تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 2 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):به احترام پدر و معلمت از جای برخیز هرچند فرمان روا باشی.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832124105




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عکس : پدر 106 ساله پسر 6 ساله


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: پير بودن و پير شدن به سن آدم‌ها نيست، مهم احساس و روان شماست، برخي از ما جوان‌ها، در بهار زندگي، احساس ياس و نااميدي مي‌كنيم، در حالي كه آينده متعلق به جوانان است. از طرفي برخي از سنت‌هاي دست و پاگير و غلط، موجب شده كهنسالان ما نتوانند آن گونه كه بايد از زندگي لذت ببرند. اين گزارش دريچه‌اي است به دنياي زندگي يك پيرمرد جوان دل، به اميد آن‌كه‌ همه فراموش نكنيم كه تا شقايق هست زندگي بايد كرد و با نشاط، پويايي، خودباوري و تلاش روزافزون براي آينده‌اي روشن، كار كرد.
m-177-1-19.jpg
از اصفهان كه به سمت نائين مي‌‌روي، كويري را پيش رو داري؛ دشتي پهناور با شن‌زارهايي در دو سوي جاده براي تهيه يك گزارش به آن سو حركت مي‌كنم... با خودم فكر مي‌كنم كه پروردگار، چه حكمتي دارد، مگر مي‌شود يك قرن تفاوت سني، يك پدر و پسر رويايي... خدايا مگر مي‌شود؟ اين پيرمرد، مگر در چند سالگي ازدواج كرده است، گرچه مي‌دانستم در 92 سالگي و ثمره اين ازدواج سه فرزند بود، دوستاني كه در ورزنه زندگي مي‌كردند، مي‌گفتند: حاج‌رضا هنوز مي‌گويد كه جوان است، چون روحيه خودش را حفظ كرده است. دوستاني كه مرا براي گزارش از اين سوژه به ورزنه دعوت كرده بودند، مي‌گفتند كه حاج‌رضا زارعي، هر روز نماز صبح از خواب بيدار مي‌شود، ناشتا آب مي‌خورد، نيم ساعت بعد يك سيب و سپس به مزرعه‌اش مي‌رود و كارش را آغاز مي‌كند. ظهر نان و ماست مي‌خورد و گهگداري خورش يا كبابي، شايد در ماه يك‌بار ميل كند. پس از ناهار دوباره به مزرعه مي‌رود و تا غروب به همراه فرزندانش كار مي‌كند و شام خود را در ساعت هفت بعدازظهر ميل مي‌كند، نان و پنير يا باز هم نان و ماست، 9 شب هم مي‌خوابد. خودش مي‌گويد: (نزديك به 92 سال است كه رژيم غذايي‌ام را اين‌گونه حفظ كرده‌ام. شايد راز سلامتي من پس از خواست خداوند، درست خوردن و به موقع خوردن است و البته كار.)به چند كيلومتري ورزنه كه مي‌رسي، از هر فردي مربوط به هر نسلي بپرسي، حاج‌رضا كجاست؟ به تو مي‌گويد. زماني كه مدرسه بودم و درس تاريخ مي‌خواندم به صفحاتي از دوران قاجاريه مي‌رسيدم، از خودم مي‌پرسيدم، واقعا چه كسي است كه آن زمان را به ياد داشته باشد؟ به راستي كه بايد در تاريخ بخوانيم، اما من تا ساعاتي ديگر روبه‌روي مردي خواهم نشست كه آن زمان را به خوبي به ياد دارد. او براي خود يك تاريخ مصور است، او آن زمان را به خوبي به ياد دارد. به واقع او كيست؟ تا اين‌كه روبه‌روي او نشستم، چند دقيقه‌اي مهلت خواست تا پيش ما بيايد و من در ذهن به دنبال پرسش‌هاي جورواجور بودم، تا اين‌كه به ياد فيلمي افتادم، بخوانيد: 15، 16 سال پيش فيلمي ساخته شد به نام (خواستگاري؛) فيلمي كه در آن زمان مرحوم هادي اسلامي و ثريا قاسمي نقش‌هاي اصلي آن را ايفاء مي‌كردند. اگر يادتان نيست براي‌تان تعريف مي‌كنم: در يكي از خيابان‌هاي تهران، دو خانه روبه‌روي هم قرار دارد، در يك خانه پسري به همراه همسر، تك فرزندش و مادرش زندگي مي‌كند، پدر اين خانواده سال‌هاست كه در گذشته و از طرف ديگر مادر زحمتكش اين خانه، با رنج و سختي تك فرزندش را بزرگ كرده است و حال پسر به مادر عشق مي‌ورزد و حتي تحمل كوچك‌ترين ناراحتي مادر را ندارد. اما در خانه روبه‌رو، پدري زندگي مي‌كند كه سال‌ها قبل همسرش را از دست داده و چهار فرزند برايش به يادگار مانده است. دو دختر و دو پسر... با اين‌كه اطراف او هميشه شلوغ است و بچه‌ها و نوه‌ها زندگي مي‌كنند و دائم به او سر مي‌زنند، اما باز هم پدر احساس تنهايي مي‌كند و نمي‌داند كه چه طور احساس تنهايي خود را برطرف كند. در يكي از روزهاي گرم تابستاني، مادر خانه روبه‌رويي كه نقش او را (ثريا قاسمي) ايفاء مي‌كند، بر روي پشت‌بام خانه، مشغول پهن كردن رخت است. در همين هنگام (آقا بزرگ( )كه ايفاگر نقش آن مرحوم هادي اسلامي است) خانه روبه‌رويي، پشت پنجره آپارتمان است كه به يك‌باره خانم بزرگ را مي‌بيند، در همان نگاه اول يك دل نه صد دل عاشق او مي‌شود و تمامي خاطرات جواني‌اش را از ذهن مي‌گذراند. به تنهايي‌اش فكر مي‌كند، به اين‌كه سال‌ها بدون همدم باقي مانده است فكر مي‌كند. چند روز بعد، دوباره همين اتفاق براي او مي‌افتد. ديگر صبر را جايز نمي‌داند و به دختر بزرگش مي‌گويد كه مي‌خواهد ازدواج كند، از اين رو براي او به خواستگاري بروند. همين گفته باعث مي‌شود كه فرزندان او بجز دختر كوچكش لب به اعتراض بگشايند و از اين كار خودداري كنند، بابابزرگ كه به اين امر واقف مي‌شود، خود مستقيما اقدام به خواستگاري مي‌كند اما اين مسئله براي مادربزرگ قابل هضم نيست. از طرفي زماني كه پسرش متوجه اين امر مي‌شود، شديدا به اعتراض مي‌پردازد تا اين‌كه با فرزندان آقا بزرگ حتي كتك‌كاري هم مي‌كند، از آن محل مي‌رود، اما آقا بزرگ قصه بي‌خيال نمي‌شود و با همكاري دوستانش كه همه از بازنشستگان هستند به تعقيب و گريز پسر مادربزرگ مي‌پردازند تا اين‌كه منزل جديد او را پيدا مي‌كنند. در آن‌جا متوجه مي‌شود كه (خانم بزرگ) هم از اين وصلت بدش نمي‌آيد، اما از ترس حرف مردم و فاميل و اقوام و... از همه مهم‌تر ترس از پسرش از اين كار سرباز مي‌زند، اما قصه به همين جا ختم نمي‌شود، چرا كه سرانجام آقا بزرگ با خانم بزرگ بدون اين‌كه به كسي بگويند، به عقد يكديگر در مي‌آيند و يك زندگي جديدي را در خانه قديمي آقا بزرگ آغاز مي‌كنند. شاعر مي‌گويد: (تا شقايق هست زندگي بايد ‌كرد...) ازدواج پديده‌اي است كه به سن و سال ارتباط ندارد. جوانان زماني كه در خود شرايط ازدواج را مي‌بينند، دريغ نمي‌كنند، حال كار نداريم كه اين ازدواج چه سرانجامي را به دنبال خواهد داشت. دل، دل است، دل هميشه عاشق مي‌شود، دل هميشه مي‌تپد، دل شاداب، هميشه مي‌تواند اميد را به خانه يك فرد انتقال دهد و... در خانواده‌هاي ايراني بارها ديده شده كه زن و مردي پس از درگذشت يكي از دو نفر هيچ‌گاه تا پايان عمر ازدواج نمي‌كنند و دل‌شان را با فرزندان‌شان گرم نگه مي‌دارند. از طرفي بارها هم ديده شده كه ازدواج مجدد اتفاق مي‌افتد، حال پس از درگذشت يكي از دو نفر يا پس از جدايي، اما بايد اذعان داشت كه معمولا اين امر در خانواده‌هاي ايراني كمتر اتفاق مي‌افتد، چرا كه خيلي از آنها معتقدند. اين مسئله از لحاظ عمومي براي‌شان خوب نيست، اما زماني كه دل تنها مي‌شود بايد همدمي براي خود انتخاب كرد تا ادامه زندگي را گذراند. در اين