییر کرده است، یعنی این تفاوت اندک نگاه شما در این داستان میتواند به کل جنگ قابل تعمیم باشد؟یک نکته را باید توضیح بدهم که در داستان اتفاقی میافتد گویا و آن اینکه نویسنده به نوعی آینده را پیش میکشد و شاید در این داستان جاهایی این حس القا شود که نویسنده آینده را کشانده است به همان زمانهای که دارد روایت میکند. این اتفاق به طور طبیعی میتواند در یک رمان روی دهد؛ این روی دادن همان چیزی است که قبلا هم به آن اشاره کردیم. اینکه نویسنده در امروز ایستاده، حتا اگر دارد گذشته را روایت میکند، از اکنون خودش و از تأثیراتی که از اکنون گرفته و مسائلی که اکنون وجود دارد، صحبت میکند. این اتفاق در هر زمانی روی میدهد و ممکن است جسته و گریخته در این رمان هم اتفاق افتاده باشد. چرا روزهای آخر جنگ را برای روایت رمان «آتش به اختیار» انتخاب کردید؟داستاننویس معمولا سعی میکند فرازهایی را انتخاب کند که بزنگاهها هستند و نقاط عطف هستند. این روز بخصوص که داستان با روایت آن آغاز میشود، یعنی 21/4/67 دقیقا یکی از نقاط عطف و بزنگاههاست که فرصتهایی از این دست همیشه برای یک نویسنده وجود ندارد. در آن روز عراق یک حملهی بسیار وسیع انجام داد و 27/4/67 عملا آتشبس پذیرفته شد و جنگ به پایان رسید. اتفاقاتی که در آن روزهای پایانی رخ داد، بخصوص از نظر داستانی و دراماتیک بودن بسیار حائز اهمیت بود که برای خود من به عنوان کسی که در آن منطقهای که داستان از آن سخن میگوید، حضور داشتم، مغتنم بود. این در محاصره افتادنها، بیابان و تشنگی و سرگردانی و... تصور میکنم در یاد تمام سربازان منطقهی جنوب مانده است. تصور که نه؛ مطمئنام این روز در یاد آنها مانده؛ چون روز بسیار خاصی است و تکلیف جنگ در این روز مشخص میشود. جنگ تمام میشود و تنها عملیات مرصاد حدود یک هفته بعد از آن انجام میشود و بعد از آن اتفاقی نمیافتد. در نتیجه، چون آن زمان فراز حساسی بود و خود من هم در آن حضور داشتم، از این قضیه استفاده کردم. آقای بایرامی اگر شما در جنگ حضور نداشتید، باز هم از جنگ مینوشتید و آیا اگر این تجربهی بودن در جنگ را نداشتید، باز میتوانستید از جنگ بنویسید؟اینکه کسی در جنگ حضور داشته باشد یا نداشته باشد، مهم است؛ اما قاعدهی دائمی نیست برای خوب نوشتن. نویسندگانی هم وجود داشتهاند که در جنگ حضور نداشته و از جنگ نوشتهاند و خوب هم نوشتهاند؛ اگرچه تعداد آنها انگشتشمار است. به هرحال، نوشتن از جنگ و مسائلی مانند آن برای همهی نویسندهها جالب است؛ از این جهت که نویسنده یا از مرگ مینویسد، یا از زندگی مینویسد و یا از عشق مینویسد و در یک موقعیت جنگی، اینها خیلی با هم ملازمت دارند. یک زندگی میتواند آنی بعد به مرگ تبدیل شود و این موقعیتها میتواند خیلی دراماتیک باشد؛ بنابراین همهی نویسندهها تمایل دارند دربارهی جنگ بنویسند. شاید اگر در جنگ هم حضور نداشتم، داستانهایی از این دست نوشته میشدند توسط من. اما به هر حال، تجربه همیشه کمک میکند که آدم بهتر کار کند. نقش تجربه چقدر است؟ شما چه سهمی برای تجربه در بهتر شدن کار قائل هستید؟من سهم زیادی را برای تجربه قائل هستم، شاید از این جهت که تخیل خیلی گستردهای ندارم و بیشتر چیزهایی را مینویسم که برای خودم ملموس باشد. اما تصور کلیام این است که برای دیگران هم به همین صورت باشد و تجربه خیلی مهم است و خیلی کمک میکند. در عرصهی داستاننویسی خودمان هم به همین صورت است. تقریبا موفقترین و بهترین داستانهای جنگ را کسانی نوشتهاند که خودشان در جنگ حضور داشتهاند و آن صحنه را با همهی اعماق و ابعادش توانستهاند تجربه کنند. اتفاقهایی که برای شخصیتهای این رمان رخ داده، واقعی بودهاند؟ چقدر آنها را میتوان واقعی دانست و چقدر آنها زادهی تخیل است؟اینکه یک داستان واقعی باشد یا نباشد، چندان مهم نیست. به هر حال داستان باید داستان باشد و بتواند روی پای خودش بایستد و استوار باشد. میخواهم روی این نکته تأکید کنم: اینکه یک داستان واقعیت دارد، نمیتواند به کمک داستان بیاید؛ یعنی نمیتوانیم ضعف داستان را ـ اگر که داشت ـ پای واقعی بودن آن بگذاریم و ازش چشمپوشی کنیم. بسیاری از اتفاقاتی که در این رمان میافتند، واقعی هستند. آن تشنگی بیپایان و سرگردانی و دنبال راه گشتن و نیافتن، دقیقا چیزی بود که برای خود ما روی داد. حتا یکی از عجیبترین صحنههای داستان، یعنی پیدا کردن اسب بیمار و رهاشده و کشتن او به قصد استفاده از آب عفن و تهوعآور شکمبهاش هم کاملاً واقعی است و آن را گروهی دیگر از سربازان برایم نقل کردند. تنها کاری که من کردم، این بود که خر را تبدیل به اسب بکنم، تازه آن هم در بازنویسی نهایی. یعنی تفاوت در این بود که آنها از الاغی حرف زده بودند. حتا آن صحنهی اسلحهکشی در ایفا هم گویا حوالی پل کرخه روی داده بود و باز یکی نقلش کرد در همان زمان یا بعدها. و نکتهای که شاید بتوان آن را سمبولیک دید، «دنبال نور گشتن» است. هم در آن چند شبانهروزی که در این داستان درگیر آن هستیم و هم در عالم واقعی، یعنی در دو حادثهی مشابه و موازی ـ که یکی اکنون تحت عنوان رمانی به نام «آتش به اختیار» و دیگری بیش از 20 سال پیش با نام کتاب خاطرهای به اسم «هفت روز آخر» چاپ شده ـ، همه دنبال نور میگردند؛ بی آنکه تعمد ساختاری در بین باشد. اما میدانید که نور به معنی جایی است که نجات و آبادانی در آن است. وقتی من خاطرات خود را از این واقعه در قالب یادداشتهایی که گفتم، نوشتم، بعدها متوجه این نکته شدم که همه دنبال نور هستند در آن سرگردانی، و تنها چیزی که میتواند در آن تاریکی و راه گمکردگی و آن فضای غبارآلود مبهم و شب تیره و تار، همه را نجات دهد، نور است. نور. چیزی درآمده بود از جنس فلسفهی شیخ اشراق. در این داستان هم چنین است. این اتفاقات هم در عالم واقعی روی دادهاند و هم در داستان. ما به عنوان یک سرباز هم در ماههای آخر جنگ، کاملاً این سردرگمی بزرگ و کلی و حالت آچمزی جنگ را احساس میکردیم. برخی میگویند گفتن برخی از حرفها سیاهنمایی دربارهی جنگ است. جنگ در بیشتر کتابها کمی شسته و رفته و چیز منظمی است؛ اما در این کتاب اینگونه نیست و همه چیز سر جای خودش نیست و این را کمتر دیدهایم. آیا برخی این نوشتن از واقعیت را سیاهنمایی توصیف نمیکنند؟ سیاهنمایی و واقعگرایی دو واژهی متفاوت هستند. اما بسیاری از آنهایی که میگویند چیزی سیاهنماست، منظورشان این است که واقعیتنماست و چون شاید رویشان نمیشود به صراحت، آن چیزی را که واقعنماست، تخطئه کنند، اول سیاهنما مینامندش تا بعد، پروژهی زدن و تخطئه و حتا تحقیرش راحتتر انجام بشود. یعنی اول شما را متهم میکنند به تخریب و تحریف و بعد وقتی این اتهام را به شما وارد کردند، به راحتی میتوانند کارهای دیگری را که مورد نظرشان هست، انجام دهند. آدمهای این کتاب سربازند و داوطلب جنگ نبودهاند؛ چرا شما روی سربازها دست گذاشتید که ناخواسته به جنگ رفتهاند؟ فکر میکنم یکی از دلایلش این بوده است که من خودم سرباز بودهام و نوشتن از فضای سربازی همیشه برایم جذاب بوده. شاید یکی از دلایش هم این است که در این حیطه، متولی و کسانی که بخواهند این فضا را مصادره کنند، کمتر هستند. شما اگر فضای دیگری را انتخاب کنید، آنقدر صاحب دارد، از جمله صاحبهایی که اصلاً پیشینه و ارتباطی با موضوع مورد ادعایشان نداشتهاند، که نمیتوانید کار کنید. سریع به شما انگ میزنند و انگشت اتهام را بلند میکنند که نه، نباید اینطوری مینوشتی. فضای سربازی کمتر مصادره شده است؛ جامعهی ما یکی از عادتهای اساسیاش همین مصادرههاست، هر چیزی را سعی میکند مصادره کند و مهری بزند رویش و بیندازدش یک گوشه برای خرج مناسب گه گاهی و بگوید دست نزنیها، صاحب دارد. فضای سربازی کمتر این مهر را خورده است. به نظر میرسد هنگام نوشتن این رمان حواستان بوده است که چه آدمهایی را انتخاب کنید که راحتتر از جنگ و دربارهی آن داستانی که در ذهن خود دارید، بنویسید. این ملاحظات تا کجا و چقدر حس میشود؟ آن چیزی که در جامعهی ما به عنوان خودسانسوری از آن یاد میشود و برخی آن را از آفتهای نویسندگی میدانند، چقدر برای شما وجود خارجی دارد؟ زمان نوشتن چقدر به بعد از آن فکر میکنید؟در زمان نوشتن که نه؛ اما بعد از آن و در بازنویسی حضور دارد این حس با شدت کم و زیاد. زمان نوشتن نویسنده غرق در کار میشود و این باعث میشود یک حالت افسارگسیخته پیدا کند و به سمت و سویی برود که قلم میبردش. اما به طور طبیعی در بازنویسی این اتفاق رخ میدهد و به هر حال، هر یک از ما بگوید خودسانسوری نمیکنیم، درست نگفته است. این اتفاق برای همهی نویسندگان روی میدهد. من دو - سه رمان برای بزرگسالان نوشتهام که همهی آنها دربارهی جنگ است؛ یا مانند «مردگان باغ سبز» جنگ داخلی است و یا مانند «پل معلق» و «آتش به اختیار» جنگ تحمیلی است. تجربهای که در این کارها داشتهام، مرا به این نتیجه رسانده است که نوشتن جدی برای بزرگسالها خیلی دردسر دارد و به شدت تنشزاست و اگر بخواهید جدی کار کنید، خیلی راحت در مظان اتهام قرار میگیرید، بخصوص اگر آدمی باشید که دنبال سر و صدا نیست و میخواهد فضای آرامی داشته باشد برای نوشتن؛ این شما را به هم میریزد و خیلی زود اضطراب و افسردگی میگیرید یا اعصابتان به هم میریزد به کلی. من این مسائل را داشتهام و بنابراین شاید ـ به احتمال زیاد ـ برای مدتی از این وادی فاصله بگیرم، شاید فقط کار نوجوان بنویسم؛ چون دوست ندارم سر و صدایی باشد، کسی به من تهمت میزند، جوابی به او بدهم، یا کسی کار را نمیفهمد، بیایم به او توضیح بدهم که دوست عزیز! کار را متوجه نشدهای. شرایط نوشتن برای بزرگسالان و از جنگ نوشتن، کار را به مراتب سختتر و شاقتر میکند؛ چون جنگ یک حادثهی بزرگ و به شدت اجتماعی است که ابعاد اجتماعی، روانشناختی و تاریخی را توأمان دارد و شما وارد عرصههای اجتماعی، تحلیل اوضاع و احوال اجتماعی و حتا انتقاد میشوید و همهی اینها برای نویسندهای که میخواهد کار کند، مشکلساز میشود؛ بنابراین نویسندهای وقتی روی کارش زحمت میکشد و بعد بد و بیراه هم میشنود، چه کار میکند؟ خیلی از وقتها دو دو تا چهار تا میکند، با خودش میگوید بروم سراغ یک کار آدمیزادی، چه کاری است که اینقدر زجر بکشیم و بد و بیراه بشنویم؟ اگر آدم عقل معاش داشته باشد، سراغ این کار نمیرود. عمری را که من صرف همین چند کار کردم، اگر صرف سرگرمیآفرینی میکردم، تاکنون چندده رمان پانصدصفحهیی عامهپسند نوشته بودم. این کار را نکردم و بعد از این هم نمیکنم. اما این فضا عرصه را به کار جدی تنگ میکند، بخصوص که عدهای هم دارند ترویج سادهپسندی و سهل نوشتن را میکنند و در جوایز و جاهای مختلفی که دستشان میرسد، سعی میکنند بخشی را باز کنند برای آن و به عنوان نسخهی تجویزی مطلوب.. شما نویسندهای نیستید که در جایگاه اپوزیسیون باشید و در نگاه مخاطب به نظر میرسد که شما کمتر مشکل داشته باشید برای نوشتن و بعد از نوشتن. حالا وقتی کار برای شما اینقدر سخت است، کار برای نویسندهای که این وضعیت را ندارد و میخواهد از جنگ بنویسد، چگونه است؟ شرایط برای آنها چقدر فراهم است؟ به نظر من، کار کردن برای کسی که میخواهد رمان جدی بنویسد، در هر حال، خیلی سخت است؛ حالا هر جا که میخواهد باشد. من نویسنده هستم و هیچوقت به گروهی نزدیک نشدهام و در هیچ طیفی قرار نمیگیرم، حال اینکه کتابهای من در کدام انتشارات بیشتر چاپ شده، ممکن است ذهنیتی را ایجاد کند برای دیگران. مهم هم نیست برایم. بهترین عامل برای قضاوت دربارهی نویسنده، خود کتابهایش است. البته برای مردم و نه جوایز ادبی که اکثراً سمت و سوی سالمی ندارند و فقط به ادبیات توجه نمیکنند. اسم نمیبرم؛ اما خیلی از نویسندگان بودهاند که در این سالها کتابهای خوبی نوشتهاند و به بهانههای مختلف، کنار گذاشته شدهاند. کتابهای ابتدایی و به لحاظ ادبی مشکلدار، جایزه گرفته و طرح شدهاند و دلیل هم این بوده که کتابهای جدیتر را کنار بگذارند و این کنار گذاشتن، چه از سوی جایزههای ادبی خصوصی و چه از سوی جایزههای ادبی دولتی، مشترک بوده، اتفاق نظر داشتهاند به خاطر اختلاف نظرشان. جایزههای دولتی شاید از این نویسندگان انتظار بیشتری داشتهاند که برآورده نمیشده؛ چون به هر حال، اینها نویسندگان مستقلی بودهاند، سبک و سیاق و روش خود را داشته و دارند. آن طرف هم شاید به نوعی انتقام میگرفت که چرا این نویسندگان فلانجا کار چاپ کردهاند و این موضعهایی را که ما داشتهایم، نداشتهاند و از این قبیل. اگر بهترین کتابهای سال را که جایزه گرفتند و حذف شدند، کنار هم بگذاریم، میبینیم برخی کتابها چه راحت جایزه میگیرند و برخی حذف میشوند. من جایی گفتم بدترین حادثهی سال 89، «تحقیر ادبیات» بوده است؛ چون آثاری به چاپ رسیده؛ اما نادیده گرفته شدهاند. اما نمیدانم بحث چرا به اینجا کشید. اینجا که جای دیگر نیست. سرنوشت کتابها را جوایز تعیین نمیکنند. آقای بایرامی، برگردیم به رمان. سربازهایی که در رمان «آتش به اختیار» حضور دارند، آدمهای معمولی هستند که آنها را کمتر در کتابهای دیگر دیدهایم. چرا شما آدمهایی از این دست را انتخاب کردهاید؟ و چرا آنها را اینطوری روایت کردهاید؟ فکر میکنم محتوای کار فرم آن را تعیین میکند و فرم به نویسنده امکانات میدهد که چه کارهایی را میتواند انجام دهد. تجربهای که خود من خارج از داستان «آتش به اختیار» داشتم، میگفت که در لحظاتی که آدم به مرگ نزدیک میشود، یکی از بهترین کارهایی که میتواند انجام دهد، حرف زدن است تا به تشنگی فکر نکند؛ وگرنه زمان نمیگذرد. از آن تجربه در این کارم استفاده کردهام و اینکه شما میبینید این آدمها زیاد صحبت میکنند و یکی دیگر بیشتر صحبت میکند و دیگران را از دریچهی ذهن او میبینیم، به همین دلیل است؛ به این دلیل که از آنچه پیش روست، فرار کند و کنند. به طور عمده، راوی داستان سربازی است که حوادث و اتفاقات و گفتههای دیگران را در ذهنش بازپروری میکند و روایت آنها را با روایتی که از گذشتهی خودش دارد، همراه میکند. از گذشتهی اجدادیاش حرف میزند و حتا جنگ آن زمان را با جنگ اکنون مقایسه میکند. در بسیاری از فیلمهای ما این اتفاق افتاد که آنقدر یک مسأله گفته و باز گفته شد که مخاطب فکر کرد همین است و جز این نیست. برای همین وقتی یکی میآید و یک دریچهی دیگر را باز میکند، متفاوت به نظر میرسد؛ در حالیکه متفاوت نیست و تنها عادت ذهنی ما را بر هم زده است. عادت ذهنی ما را فیلمهایی که بیشتر دیدهام و مطالبی که خواندهایم، شکل داده و حالا طول میکشد که به راحتی با نگاهی به ظاهر متفاوت کنار بیاید. همانطور که گفتید، این آدمها معمولی هستند. ما آدمهای این شکلی را زیاد میبینیم دور و برمان. به خاطر زیاد بودنشان هم شده، به نظرم حق حضور بیشتری دارند. حالا چرا دیگران به آنها نپرداختهاند، باید از خودشان پرسید. شخصیتهای این رمان حرفهایی را میزنند که گویا حرفهای آینده است؛ دلنگرانیهای آنها از اینکه ارزشهای آنها چه میشود. آیا سربازهایی که درگیر جنگ بودند، به هستی و فلسفهی جنگ فکر میکردند؟به نظر شما می توان در گیر چیزی بود و به آن نیاندیشید؟ حتما به این موضوعات فکر میکنند. اما مقدارش بستگی دارد به اینکه در چه لحظهای گیر کرده باشند. در هفت روز آخر و در واقعیت تجربی من، یکی از سربازانی که همراهم بود، عقد کرده بود و عکس همسرش را در جیب خودش داشت با لباس عروسی. در لحظاتی که فکر میکرد جنگ فرصت زنده ماندن را ازش خواهد گرفت، عکس را درآورد و قسمتی از آن را پوشاند تا نامحرم نبیند و به ما نشان داد. آیا او در آن لحظه میتوانست به فلسفهی جنگ نیاندیشد؟ دوست دیگری نگران بود که مادرش بیماری قلبی دارد و خبر فوتش، او را آزار خواهد داد. این آدمهایی که شما اینجا میبینید، از صحنهی اصلی جنگ دور شده و در یکسری تپه ماهورهای شبیه به هم، راه را گم کردهاند؛ پس این فرصت را دارند که همه چیز را مرور و به آن فکر کنند. از سوی دیگر، وقتی آدم در پایان راه است، گویی به طور معمول، همه چیز را مرور میکند و فکر میکند که چه دلنگرانیهایی دارد. اینها کارکرد طبیعی ذهن است. خردهروایتهایی که در داستان است، مانند رابطهی سرباز با افسر نگهبان و روایت گذشتهی یکی از سربازها چقدر کمک کرده است به ساختن فضا و پیشبرد داستان؟