تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگاه مؤمن به برادر [دينى] خود تهمت بزند، ايمان در قلب او از ميان مى‏رود، همچنان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805505771




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جوان پاک نظر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جوان پاک نظر
گوسفند، جوان پاک نظر
آن روز، در کاخ فرعون جلسه ای محرمانه برپا شده بود. موضوع جلسه، کشتن جوانی به نام موسی علیه السلام بود. حزقیل (از خویشاوندان فرعون) در آن مجلس حضور داشت. او به سرعت خود را به موسی (ع) رسانید و وی را از آن توطئه شوم، آگاه ساخت و به او گفت: "بی درنگ از شهر خارج شو، که من از خیرخواهان تو هستم."در این لحظه سخت، موسی (ع) تمام قلب خود را متوجه پروردگار کرد و عرض نمود: "خداوندا ! مرا از این قوم ستمگر رهایی بخش!".سپس تصمیم گرفت به سرزمین مدین (شهری در جنوب شام که از قلمرو حکومت فرعون جدا بود) سفر کند.بالاخره جوان راه افتاد. چندین روز در راه بود. آنقدر راه رفت که پاهایش آبله کرد. برای رفع گرسنگی، از گیاهان بیابان و برگ درختان می خورد. کم کم دورنمای شهر مدین، در افق پدیدار گشت. وقتی به نزدیک شهر رسید، گروهی از چوپانان را دید که برای سیراب کردن گوسفندان خود، پیرامون چاه آب، گرد آمده اند. در کنار جمعیت، نگاهش به دو دختر جوان افتاد که مراقب گوسفندان خود بودند، اما به چاه نزدیک نمی شدند. وضعیت آن دختران با حیا، که در گوشه ای ایستاده بودند و کسی به آنها نوبت نمی داد، نظر موسی را جلب کرد. نزدیک آمد و از آن دو پرسید: کار شما چیست؟ چرا پیش نمی روید که گوسفندانتان را سیراب کنید؟!دختران پاسخ دادند: "ما گوسفندان خود را سیراب نمی کنیم، تا چوپانان، گوسفندانشان را آب دهند و خارج شوند. سپس، ما از باقیمانده آب استفاده می کنیم. بعد افزودند: پدر ما پیر و سالخورده است، نه خود می تواند گوسفندان را آب دهد و نه برادری داریم که این کار را بر عهده گیرد، چاره ای نیست جز این که خود، این کار را انجام دهیم.موسی (ع) از شنیدن سخنان دختران، سخت ناراحت شد و گفت: اینان چه بی انصاف مردمی هستند که تنها در فکر خویشند و کمترین حمایتی از مظلوم نمی کنند. سپس پیش رفت، دلو سنگین را گرفت و در چاه افکند، آن را از چاه بیرون آورد و گوسفندان را آب داد.آنگاه به سایه دیواری آمد و به درگاه خدا عرض کرد: "خدایا! من به هر چیزی که به سویم فرستی، سخت نیازمندم!"آری او خسته، گرسنه و غریب بود و در آن شهر، پناهگاهی نداشت. ساعتی نگذشت که یکی از دختران با نهایت شرم و حیا به نزد او آمد و گفت: "پدرم تو را طلبیده تا به پاداش آب دادن گوسفندان ما، مزدت دهد."حضرت موسی (ع) احساس می کرد با مردی بزرگ روبرو خواهد شد. مردی حق شناس که حاضر نیست، زحمت هیچ انسانی را بی پایان بگذارد. آری آن پیرمرد کسی جز شعیب (ع) نبود. او وقتی می بیند دخترانش زودتر از روزهای دیگر به خانه بازگشته اند، علت را جویا می شود و هنگامی که آنها، قصه را باز گفتند، تصمیم می گیرد، از جوان قدردانی کند. حضرت موسی (ع) از جا برخاست و به راه افتاد. دختر شعیب برای راهنمایی، از پیش می رفت و موسی (ع) به دنبالش روان بود. باد بر لباس دختر می وزید و ممکن بود، حالت اندامش آشکار شود. حیا و عفت موسی (ع) اجازه نمی داد به اندام زنان چشم بدوزد. از این رو به دختر گفت: "صبر کن، من از پیش می روم و تو از عقب بیا و بر سر دوراهی ها، راهنمایی ام کن."سرانجام موسی (ع) به خانه میزبان رسید، شعیب از سرگذشتش پرسید و پس از آگاه شدن داستان زندگیش، به او گفت: "نترس که از گروه ستمگران نجات یافتی."در این حال یکی از دختران زبان به سخن گشود و گفت: ای پدر! این جوان را به کار گمار، چرا که او، بهترین کسی است که استخدام می کنی، هم نیرومند است و هم پاک و امین.شعیب از دخترش پرسید: دخترم! قوت بازوی این جوان را هنگام آب کشیدن از چاه فهمیدی، درستکاری و امانتش را از کجا دانستی؟!دختر گفت: در میان راه فهمیدم، آنگاه که از پیش می رفت، تا مبادا از پشت نظرش به اندام من افتد!شعیب (ع) پیشنهاد دخترش را پذیرفت، رو به موسی کرد و گفت: می خواهم یکی از این دو دختر را به ازدواج تو درآورم، به این شرط که هشت سال برایم کار کنی.موسی (ع) پذیرفت و به سادگی داماد شعیب پیامبر شد. هم جان پناهی یافت، هم همسری پاکدامن و هم پیشه ای شرافتمندانه! برگرفته از تفسیر نمونه، ج 16،ص 56





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن