واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - جهت اطلاع ناصر فکوهی درمورد قضیه «آدورنو و نازیآباد» توضیح نگارنده: نوشتة حاضر با خیرخواهی و دلسوزی نگاشته شده است و آن میزان اندک کینهتوزی یا غرضورزی یا سوءنیتی که ممکن است از برخی تعابیر نگارنده در آن مستفاد شود ، نه امری دلبخواهی یا شخصی، بلکه فیالواقع فی حد ذاته اجتنابناپذیر «میباشد». 1 پیش از هرچیز، دیگر وقت آن رسیده که اذعان کنیم صنف محترم و زحمتکش و قدرندیدهای در جامعة ما وجود دارد بهنام اساتید دانشگاه. ایشان برای خود حقوحقوقی دارند، ازجمله: همچون دیگر اصنافی که دادوستد یا فعالیت در صنف خود را مخصوص اعضای خود میدانند، و مثلاً واردکردن یا ارائة محصولی مختص به کار خویش توسط افراد غیرعضو را خلاف اخلاق صنفی میشمارند، اساتید صنفی نیز (و عمدتاً و تقریباً فقط اساتید علوم انسانی، آنهم رشتة جامعهشناسی و فلسفه و زیباشناسی) وقتی میبینند ایدههای جامعهشناختی، فلسفی وغیره، از مجاریای غیر از دانشگاه و بدون تأیید قلم اساتید مذکور وارد شده است، آن را امری مذموم، نکوهیده، غیرعلمی، مخرب و خطرناک تلقی میکنند. البته شاید باید به ایشان حق داد. چرا یک مشت روشنفکر خودآموختة فاقد تحصیلات آکادمیک باید به خود اجازه دهند دربارة سوسور و لویاستروس و آدورنو و فوکو و بوردیو حرف بزنند و کتاب ترجمه کنند؟ ناصر فکوهی، صاحب یادداشتی که یادداشت حاضر به بهانة آن نوشته شده است، بهنظر میرسد از هواداران ضمنی تأسیس چنین صنفی است (ولی هنوز صلاح ندیده است این هواداری را علناً اعلام کند). درست شبیه توصیة برخی مترجمان برای تأسیس نوعی سازمان یا مؤسسة نظارت بر ترجمه، با این هدف که هر ازراهرسیدهای که چهار ترم انگلیسی یا آلمانی خوانده است سروقت ترجمة ادبیات و فلسفه نرود. حقوق بشر مورد نظر ایشان را باید شاملِ حقوق این قشر نیز دانست. 2 اکنون به محتوای نوشتة ناصر فکوهی میپردازیم. مضمون یا همان شکایت موجود در یادداشت ناصر فکوهی را (که واجد تهصداهای دولتی است) تاکنون بارها از زبان افراد مختلف، در سطوح مختلف قدرت و ضعف، از مسئولان تا مترجمان و رماننویسان و شاعرههای نوظهور گرفته تا مجریان تلویزیونی و اساتید دانشگاه، شنیدهایم (پس لابد حقیقتی در آن نهفته است، وگرنه اینهمه آدم دربارة آن هشدار نمیدادند). بالاخص این صنف آخر. فانتزی نهفته در پس این گلهگذاریها هم کمابیش محتوای روشنی دارد، بهعنوان نمونه یکی از این موتیفهای رایج را در زیر میآوریم (استفاده از لفظ فانتزی، ازجمله، برای جلوگیری از بروز هر نوع دردسر حقوقی برای نگارنده درمورد استاد محترم است. زیرا نزد این اساتید، ازقضا «اندیشیدن» در ذات خود رویهای قانونی/حقوقی و حتی نهادی است. راقم این سطور تجربة خوشایندی دربارة این موارد ندارد): احتمالاً این اساتید سر کلاس به اظهار لحیهای بیربط از یک دانشجوی شهرستانی ترم اول برمیخورند که بهتازگی ترجمهای از آدورنو یا فوکو خوانده و از تکراریات ملالآور جناب استاد دربارة پارسونز و مفهوم ساختار و روش تحقیق در علوم انسانی و زبانشناسی اجتماعی و آیین تشرف در اوگاندا و... خسته شده است. در این لحظه ایشان ناگهان به فکر فرومیروند که «آیا واقعاً کجای کار ایراد دارد؟» و این پاسخ را مییابند: «فقدان آموزش گامبهگام آکادمیک. امروزه جوانان، بدون مداقه در مبانی اندیشه، بدون آشنایی با اصول اساسی علوم انسانی، سراغ هر چهرة مدروزی که روشنفکران و مترجمان یکلاقبای (عمدتاً دارای گرایشهای چپ) باب کردهاند، میروند.» و منظور هم این است که باید بیایند سر کلاس بنده بنشینند و با علوم سودمند (و خفیة) انسانی، و نه علوم سودایی حیوانی، آشنا شوند. 3 فکوهی در اواسط یادداشت خود، با اشاره به همین مدهای فلسفی بابروز که زبانی مخرب و معیوب و آشفته دارد، میگوید: «فلسفه در این معنای کاملاً متناقض با اصل و اساسش، امروز در کشور ما در حال تبدیل شدن به اسلحهای مخرب علیه علوم اجتماعی به مثابه فرآیندی از اندیشه و گفتمانی برای تغییر است». تقریباً همة بندهای اصلی این عبارت را که بهواقع جانمایة شکایتنامة فکوهی است، درمعنای کلاسیک کلمه (در سنت جدل چپ) محافظهکارانه است. چرا؟ امتحان میکنیم: 1- «فلسفه در این معنای متناقض با اصل و اساسش»: این همان توهم ماقبلهگلی، و حتی ماقبلکانتی، درمورد وجود نوعی اصل یا اساس یا خاستگاه اولیه و بنیادین برای شروع به فلسفیدن است. 2- تبدیل این فلسفه به «اسلحهای مخرب»: این همان ترس از سویة منفی (negative) و مخرب تفکر فلسفی است که راستِ آکادمیک، در همدستی مخفیانه با گفتار دولتی، همواره از آن هراس داشته است. درحالیکه، در سنت مارکسی/هگلی/آدورنویی، فلسفه چیزی جز این نیروی منفیت نیست. 3- «اسلحهای مخرب علیه علوم اجتماعی»: علوم اجتماعی یا علوم انسانی یا همان علوم روحی (Geisteswissenschaften)، که به ویلهلم دیلتای و عصر نوکانتیگرایی آلمانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم برمیگردد، و، در پیوند با آن، «نقد فرهنگی» (Kulturkritik) که مرتجعان آلمانی دورة قبل و بعد از جنگ اول شیفتة آن بودند، اصولاً مفهوم یا اقدامی نظری است برای مقابله با سنت مارکسی یا همان ماتریالیسم تاریخی و نقد اقتصاد سیاسی. «علوم اجتماعی» ترکیبی خنثی، آکادمیک، و بیخاصیت برای اشاره به هر نوع علمی است که 1- جزو علوم طبیعی نیست و 2- رهاییبخش و مخرب و انتقادی نیست. استفاده از این ترکیب، آنهم برای زورزدن جهت حمله به کسی چون تئودور آدورنو یا هورکهایمر (که درستوحسابی پنبة جامعهشناسیگرایی مبتذل و توسل به فاکت و فیگور و «واقعیات» بهعنوان ابزار اصلی «فهم» [verstehen] کلیت اجتماعی را زدهاند)، کاملاً دلالتهای واپسگرا و محافظهکارانة آن را رومیآورد. 4 یک توضیح فرویدی لازم: عنوان یادداشت ناصر فکوهی «آدورنو در نازیآباد» است. اکنون پرسش این است: چرا مثلاً ننوشته است آدورنو در تجریش یا در جردن یا در منظریه، یا دستکم، آدورنو در سیدخندان، یا در ونک، یا در هفتتیر، یا حتی در جمهوری؟ چرا نازیآباد؟ ایشان، آنطورکه از قرائن پیداست، رشتة دانشگاهی بسیار مورد علاقهشان انسانشناسی است. اما قصد داریم نکتهای روانکاوانه دربارة انتخاب عنوان مقالهشان ذکر کنیم: در آخرین سطور مقالة خود، فکوهی ذوق بسیار به خرج داده است و با ارائة یک بازی زبانی و بهاصطلاح جدلی (که از یک استاد دانشگاه بعید مینماید) آورده است: «اما کار احمقانهتر از این، آن است که تصور کنیم چنین اندیشههایی را میتوان مستقیماً از فرانکفورت تا نازیآباد، در تداوم و پیوستاری عقلانی و قابل دفاع بر زمین نشاند.» (کار احمقانة اول، بهقول او، انکار اهمیت و تأثیرگذاری متفکران فوق در تاریخ اندیشه و ازاینحرفهاست.) پس منظور از ذکر نازیآباد اشاره به تقابل آن با فرانکفورت بهعنوان مهد تفکر انتقادی و پستمدرنیستی است (بازهم لازم به ذکر است که فکوهی آدورنو را در ردیف متفکران پستمدرن آورده است، که حتی در تقسیمبندیهای آکادمیک نیز، آدورنو اصلاً درآنجا نمیگنجد.) پس یعنی نازیآباد جایی است که دورترین فاصله را با این قسم تفکر دارد. ولی ما خوب میدانیم که محلههای دیگر تهران و حتی ایران نیز بهیکسان دچار این فاصلة مفروضاند. ولی چرا نازیآباد؟ زیرا فکوهی اختلاف طبقاتی و نمود آن در فرماسیون شهری سرمایه را درستوحسابی درونی کرده است و دراینجا مرتکب تپقی فرویدی شده است. 5 (این بند آخر را دیگر حقیقتاً بری از غرضورزی بدانید ولی باز هم اگر ذرهای غرض در آن مشاهده نمودید، بدانید که اجتنابناپذیر و ذاتی این نوع نقد بوده است) بهتر است دست از دلواپسی برداریم و اینهمه هراسان و نگران از «تخریبشدن علوم اجتماعی» بهدست مُدهای فلسفی نباشیم، و این «واقعیت» (جامعهشناختی تجربی) را شجاعانه تصدیق کنیم که اصولاً تفکر مدرن، گفتار مدرنیته، (حتی در حوزههایی در خود اروپا، فیالمثل آلمان قرن نوزدهم) همواره بهمیانجی همین سویة منفی و مخرب و حتی مغشوش، درقالب ترجمههای مغشوش، زورزدنهای تئوریک شکستخورده، ماجراجوییهای نظری، است که راه خود را به عرصة نمادین کشورهای حاشیهای بازمیکند. بهتر است اسطورة آکادمی بهعنوان مکان مقدسِ اشاعة دانش را کنار بگذاریم و، بهقول هگل و ژیژک، «با امر منفی سرکنیم» (tarring with the negative) در غیر این صورت، این قسم گلهگذاریها بیشتر به عریضهنویسیهایی در دفاع از حقوق صنفی بدل میشوند (صنف اساتید دانشگاهی). هیچ مسیر هموار، مستقیم، بیتنشی برای ورود «علوم سودمند» وجود ندارد. فلسفه و تفکر مدرن دقیقاً با تخریب و بحرانیساختنِ زندگی روزمره، زندگی دانشگاهی، منزلت نمادین و غیره میآید (حتی اگر قصد مقابله با این تخریب را داریم، باز نیازمند نقد مشخص و انضمامی مدرن و استمداد از منفیت آنایم، و نه آهونالههای کلی و انتزاعی درمورد ازدسترفتن بعضی چیزهای خوب). نمونة کلاسیک این تخریب فلسفی در پاریس مدرن را میتوان در رمانهای کسانی چون بالزاک و فلوبر دید: مشخصاً در آثاری چون «آرزوهای بربادرفته» یا «تربیت احساساتی»، یعنی همان مضمون رایج در رئالیسم قرن نوزدهم فرانسوی: ورود یک دانشجوی شهرستانی به متروپل پاریس و بهراهافتادن موتور پرقدرت امر منفی و تخریب همه چیز. یادداشت «دلسوزانة» ناصر فکوهی گویای ترس از بهکارافتادن این موتور است. اساتید آکادمیک بیاندازه مایلاند این موتور را خاموش کنند و با گاری و اسب و فرغون، بار «دانش و فرهنگ و معرفت» را جابجا کنند و اگر اجازه دهید از ترمینولوژی دولتی استفاده کنیم، آن را «به سر سفرة دانشجویان مشتاق» ببرند. در خاتمه و برای تأکید بر افاضات فوق، ذکر جملة مشهور و بسیار تکرارشوندهای از آل پاچینو، در فیلم «دانی براسکو»، خطاب به استاد محترم ضروری مینماید (جملهای که به شهادت صریح خود فیلم، حدود پنج شش معنای مختلف و بعضاً متضاد دارد): ! forget about it
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 464]