پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851389188
نگاهي به عصر حسنين(ع) از ديدگاه شهيد مطهري
واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: نگاهي به عصر حسنين(ع) از ديدگاه شهيد مطهري
گروه خبرنگاران افتخاري / جمشيد غضنفري: در مطلب ذيل به صورت مختصر عصر مقايسه عصر حسنين(ع) از ديدگاه شهيد مطهري بررسي و به مقايسه گذاشته شده است كه همزمان با سالروز شهادت امام حسن مجتبي(ع) پيشكش مخاطبان ميشود.
در اين مطلب از استاد شهيد مرتضي مطهري(ره) با استفاده از كتابهاي ايشان سئوالاتي پرسيده و پاسخ داده ميشود.
1- اين كه فرموديد: «اگر امام حسن(عليه السلام) صلح نميكرد، تاريخ او را ملامت ميكرد كه چرا با اين كه ميتوانستي شرايط خود را در صلحنامه بگنجاني، اين كار را نكردي؟» درست به نظر نميرسد، زيرا مردم فرستادن كاغذ سفيد امضاء براي امام حسن(عليه السلام) را يك نيرنگ تلقّي ميكردند؛ چرا كه اين كار بدين معني است كه تو هرچه ميخواهي بنويس، من كه حرفهاي تو را قبول ندارم. معاويه را مردم در زمان حضرت علي(عليه السلام) شناخته بودند.
جواب: اتفاقا در آن (كاغذ) سفيدامضاء، معاويه ميتوانست نيرنگ ديگري به كار ببرد و آن اين است كه ببيند شرايطي كه امام حسن(عليه السلام) مينويسد، يك شرايط اسلامي است يا شرايط غيراسلامي؟ چون معاويه از نظر وضع و موقعيّت خودش ـ از نظر واقعيّت هم همينطور ـ ميخواست روشن شود كه امام حسن(عليه السلام) چه ميخواهد؟ (هم امام حسن(عليه السلام) ميخواست اين كار بشود و هم معاويه) آيا شرايط او به نفع خودش است يا به نفع مسلمين؟ ما ديديم همه شرايط به نفع مسلمين بود، و غير از اين، امام حسن(عليه السلام) نه ميتوانست بكند و نه ميكرد. شما ميگوييد كه: مردم اين را نيرنگ تلقّي ميكردند. اتّفاقا مردم ميگفتند: چه آدم خوبي است! و به امام حسن(عليه السلام) ميگفتند: حرفهايت را بزن، ببينيم آخر تو چه ميخواهي؟ آيا حرفت فقط اين است كه من بايد خليفه باشم يا حرف ديگري داري؟ اگر حرف ديگري داري، اين كه حاضر است كه واقعا مسلمين را به سعادت برساند.
شما بعد فرموديد كه: معاويه را مردم در زمان حضرت امير(ع) شناخته بودند. اتّفاقا قضيّه اين طور است كه مردم معاويه را بدآدمي شناخته بودند و خوب حاكمي و اين كه مردم كوفه سست شدند، يكي به همين خاطر بود ... آنهايي كه معاويه را شناخته بودند، به اين صورت شناخته بودند كه درست است كه آدم بدي است امّا حاكم خوبي است، اگر او حاكم شود، هيچ فرقي ميان مردم كوفه و غير كوفه نخواهد گذاشت. مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردباري.
معاويه يك حلم سياسي داشت و مورّخين به او عيب گرفتهاند كه نتوانست حلم سياسي خود را در مورد كوفه عملي كند و اگر ميكرد، از نظر معنوي هم پيروز ميشد. معاويه معروف بود به حلم سياسي. مردم ميرفتند به او فحش ميدادند، ميخنديد و در آخر پول ميداد و آنها را جلب ميكرد. ميگفتند: براي حكومت بهتر از اين، ديگر نميشود پيدا كرد؛ حالا آدم بدي است، آدم بدي باشد.
امام حسن(عليه السلام) هم بر همين اساس (تصميم به صلح گرفت و گويي به مردم ميگفت:) بسيار خوب، ما اين آدم بد را آورديم كه كارها را خوب انجام دهد، حال ببينيد آن طور كه شما انتظار داريد كه اين آدم بد، كارها را خوب انجام دهد، انجام خواهد داد يا انجام نخواهد داد.
هرگز معاويه به عنوان يك حاكم جائر شناخته نشده بود، به عنوان يك مرد جاهطلب شناخته شده بود نه بيش از آن. معاويه را واقعا دوران صلح امام حسن(عليه السلام) شناساند، از نظر اين كه چگونه حاكمي است.(1)
معاويه با آن دستپاچگي كه داشت، تمام شرايط صلح را پذيرفت، نتيجهاش اين شد كه معاويه فقط از جنبه سياسي پيروز شد؛ يعني نشان داد كه يك مرد صد در صد سياستمداري است كه غير از سياستمداري هيچ چيز در وجودش نيست. زيرا همين قدر كه مسند خلافت و قدرت را تصاحب كرد، تمام موادّ قرارداد را زيرپا گذاشت و به هيچ كدام از اينها عمل نكرد و ثابت كرد كه آدم دغلبازي است.
معاويه وقتي كه به كوفه آمد، صريحا گفت: مردم كوفه! من در گذشته با شما نجنگيدم براي اين كه شما نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج كنيد، زكات بدهيد؛ «وَلكِنْ لاَِتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ؛ من جنگيدم براي اين كه امير و رئيس شما باشم.» بعد چون ديد خيلي بد حرفي شد، گفت: اينها يك چيزهايي است كه خودتان انجام ميدهيد، لازم نيست كه من راجع به اين مسائل براي شما پافشاري داشته باشم.
شرط كرده بود كه خلافت، بعد از او تعلّق داشته باشد به حسن بن علي(عليه السلام) و بعد از حسن بن علي، به حسين بن علي(عليه السلام). ولي بعد از هفت هشت سال كه از حكومتش گذشت، شروع كرد مسئله ولايتعهدي يزيد را مطرح كردن. شيعيان اميرمؤمنان(ع) را كه در متن قرارداد بودند را براي اين كه مزاحمشان نشود، به حدّ اَشد، مزاحمشان شد و شروع كرد به كينهتوزي نسبت به آنها.(2)
2- حال كه بحث به اينجا كشيده شد، بفرماييد واقعا چه فرقي ميان معاويه و عثمان هست؟
جواب: هيچ فرقي نيست، ولي عثمان كم و بيش مقام خودش را در ميان مسلمين(غير شيعه) حفظ كرد به عنوان يكي از خلفاي راشدين كه البتّه لغزشهايي هم داشته است؛ ولي معاويه از همان اوّل به عنوان يك سياستمدارِ دغلباز معروف شد كه از نظر فقها و علماي اسلام عموما (نه فقط ما شيعيان؛ از نظر شيعيان كه منطق، جور ديگر است) معاويه و بعد از او، از رديف خلفا، از رديف كساني كه جانشين پيغمبرند و آمدند كه اسلام را اجرا كنند، به كلّي خارج شدند و عنوان سلاطين و ملوك و پادشاهان به خود گرفتند.(3)
3- آيا نميتوان براساس روايتي كه از پيامبر اكرم(صلياللهعليهوآله) نقل كرديد، منطقي رسا براي امام حسين(عليهالسلام) منظور كرد كه اين منطق براي امام حسن(عليهالسلام) وجود نداشت؟
معاويه با آن دستپاچگي كه داشت، تمام شرايط صلح را پذيرفت، نتيجهاش اين شد كه معاويه فقط از جنبه سياسي پيروز شد؛ يعني نشان داد كه يك مرد صد در صد سياستمداري است كه غير از سياستمداري هيچ چيز در وجودش نيست. زيرا همين قدر كه مسند خلافت و قدرت را تصاحب كرد، تمام موادّ قرارداد را زيرپا گذاشت و به هيچ كدام از اينها عمل نكرد و ثابت كرد كه آدم دغلبازي است.
جواب: (بله، براي) امام حسين(عليه السلام) يك منطق بسيار رسا و يك تيغ برندهاي (وجود) داشت. ... «مَنْ رَأي سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللهِ ... انَ حَقّا عَلَي اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ...»؛ اگر كسي حكومت ستمگري را ببيند كه چنين و چنان كرده است و سكوت بكند، در نزد پروردگار گناهكار است.
امّا براي امام حسن(عليه السلام) اين مسئله هنوز مطرح نيست. براي امام حسن(عليه السلام) حدّاكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند، بعد از اين چنين خواهند كرد. اين كه «اگر بيايند، بعد از اين چنين ميكنند» غير از اين است كه يك كاري كردهاند و ما الآن سند و حجّتي در مقابل اينها بالفعل داريم.
اين است كه ميگويند: «صلح امام حسن(عليه السلام) زمينه را براي قيام امام حسين(عليه السلام) فراهم كرد.» لازم بود كه امام حسن يك مدّتي كنارهگيري بكند تا ماهيّت امويها كه بر مردم مخفي و مستور بود، آشكار شود، تا قيامي كه بناست بعد انجام گيرد از نظر تاريخ، قيام موجّهي باشد.
پس از همين قرارداد صلح، كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين موادّ نيست، عدّهاي از شيعيان آمدند به امام حسن(عليه السلام) عرض كردند: ديگر الآن اين قرارداد صلح كَأنْ لَمْ يَكُنْ است ـ و راست هم ميگفتند زيرا معاويه آن را نقض كرد(4) و بنابراين، شما بياييد قيام كنيد. فرمود: نه، قيام براي بعد از معاويه. يعني كمي بيش از اين، بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آن وقت، وقت قيام است. معني اين جمله، اين است كه اگر امام حسن(عليه السلام) در آن وقت نبود و بعد از شهادت اميرالمؤمنين، امام حسين(عليه السلام) خليفه شده بود، قرارداد صلح امضا ميكرد، و اگر امام حسن(عليه السلام) تا بعد از معاويه زنده بود، مثل امام حسين(عليه السلام) قيام ميكرد، چون شرايط مختلف بوده است.(5)
4. اگر اميرمؤمنان به جاي امامحسن(عليهالسلام) ميبود، آيا صلح ميكرد يا نه؟
جواب: اين سؤال را كه اگر حضرت امير(عليه السلام) در جاي حضرت امام حسن(عليه السلام) بود، صلح ميكرد يا نه؟ به اين شكل نميشود جواب داد. بله، اگر شرايط حضرت علي(عليه السلام) مثل شرايط حضرت امامحسن(عليه السلام) ميبود، صلح ميكرد، اگر بيم كشته شدنش در مسند خلافت ميرفت. ولي ميدانيم كه شرايط حضرت امير(عليه السلام) با شرايط امام حسن(عليه السلام) خيلي متفاوت بود، يعني اين نابسامانيها در اواخر دوره حضرت امير پيدا شد، و لهذا جنگ صفّين هم جنگي بود كه در حال پيشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نميكردند، مسلّم اميرالمؤمنين پيروز شده بود. در اين جهت، بحثي نيست.(6)
5- حضرت علي(عليه السلام) ميفرمود: «من حاضر نيستم يك روزِ حكومت معاويه را تحمّل كنم.» چگونه امام حسن(عليه السلام) راضي به حكومت معاويه شد؟
جواب: اين كه شما فرموديد: چرا اميرالمؤمنين حاضر نيست يك روزِ حكومت معاويه را قبول كند ولي امام حسن حاضر ميشود؟ شما اين دو را با همديگر مخلوط ميكنيد. حضرت امير حاضر نيست يك روز، معاويه به عنوان نايب او و به عنوان منسوب از قِبَل او حكومت كند، ولي امام حسن(عليه السلام) كه نميخواهد معاويه را نايب و جانشين خود قرار دهد، بلكه ميخواهد خود كنار برود. صلح امام حسن(عليه السلام) كنار رفتن است نه متعهّد بودن. در متن اين قرارداد هيچ اسمي از خلافت برده نشده، اسمي از اميرالمؤمنين برده نشده، اسمي از جانشين پيغمبر برده نشده، سخن اين است كه ما كنار ميرويم، كار به عهده او، ولي به شرط آن كه، اين كه شخصا صلاحيّت ندارد(معاويه)، كار را درست انجام دهد و متعهّد شده كه درست عمل كند.
