واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > میرفتاح، سیدعلی - سیدعلیمیرفتاح شهر چهره عجیب و غریبی پیدا کرده. کمی هم ترسناک شده؛ عین فیلمهای تخیلی. انگار که آخر جهان است. انگار که یک روز بعد از آخرین جنگ اتمی سر از خواب بلند کردهایم و دیدهایم که خورشید همیشگی شهرمان زیر لایههای غلیظ گرد و غبار پنهان شده. انگار چشم از خواب باز کردهایم و خود را در میان گاتهام سیتی دیدهایم. چه غبارآلود و غمبار. . . ماشینها وسط یک روز تابستانی چراغهایشان را روشن کردهاند تا مبادا در این دود و غبار غلیظ، چشم چشم را نبیند و به هم بخورند. . . پیرمردها حتی از ما هم بیشتر ترسیدهاند. گمان میکنند که کار از یک جای دیگر خراب است. آنقدر خراب که حالاحالاها باید ترسید. ما هم ناباورانه فکر میکنیم که یک جای کار بشر خراب بوده که محیط زیست به این روز فلاکتبار افتاده. هر کس چیزی میگوید. یکی به آسمان نسبت میدهد و یکی به زمین. یکی به علم و دیگری به طبیعت. بعضیها میترسند، بعضی دیگر به روی خود نمیآورند که میترسند. آنها که حساب و کتاب علم سرشان میشود چیزهایی میگویند که معنیاش را نمیفهمیم. آخر این گرد و غبار از کجا بلند شده که حالا بالای سر ما عین اجل معلق ایستاده؟ به کجا میخواهد برود این دخان متراکم؟ چرا قبلاً از این چیزها ندیده بودیم؟ چرا قبلاً از این گرد و خاکها بلند نمیشد. . . چرا قبلاً کسی این گرد و خاکها را بلند نکرده بود؟ هر داستانپرداز تخیلی یا هر دانشمند پیشگویی که آخر جهان را پیشگویی کرده، چنین تصویری را تصور کرده: شهری دود گرفته و بینور که صبح و شبش فرق چندانی با هم ندارند. بیخود نیست که توی این یکی، دو روزه مدام یاد گاتهام سیتی میافتیم. ما محیط زیست را به گند کشیدهایم، درست؛ ما هر دود و دمی را که به دستمان رسید بیپروا توی هوا رها کردیم، درست؛ ما در تولید زباله و آلودگی از هیچ تلاشی فروگذار نکردیم، درست؛ ما محیط زیستمان را عامدانه و با اصرار به گند کشیدیم، درست؛ اما آیا حالا این غبار دلگیر، نشانی از خشم و قهر طبیعت است که دارد بر سرمان فرومیآید؟ آیا حالا نوبت زمین و آسمان است که با ما قهر کنند و زیبایی و درخشندگی و مهربانیشان را از ما دریغ کنند؟ آیا حالا نوبت طبیعت است تا از ندانمکاریها و بیمبالاتیهای پیدرپی ما انتقام بگیرد؟ دانشمندان، کجایید تا بیایید و دلهای به هراس افتاده ما را آرام کنید؟ کجایید تا بیایید و راه حلی فوری و عاجل از آستین بیرون بکشید و خورشید را از زیر این دخان عظیم نمایان کنید؟ کجایید که به ما اطمینان دهیدکه این غبار نه خشم خدا، نه خشم طبیعت، نه خشم آسمان که صرفاً فعل و انفعالی طبیعی است که هر چند سال یک بار اتفاق میافتد و زود هم از بین میرود؟ آیا زودتر قول میدهید که هوا را بهمان برگردانید. خندههایت را بگیر، گریههایت را هم بگیر، همه چیز را از من بگیر اما دوباره هوا را به من باز گردان. من نیاز دارم تا دوباره پنجرهام را بگشایم و در صبحی ـ شاید دل انگیز ـ نفس بکشم. من هیچ چیز نمیخواهم جز هوایی تازه و سالم که ریههایم را با آن پرکنم و خالی کنم. من هوا میخواهم و خورشید و ماه و ستاره و پنجرهای که گشوده به دود و سیمان و آهن نباشد. پنجرهای، یا حتی روزنهای که به آسمان آبی باز شود. . . چه تصویر دور و غریبی؟ باورش سخت است اما چه بخواهیم و نخواهیم داریم وارد گاتهام سیتی عجیب و غریبی میشویم که خورشیدش را در زیر خروار خروار گرد و غبار غلیظ پنهان کردهاند. . .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 220]