واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > میرفتاح، سیدعلی - سیدعلیمیرفتاح یکی، دو روز پیش از خوانندگان خوب و همراه این ستون خواهش کردم - بلکه برادرانه توصیه کردم- که زودتر به مدار زندگی برگردند و کار و بار و مشغلههای جدی خود را از سر بگیرند. گفتم که خیلی از کارها را که ما نمیتوانیم، یا زورمان نمیرسد، یا مقدماتش فراهم نیست، جریان و تداوم زندگی به فرجامی نیک میرساند و یقین کنید که در هر کجا و هر موقع، سنت الهی یا دست طبیعت یا همین مدار زندگی، هر واقعهای را- هر چند که سخت و دشوار بنماید- به خیر و خوشی منتهی میکند. فرمودهاند و نیک فرمودهاند که «الخیر فی ما وقع» فقط کافی است که ما به آغوش زندگی - با همه خوشیها و حسرتهایش- پناه ببریم و زنده بودنمان را با ذوق و شوق بیحد بیان کنیم. ما زندهایم و سرخوشیم و شادانیم و دلشادیم، اگر چه دهر بر مراد ما نمیگردد و اگرچه دنیا به کاممان نیست و اگرچه توفیق رفیق راهمان نبوده و نیست و... شاید هم هیچ وقت نباشد، اما همچنان انگیزههایی برای شادمان بودن و برای خوش بودن و برای شادان بودن هست. حکمت شادان که نیچه با آن نهیلیسم وحشتآورش میگفت، همین است. شاعران در زمره گروه «شادانند» و برای همین علیرغم ناکامی ممتدشان به شقایقها نگاه میکنند و میفرمایند «تا شقایق هست، زندگی باید کرد». حکمای شادان اما گوی سبقت را از شاعران میربایند و میگویند زندگی باید کرد، حتی اگر شقایقی نباشد؛ حتی اگر انگیزهای در کار نباشد و حتی اگر. . . «حتی اگر چه؟ کامرانی به جهنم، خوشیها به درک، توقیق رفیق دیگران، آیا باز هم باید به زندگی پناهنده شد؟ آیا تو معنی شادان را با لفظ بیادبانهای که جایش اینجا نیست و نمیشود به زبان آورد، اشتباه نگرفتهای؟ آیا زیادی شادان نشدهای؟ نیچه شادانت، عاقبتش را که از یاد نبردهای؟ آیا تو نیز روزی در دارالمجانین تپانچهای نخواهی یافت و از آغوش تنگ زندگی نخواهی گریخت؟ آیا...»رفیق من، خواننده صبور و دیرآشنای من، حال و روزت را درک میکنم، و میدانم که تو نیز حال مرا میفهمی. فرمایشت متین، اما باور کن که الکی خوش نشدهام و خودم را به مشنگی نزدهام. میگویم که شرایط و اوضاع و احوال سخت است. نه فقط برای من و تو و نه فقط برای این طرف که فعلاً برای همه سخت است. از هرجا که بایستی و از هر زاویه که نگاه کنی، سخت است. اما باور کن که خیر مطلقی هست که تمام این وقایع و تمام این ارادهها و تلاشها و تمام این ناکامیهای پیدرپی ما و تمام حسرتهای مداوم ما، بدان منتهی میشوند. درست است که دهر بر مراد من و تو نمیگردد، اما بر مراد دیگری هم نمیگردد. دهر میگردد تا هم من و تو را و هم دیگری را به همان خیر مطلق برساند. ارادههای ما -هر که باشیم- در برابر این نیروی عظیم کائنات چون حشرهای است که بر کوهی عظیم مینشیند و برمیخیزد. از عباس کیارستمی حکمتی آموختم، سالها پیش، که امروز، هم به کار من خواهد آمد و هم به کار شما، که حال و روزی شبیه به من دارید. یکی پرسید که «آقای کیارستمی، چرا درباره حوادث و جریانهای مملکت فیلم نمیسازید؟» گفت- و الان میفهمم که چه حکیمانه گفت- که «من خیابان و میدان نیستم که با حوادث و جریانها، اسمم را عوض کنم، من از جنس درخت و طبیعتی هستم که حیات را در معنای حقیقیاش در گذر فصلها تجربه میکنم؛ در بهار شکوفه میکنم، در تابستان ثمر میدهم و در پاییز...» آن سالها این حرف به مذاق من جوان که سری پرشور داشت خوش نیامد، اما رفتهرفته زمان چون استادی فرزانه سرم را به سامان آورد تا بدانم که تجربه حیات، از هر چیزی مهمتر است. ما باید با عمق جانمان حیات را و زندگی را با همه پاییز و زمستانش تجربه کنیم و در آغوش زندگی به فرجام خیر، متصل شویم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 225]