پس اين دو خيلي تفاوت دارد. اميرالمؤمنين گفت: من حاضر نيستم يك روز كسي مثل معاويه از طرف من و نايب من در جايي باشد. امام حسن(عليه السلام) هم حاضر به چنين چيزي نبود، و شرايط صلح نيز شامل چنين چيزي نيست.(7)
6- آيا اميرمؤمنان(عليه السلام) راجع به چگونگي برخورد با معاويه، وصيّتي به امام حسن (عليهالسلام) كرده بودند؟
جواب: يادم نميآيد كه تا به حال برخورد كرده باشم در وصيّتهاي حضرت امير كه چيزي راجع به اين جهت گفته باشند، ولي ظاهرا وضع روشن بوده؛ اگر در متن تاريخ هم نيامده باشد، وضع روشن بوده است. اميرمؤمنان خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاويه بود و حتّي همان اواخر هم كه وضع اميرمؤمنان نابسامان بود، باز چيزي كه اميرمؤمنان را ناراحت ميداشت، وضع معاويه بود و معتقد بود كه بايد با معاويه جنگيد تا او را از ميان برد. شهادت اميرالمؤمنين مانع جنگ جديد با معاويه شد. آن خطبه معروفي كه در نهجالبلاغه است كه حضرت مردم را دعوت به جهاد كرد و بعد از اصحاب با وفايش كه در صفّين كشته شدند، ياد كرد و فرمود: اَيْنَ اِخْوانِيَ الَّذينَ رَكِبُوا الطَّريقَ، و مَضَوْا عَلَيالْحَقِّ، اَيْنَ عَمّارٌ؟ وَ اَيْنَ ابْنُ التَّيِّهانِ؟ وَ اَيْنَ ذُوالشَّهادَتَيْنِ؟(8) و بعد گريست، اين خطابه را در نماز جمعه خواند، مردم را دعوت كرد كه حركت كنند؛ و نوشتهاند: هنوز جمعه ديگر نرسيده بود كه ضربت خورد و شهيد شد.
امام حسن(عليه السلام) هم در ابتدا تصميم به جنگيدن با معاويه داشت(9) ولي اموري كه از مردم كوفه ظهور و بروز كرد مانع شد كه امام به جنگ ادامه دهد. حتّي امام لشكرش را به همان مقدار كمي هم كه آمدند، بيرون از شهر برد، گفت: برويد در نُخَيله كوفه. خودش هم خطبه خواند، مردم را دعوت كرد. و وقتي هم كه خطبه خواند، يك نفر جواب مثبت نداد تا «عديّ بن حاتم» بلند شد و مردم را ملامت كرد و بعد گفت: من خودم كه راه افتادم. و خودش راه افتاد، يك هزار نفري هم داشت، بعد ديگران راه افتادند، و بعد خود امام حسن(عليه السلام) راه افتاد رفت به نخليه كوفه، ده روز آنجا بود، فقط چهار هزار نفر جمع شدند.
بار دوم حضرت آمد مردم را بسيج كرد. اين بار جمعيّت زياد آمدند، ولي باز در همانجا ضعف نشان دادند، به يك عدّه از رؤسايشان پول دادند، شب فرار كردند و رفتند، يك عدّه به شكل ديگر، و يك عدّه به شكل ديگر؛ حضرت ديد زمينه، ديگر زمينه جنگيدن افتخارآميز نيست.(10)
7- آيا امام حسين(عليه السلام) هم صلحنامه را امضاء كردهاند يا خير؟ و آيا ايشان به صلح امام حسن (عليه السلام) اعتراضي داشتهاند يا خير؟
جواب: من جايي نديدهام كه امام حسين(عليه السلام) هم صلحنامه را امضاء كرده باشد، از باب اين كه ضرورتي نداشته كه امام حسين(عليه السلام) امضاء كند، چون امام حسين(عليه السلام)، آن وقت به عنوان يك نفر تابع بود و تسليم امام حسن(عليه السلام)، و هر چه كه امام حسن ميكرد، آن را قبول داشت و متعهّد بود. حتّي يك عدّهاي كه با صلح امام حسن(عليه السلام) مخالف بودند، آمدند نزد امام حسين(عليه السلام) كه: ما اين صلح را قبول نداريم، آيا بياييم با تو بيعت كنيم؟ فرمود: نه، هرچه برادرم امام حسن(عليه السلام) انجام داده، من تابع همان هستم.
امام فرمود: نه، قيام براي بعد از معاويه. يعني كمي بيش از اين، بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آن وقت، وقت قيام است. معني اين جمله، اين است كه اگر امام حسن(عليه السلام) در آن وقت نبود و بعد از شهادت اميرالمؤمنين، امام حسين(عليه السلام) خليفه شده بود، قرارداد صلح امضا ميكرد، و اگر امام حسن(عليه السلام) تا بعد از معاويه زنده بود، مثل امام حسين(عليه السلام) قيام ميكرد، چون شرايط مختلف بوده است.