به زعم من، این خردهروایتها در کار تعبیه نشدهاند و در واقع، نویسنده از پیش نقشه طراحی نکرده که این روایتها را در دل کار جا بدهد تا حرف کلی و اصلی زده شود. خردهروایتها حالت کاتالیزوری ندارند و بنا نیست واکنشی را تقویت کنند؛ اما وجود آنها با وجود اینکه نقشهای برای آنها کشیده نشده، لازم بوده. ذهن به همین شکل است و پراکندگیهایی دارد؛ اما این پراکندگی به این صورت نیست که هیچ منطقی نداشته باشد در نهایت، بخصوص از منظر داستانی. ما داستان سربازی را میخوانیم که بازگشتهایی را به دورهی آموزشی دارد و آدمهایی از آنجا روایت میشوند. روایت افسر نگهبان و رویدادهای قطار، از این روایتها یا به قول شما خردهروایتها هستند. روایت قطار در داستان مهم است؛ چون نقطهی اتصال بسیاری از این آدمهاست. روایت این رمان به خود جنگ میپردازد. به نظر شما چقدر لازم است که نویسندگان به زیست آدمهای معمولی در زمان جنگ بپردازند و آیا شما دغدغهی نوشتن از این فضا را دارید؟فکر میکنم که ما هنوز از تبعات جنگ خلاص نشدهایم و به این زودی هم خلاص نمیشویم و به هر حال در معیشت ما و نوع رفتار دیگر کشورها با ما دخیل بوده؛ به همین دلیل جنگ از جمله موضوعاتی است که نویسنده نمیتواند بهش نپردازد. نویسندهای مانند من هرچه از جنگ بنویسد، احساس میکند چیزی از جنگ ننوشته است؛ زیرا این موضوع آنقدر بزرگ است و به قدری گفتنی دارد که حالا حالاها جا دارد از آن بنویسی، بخصوص از همان منظری که شما گفتید؛ تأثیر جنگ در زیست آدمهای معمولی. یکی از دغدغههای اساسی من این است یا بود که تأثیر جنگ را در مهاجرت این آدمها نشان دهم. همواره به این موضوع فکر کردهام و صدها فیش در این زمینه نوشتهام که جنگ با یک جامعه چه میکند و چه تأثیری میتواند در مهاجرت افراد به خارج از کشور و حتا در داخل یک کشور، مثلا از خوزستان به شیراز و از شیراز به تهران، و از تهران به خارج و در همآمیختگی فرهنگهای بومی و غریبه داشته باشد. هیچکس کاملاً اساسی به این موضوعات نپرداخته و اگر بخواهید وارد هریک از این حیطهها بشوید، میتوانید داستانهای زیادی برای مخاطب بگویید. من این علاقه را دارم؛ اما نمیدانم این توان را دارم یا نه، یا اصلا وضعیت عمومی اجازه میدهد یا نه، اما در این عرصهها جای کار زیادی وجود دارد و خوشبختانه یا بدبختانه، آن عرصههایی که طی شده، آنقدر در آنها تکرار و سطحینگری بوده که آن عرصههای دیگر کاملاً بکر مانده و کسی به آنها نزدیک نشده است. برای مثال، سالها پیش من یادداشتهای یک دیدهبان شهید را خواندم که خاطراتی از او مانده. او در یک نقطهی کوهستانی در ارتفاعات به دیدهبانی مشغول است. توصیفی که ارائه داده بود و وصف تنهاییهایش، آنقدر جذاب بود که به شدت کنجکاو شدم و یک سالنامهی کامل را پر کردم از طرح و دیالوگ و چه و چه. اما فیلم «دیدهبان» حاتمیکیا را که دیدم، احساس کردم به این موضوع پرداخته و خوب هم پرداخته و از نوشتن آن منصرف شدم. اسمی هم که به این کتاب میخورد، «خاطرات کلاغ لنگ» بود که دیدم شخصی کتابی ترجمه به این نام دارد که دیگر آن را ننوشتم. این فضا مانند برفهای سر کوه که دست نخورده است، پاکیزه مانده. فضا فراوان است؛ اما زمینهی کاری آن دشوار است. آقای بایرامی، کار اصلی شما نویسندگی است؟من کارمند هستم و زمانی هم برای نوشتن دارم البته؛ ما نمیتوانیم نویسندهی حرفهیی باشیم. نویسندگی به جای اینکه برای ما حرفهیی باشد، احساسی است؛ یعنی یکدفعه مینشینیم یک شب یا چند ده شب به قصد کشت تا صبح مینویسیم و بعد هیچ کاری انجام نمیدهیم؛ در حالیکه نویسندهی حرفهیی صبح بلند میشود و به خودش میگوید باید بنویسم و مینویسد. ما هر وقت احساسمان غلیان کند، مینویسیم. برای خود من که اینگونه بوده کار. گاهی یک داستان کوتاه را ششماهه ننوشتهام و بعد یک رمان را یکماهه نوشتهام. «مردگان باغ سبز» و «سایهی ملخ» را یکماهه نوشتم. بعضی مواقع هم نوشتن کاری سالیان سال طول میکشد. البته نوشتن یک چیز است و فکر کردن به نوشتن یک چیز دیگر؛ یعنی وقتی شما شروع به نوشتن میکنید، شروع کار از آن لحظه نیست؛ ممکن است سالها به آن موضوع فکر کرده باشید. در آخر هم برگردیم به کتابتان. نظر شما دربارهی طرح جلد کتاب «آتش به اختیار» چیست؟کتابسازی جزو اختیارات ناشر است. این انتخابی را که ناشر کرده، ما به آن تن دادهایم و احترام گذاشتهایم. شاید ترجیح من چیز دیگری باشد؛ اما شاید این شکل هم این حسن را داشته باشد که این مجموعه کتابها که در نشر نیستان منتشر میشوند، شکل متفاوتی دارند و بسیار متمایزند. و اینکه «آتش به اختیار» به چه معنی است؟آتش به اختیار یک اصطلاح جنگی است که دیدهبانها به کار میبرند و از آن بوی جنگ سنگین میآید. وقتی گفته میشود آتش به اختیار، یعنی هرجا را که زدید، زدید و همه جا هدف است. از سوی دیگر، میتواند نشانهی آشفتگی و بههم ریختگی باشد و شدت یک جنگ را نشان دهد. در واقع، چون این عنوان توانسته است بار کلی داستان را به عهده بکشد، از آن استفاده کردهام. منبع: ایسنا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 220]
صفحات پیشنهادی
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ. وبلاگ > بایرامی، محمدرضا - محمدرضا بایرامی اخیرا رمان «آتش به اختیار» را منتشر کرده است که مثل دیگر آثار بزرگسال ...
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ. وبلاگ > بایرامی، محمدرضا - محمدرضا بایرامی اخیرا رمان «آتش به اختیار» را منتشر کرده است که مثل دیگر آثار بزرگسال ...
تلاش برای حل مشکل شرعی ابزارهای مدرن ... - اضافه به علاقمنديها
تلاش برای حل مشکل شرعی ابزارهای مدرن مالی در بورس تهران · «آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ · روانبخش: تشنج مربوط به جلسه الهه کولایی بود ... . گوناگون ...
تلاش برای حل مشکل شرعی ابزارهای مدرن مالی در بورس تهران · «آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ · روانبخش: تشنج مربوط به جلسه الهه کولایی بود ... . گوناگون ...
چرا نوشتن اهداف اینقدر اهمیت دارد - اضافه به علاقمنديها
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ اما بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که وقت دارد از دست میرود و کارهای دیگری پیش ... آیا زمانی که برگشتید به این رمان و ...
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ اما بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که وقت دارد از دست میرود و کارهای دیگری پیش ... آیا زمانی که برگشتید به این رمان و ...
فاصله حاتمیکیا با روزهای خوب گذشته - اضافه به علاقمنديها
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ اینکه نویسنده در امروز ایستاده، حتا اگر دارد گذشته را روایت میکند، از اکنون خودش ... این روز بخصوص که داستان با روایت آن ...
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ اینکه نویسنده در امروز ایستاده، حتا اگر دارد گذشته را روایت میکند، از اکنون خودش ... این روز بخصوص که داستان با روایت آن ...