از نظر تاريخ، مسلّم اين است كه امام حسين(عليه السلام) صد درصد تابع صلح امام حسن (عليهالسلام) بود؛(11) يعني كوچكترين ابراز مخالفتي از امام حسين(عليه السلام) نسبت به اين صلح ابراز نشده، و ديده نشده كه جايي اعتراض كند كه من با اين صلح موافق نيستم، و بعد كه ببيند امام حسن(عليه السلام) مصمّم به صلح است، تسليم شود؛ نه، هيچ اعتراضي از او ديده نشده است.(12)
8- چرا امام حسن(عليه السلام) صلح كرد، يا چرا امام حسين(عليه السلام) صلح نكرد؟ اصلاً چرا ما درباره اين دو امام بگوييم، قدري جلوتر برويم. چرا علي بن ابيطالب در زمان خلافت ابوبكر قيام نكرد؟ چرا در زمان خلافت عمر قيام نكرد؟ چرا در زمان خلافت عثمان قيام نكرد؟ ولي بعد از عثمان كه آمدند با او بيعت كردند، محكم ايستاد، در صورتي كه از نظر علي بن ابيطالب همانطوري كه ابوبكر غاصب بود، معاويه هم غاصب بود؟!
جواب: براي اين كه آنچه كه در نظر اسلام اصالت دارد، مطلب ديگري است و آن، اين است كه آن اقدامي كه حفظ حوزه اسلام با او بشود، بر هر اقدام ديگري مقدّم است. حال اگر مردم و صحابه پيغمبر به حرف پيغمبر گوش ميكردند و با علي(عليه السلام) بيعت ميكردند و علي در يك همچو شرايطي خليفه ميشد، منظور پيغمبر حاصل بود؛ يعني تصدّي خلافت، سبب تقويت اسلام بود. ولي پيغمبر، حضرت علي(عليه السلام) را براي خلافت نامزد كرده است، يك دفعه بعد از پيغمبر به فكر ميافتند كه از اين قضيّه استفاده بكنند. در همان حال مردمي تازه مسلمان هستند كه هنوز اسلام در دل آنها نفوذ نكرده است، تازه شهرت اسلام به دنياي خارج عرب كشيده شده است. حالا مصلحت اسلام ايجاب ميكند كه يك آرامش كاملي برقرار باشد. اوّلاً بايد غائله مرتدها خوابانده شود. ثانيا آنها كه از دور ميآيند كه اين حسابها سرشان نميشود. از نظر آنها علي بن ابيطالب و ابوبكر عليالسّويّه هستند. مصلحت اسلام اينطور ايجاب ميكند كه حالا كه اينها عمل ناشايستي مرتكب شدهاند، آن كسي كه در اينجا ذي حقّ است، دندان روي جگر بگذارد البته نه به خاطر جان خودش، بلكه به خاطر مصلحت اسلام.
مصلحت اسلام اين طور ايجاب ميكند كه علي(عليه السلام) دندان روي جگر بگذارد و در صف مأمومينِ ابوبكر هم شركت بكند و با عمر نيز همين طور رفتار كند و به سؤالات و اشكالات مردم جواب بدهد. چيزي كه از نظر علي(عليه السلام) اصالت دارد، حيثيّت و آبروي اسلام است. در اينجا دندان روي جگر گذاشتن، بهتر آبروي اسلام را حفظ ميكند يا لااقلّ كمتر آبروي اسلام را ميبرد.
امّا قضيّه ميگذرد، اوضاع زمان تغيير ميكند، اسلام جهانگير ميشود. زمان معاويه پيش ميآيد، معاويه، حيثيّت عمر و ابوبكر را ندارد. او كسي است كه خودش و پدرش سالها عليه اسلام جنگيدهاند. حسابها عوض شده است. در اينجا علي(عليه السلام) با معاويه ميجنگد. زمان امام حسن (عليهالسلام) پيش ميآيد. در اين زمان در اثر جريانهاي زيادي كه در زمان اميرمؤمنان پيش آمد و از همه بالاتر، آن حالت سست عنصريي كه اصحاب امام حسن(عليه السلام) به خرج دادند، اگر امام حسن(عليه السلام) مقاومت ميكرد، كشته ميشد ولي نه كشته شدنِ شرافتمندانه و افتخارآميز، آنگونه كه حسين بن علي(عليهماالسلام) كشته شد.
حسين بن علي(عليهماالسلام) با هفتاد و دو نفر كشته شد، يك شهادت آبرومندانه و در يك وضع و شرايط خاصّ كه هزار و چهارصد سال دارد اسلام را آبياري ميكند. در زمان امام حسن(عليه السلام) يك حالت رخوت و سستي و خستگي در شيعيان پيدا شده بود كه اگر اين كار (مقاومت در مقابل معاويه) ادامه پيدا ميكرد، يك وقت خبردار ميشدند كه حضرت را دست بسته تحويل معاويه دادهاند. هنوز صابون معاويه و بنياميّه درست به جامه مردم نخورده بود. بيست سال معاويه حكومت كرد، «مغيرة بن شعبه» و «زياد بن ابيه» كه به جان مردم افتادند، آن وقت مردم فهميدند كه اشتباه كردند كه در زمان حضرت علي(ع) دعوت او را لبّيك نگفتند، اشتباه كردند كه امام حسن (عليهالسلام) را تحويل معاويه دادند. لهذا بعدها (بعد از حادثه كربلا) عدّهاي پيدا شدند و «توّابين» را به وجود آوردند كه همانها بودند كه دور «مختار» را گرفتند.
اين امر؛ يعني آگاه شدن مردم از ماهيّت حكومت اموي، از عواملي بود كه شرايط را براي قيام امام حسين(ع) مساعد ميكرد. گذشته از اين، وضع يزيد با وضع معاويه فرق ميكرد. معاويه در لباس نفاق كار ميكرد، يزيد در لباس كفر. معاويه لااقل روي كارهايش سرپوش ميگذاشت، علنا شراب نميخورد، علنا سگ بازي نميكرد، صورت ظاهر را حفظ ميكرد، ولي يزيد جواني بود ديوانه و پردهدر كه حساب موقعيّت خودش را نميكرد كه هر چه هست بالأخره مردم او را خليفه پيغمبر ميدانند. اين قدر شراب ميخورد تا مست ميشد و در حضور جمعيّت به پيغمبر ناسزا ميگفت. واقعا اگر قضاياي كربلا نبود و امام حسين (ع) قيام نميكرد و سبب نميشد كه يزيد از بين برود و او همان بيست سالي را كه معاويه خليفه بود، خلافت ميكرد، اصلاً حوزه اسلام منقرض ميشد.
پس «شرايط زمان» خيلي فرق ميكند. بنابراين، امام حسن(ع) همان برنامه را اجرا كرد كه امام حسين(ع) اجرا كرد و امام حسين(ع) همان برنامه را اجرا كرد كه امام حسن(ع) اجرا كرد، فقط شكل كارشان با هم فرق داشت، ولي روح هر دو يكي بود.(13)
******************************************************************
پينوشتها:
1. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، صص 106 ـ 108.
2. همان، ص 94 و 95.
3. همان، ص 95.
4. همين كه (معاويه) روي كار آمد و سوار شد، در اوّلين خطابهاي كه ميخواند، ميرود بالاي منبر و اعلام ميكند: ايّها النّاس! از حالا به شما بگويم تمام موادّ قراردادي را كه با حسن بن علي بسته بودم، زير پا گذاشتم. با پايش هم روي آن كوبيد و گفت: اين طور زير پا گذاشتم. گفتند: عجب آدم سياستمداري است، آنجا كه مصلحتش است كه پيمان ببندد، پيمان ميبندد، امضاء بكند، امضاء ميكند، قسم بخورد، قسم ميخورد، وقتي كه به اصطلاح خرش از پل گذشت، ميگويد: همه را زير پا گذاشتم. آن زرنگي نيست، اسمش را زرنگي و زيركي نگذاريد، آن بيديني است. فرق است ميان بيديني و زيركي. آدم ديندار همه اين راهها را ميداند ولي نميكند، امّا آدم بيدين اين كارها را انجام ميدهد. تفاوتش در پابند نبودن است، نه اين كه او چيزي درك ميكند كه ديندار درك نميكند. (آشنايي با قرآن، ج 3،ص154).
5. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 95 و 96.
6. همان، ص 102.
7. همان، ص 102 و 103.
8.نهجالبلاغه، ترجمه فيضالاسلام، خطبه181، ص596 .
9. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 103 و 104.
10. همان، ص 105 و 106.
11. از نظر تاريخ عرض ميكنيم و الاّ از نظر امامت كه ما نميتوانيم تفكيك كنيم.
12. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 108.
13. اسلام و مقتضيات زمان، ج 1، ص 224 ـ 227.
برگرفته از كوثر، ش 58، سيد سعيد روحاني.
سه|ا|شنبه|ا|6|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-