تبعات طولانی شدن دوران عقد - اضافه به علاقمنديها
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ و آیا انگیزهای باعث شد نگارش آن را بعد از این مدت طولانی ادامه دهید؟ ... شما چه سهمی برای تجربه در بهتر شدن کار قائل هستید؟
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ و آیا انگیزهای باعث شد نگارش آن را بعد از این مدت طولانی ادامه دهید؟ ... شما چه سهمی برای تجربه در بهتر شدن کار قائل هستید؟
دغدغه های كسی كه نگران مهاجران است - اضافه به علاقمنديها
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ شاید یکی از دلایش هم این است که در این حیطه، متولی و کسانی که بخواهند این .... دوست دیگری نگران بود که مادرش بیماری ...
«آتش به اختیار»؛ روایتگر روزهای آخر جنگ شاید یکی از دلایش هم این است که در این حیطه، متولی و کسانی که بخواهند این .... دوست دیگری نگران بود که مادرش بیماری ...
گزارش فيلمهاي آخر هفته در تلويزيون - اضافه به علاقمنديها
فيلمهاي سينمايي و تلويزيوني آخرين شناسايي، دوئل، آتش، روزنهاي به بهشت، تا ... باشروع جنگ و آغاز حمله عراقي ها، او كه همسرش هانيه را از دست داده به همراه يحيي يك گروه ... و افزايش جمعيت مهاجران آنها را نسبت به زمين هاي پهناوري كه همچنان در اختيار بوميان ... «دسته گل آخر» به كارگرداني مايكل دلگادو 30 دقيقه بامداد روز جمعه از شبكه تهران ...
فيلمهاي سينمايي و تلويزيوني آخرين شناسايي، دوئل، آتش، روزنهاي به بهشت، تا ... باشروع جنگ و آغاز حمله عراقي ها، او كه همسرش هانيه را از دست داده به همراه يحيي يك گروه ... و افزايش جمعيت مهاجران آنها را نسبت به زمين هاي پهناوري كه همچنان در اختيار بوميان ... «دسته گل آخر» به كارگرداني مايكل دلگادو 30 دقيقه بامداد روز جمعه از شبكه تهران ...
گزيده سرمقاله روزنامههاي صبح - اضافه به علاقمنديها
گزيده سرمقاله روزنامههاي صبح روزنامههاي صبح امروز ايران در سرمقالههاي خود به مهمترين .... در وسط ميدان معارضه حاضر شدند و دستور آتش تهيه سنگين عليه ايران را به هزاران رسانه و ..... و تا آخر عمر در سنگر ولايت باقي بود تا اينکه توسط اشرار صفين به شهادت رسيد. ... عمار قبل از جنگ صفين معتقد بود حتي يک روز هم به دشمن نبايد مهلت داد.
گزيده سرمقاله روزنامههاي صبح روزنامههاي صبح امروز ايران در سرمقالههاي خود به مهمترين .... در وسط ميدان معارضه حاضر شدند و دستور آتش تهيه سنگين عليه ايران را به هزاران رسانه و ..... و تا آخر عمر در سنگر ولايت باقي بود تا اينکه توسط اشرار صفين به شهادت رسيد. ... عمار قبل از جنگ صفين معتقد بود حتي يک روز هم به دشمن نبايد مهلت داد.
زندگی نامه علما : داروخانه ی معنوی ، ارتباط ... - اضافه به علاقمنديها
بردار نرفت ؛ تا سنگ بنایی را که کلینی نهاد خمینی به پایان رساند. ... روایتگری بودند تا از او فراگیرند و براندوخته های خویش بیفزایند. ..... علم و جلوگیری مغولان وحشی از تخریب و آتش سوزی مراکز فرهنگی و کتابخانه ... سرزمین حله برگشت و در آنجا به تدریس و تالیف مشغول گردید و تا آخر عمر .... وی روز عید غدیر سال 1214 ق .
بردار نرفت ؛ تا سنگ بنایی را که کلینی نهاد خمینی به پایان رساند. ... روایتگری بودند تا از او فراگیرند و براندوخته های خویش بیفزایند. ..... علم و جلوگیری مغولان وحشی از تخریب و آتش سوزی مراکز فرهنگی و کتابخانه ... سرزمین حله برگشت و در آنجا به تدریس و تالیف مشغول گردید و تا آخر عمر .... وی روز عید غدیر سال 1214 ق .
-
گوناگون
پربازدیدترینها