زمان است كه ديگر، فرد بايد پاسخگويي براي دل خود باشد، چرا كه تنهاست و نياز به همدم را احساس مي‌كند... تاكنون بارها با چنين افرادي در اطراف خود برخورد داشته‌ايد، درست مثل اتفاقي كه چندين سال پيش براي يك مرد ايراني افتاد و حال آنچه را كه مي‌خوانيد سرگذشت زندگي اوست؛ مردي كه در سن 92 سالگي، دوباره ازدواج كرد، آن هم فقط به خاطر تنهايي و نياز به يك همدم. متولد سال 1279 هجري (رضا زارعي) در سال 1279 هجري شمسي در ورزنه اصفهان به دنيا آمد و از زماني كه به راه افتاد در كنار پدرش به كار كشاورزي مشغول شد تا به امروز... روبه‌رويش كه مي‌نشيني، او را فردي شاداب مي‌بيني. فردي كه با توجه به بيش از يك قرن زندگي، همچنان مانند يك فرد جوان، اميد به آينده دارد. مي‌گويد: خداوند، وقتي تني سالم به شما مي‌دهد، بايد شكرگزار او باشيد، بايد تا جايي كه مي‌تواني به مردم خوبي كني، دل‌ها را به دست آوري تا همه از تو به نيكي ياد كنند، من هم از زماني كه خودم را شناختم، همين كار را كردم. خدا را شاكرم كه به من تني سالم عنايت كرد تا بتوانم همچنان با اميد زندگي كنم. مي‌گويد: (اواخر حكومت قاجار بود كه به سربازي رفتم، سال 1297 در 18 سالگي. پس از اين‌كه خدمتم تمام شد، دوباره در محل تولدم به كار كشاورزي مشغول شدم تا اين‌كه در 27 سالگي ازدواج كردم، سال 1306 بود. يك روز بسيار خوب و به يادماندني براي من و خانواده همسرم. كوچه‌ها را فانوس‌هاي بزرگ گذاشته بودند، مردم محل مي‌گفتند: عروسي پسر آقا زارعي است، بياييد، امشب خانه‌شان شام مي‌دهند، چلومرغ است، بياييد، تمامي اهالي را دعوت كرده است.) سپس مكث مي‌كند، نه اين‌كه خسته باشد، مي‌خواهد به ياد آورد كه آن شب چه گذشت، ادامه مي‌دهد: پدرم مي‌گفت (عروسي تو بايد همه اهالي ورزنه را شام بدهيم، من آرزو داشتم روز عروسي تو را ببينم) حتي از روستاهاي اطراف هم مهمان دعوت كرده بود و اهالي آن‌جا هم با اسب و الاغ، خود را به محل جشن رساندند. مثل الان كه برق نبود، كوچه را چراغاني كنيم، پس بايد با استفاده از فانوس اين كار را مي‌كرديم. چند فانوس بزرگ نفتي در سر كوچه و تعدادي فانوس‌هاي كوچك را در سراسر كوچه با يك طناب از اين سر ديوارهاي گلي به آن سر ديوار آويزان كرده بودند. از پيرمرد مي‌پرسيم: بعدش چه شد؟ لبخند مي‌زند و مي‌گويد: پيرمرد! اما دل من جوان است. در همين هنگام پسر شش ساله‌اش خود را به بغل او مي‌اندازد، يك بوسه آبدار از پدرش مي‌گيرد و دوباره به سراغ بازي‌اش مي‌رود، پدر مي‌گويد: ابوالفضل، ابوالفضل جان، برو كت و شلوار بپوش، مي‌خواهند از ما تصوير بگيرند. به او مي‌گوييم، اتفاقا با اين لباس راحتي و اين تي‌شرت عكس گرفتن بهتر است. دوباره لبخند مي‌زند: اگر اين طور است نمي‌گذارم تصوير بگيريد. ابوالفضل، برو كت و شلوارت را بپوش. صلاح نمي‌دانيم كه اصرار كنيم، مي‌گوييم: پدرجان ادامه بده، ازدواج‌تان به كجا ختم شد؟ داشتم مي‌گفتم، پس از چند سال، همسرم در اثر يك بيماري خطرناك كه در آن زمان دارويي براي آن نبود، جان سپرد و مرا تنها گذاشت. نمي‌دانستم چه كار بايد مي‌كردم، از اين رو چند سال صبر كردم و دوباره ازدواج كردم، پس از چند سال از گذشت ازدواج‌مان بود كه به همراه همسرم به مكه رفتيم، در مدينه يك آتش‌سوزي اتفاق افتاد و همسرم را در جريان آن از دست دادم. دوباره داغدار شدم. تصميم گرفتم همسرم را همان جا در نزديكي قبرستان بقيع خاك كنم و ديگر تصميم به ازدواج نگرفتم. ناراحت بودم، چرا بايد دو همسرم اين چنين از دست بروند؟ اما تقدير خداوند چنين بود، تا اين‌كه پس از چند دهه تنهايي دوباره تصميم گرفتم ازدواج كنم، سال1371 آن زمان 92 سال سن داشتم كه ثمره اين ازدواج آخري من، دو دختر و يك پسر شش ساله به نام ابوالفضل است.) از او مي‌پرسيم كه چند فرزند دارد: از تمامي ازدواج‌هايم هفت پسر و هشت دختر دارم. و در اين لحظه فاطمه خانم همسر آقا رضا مي‌گويد: از شش پسر و شش دختر كه ازدواج كردند آقا رضا صاحب 47 نوه، 33 نتيجه و 3 نبيره هستند. همچنين دختر بزرگ وي با زندگي وداع گفته است. حالا كه فاطمه خانم به جمع ما پيوسته، از او مي‌پرسيم كه چند سال‌تان است و چه شد كه با آقا رضا ازدواج كرديد؟ مي‌گويد: (فاطمه حسين‌پور) هستم و در سال 1356 در شهركرد به دنيا آمدم. 15 سالم بود كه به عقد ايشان در آمدم. مي‌پرسيم، با توجه به آن‌كه‌ شما در شهركرد زندگي مي‌كرديد، چگونه همسر وي شديد؟ آيا با همديگر نسبت فاميلي داشتيد كه در پاسخ مي‌گويد: (خير، برادران من به ورزنه رفت و آمد داشتند و هنوز هم دارند و برخي از محصولات كشاورزي اين منطقه را خريداري مي‌كنند، از همين طريق با رضا از قبل آشنايي داشتند. در يكي از اين سفرها من به همراه يكي از برادرانم به اتفاق همسر و فرزندشان به اين‌جا آمدم، پس از آن يكي از اقوام رضا از طريق برادرم از من خواستگاري كرد. در ابتدا با توجه به اختلاف سني 77 ساله‌مان با اين وصلت مخالفت كردم، اما زماني كه ديدم برادرانم و بسياري از اقوام، آقا رضا را مي‌شناسند و از مرام و اخلاق او تعريف مي‌كنند و خودم هم پس از چند جلسه برخورد از شخصيت او خوشم آمد، با تقاضاي ازدواج ايشان موافقت كردم. از او مي‌پرسيم كه آيا تاكنون طي 15 سال زندگي، دچار مشكلي شده‌ايد كه مي‌گويد: شايد باورش سخت باشد، همه فكر مي‌كنند با توجه به اين اختلاف سني، ما بايد مشكلات فراواني داشته باشيم، اما طي 15 سال زندگي مشترك، ايشان آن‌قدر با من مهربان هستند كه روابط خوب و صميمانه‌اي بين‌مان حكمفرماست و بچه‌هاي‌مان هم در محيطي سالم در حال رشد و از زندگي‌شان راضي هستند. ثمره ازدواج‌مان هم دو دختر و يك پسر شش ساله است، زماني‌كه آقا رضا صد ساله بود، يعني يك قرن از خداوند عمر گرفته بود، پسرمان به دنيا آمد. از او مي‌پرسيم: ابوالفضل بيشتر با شما دوست است يا با پدرش كه مي‌گويد: فكر مي‌كنم با پدرش، چرا كه اكثر مواقع با او به مزرعه مي‌رود و در كارهاي آن‌جا به پدرش كمك مي‌كند. آقا رضا تاثير خيلي زيادي بر روي ابوالفضل از لحاظ اخلاقي دارد و باعث شده كه پسرم علاقه زيادي به مسائل ديني از خود نشان دهد. ابوالفضل سوره‌هاي زيادي از قرآن را حفظ است و هر روز سر وقت براي خواندن نماز به مسجد مي‌رود. و حال آقا رضا صحبت مي‌كند: (خداوند شش سال پيش فرزندي به من عطا كرد كه بسيار شاد و خوشحال شدم، به همين خاطر نام ابوالفضل را براي او انتخاب كردم تا هميشه صاحب اسمش مراقب او باشد. او پسري است مودب و با هوش كه حرف مرا گوش مي‌دهد.) از او مي‌پرسيم: اما آقا رضا، ابوالفضل يك قرن با شما تفاوت سني دارد، آيا براي‌تان مشكلي ايجاد نمي‌كند كه مي‌گويد: (اصلا و ابدا، ما با يكديگر مثل دو تا دوست رفتار مي‌كنيم، او هرگاه مشكل دارد به من مي‌گويد) ابوالفضل در كنارش نشسته و سر او را مي‌بوسد. _ از رضا زارعي مي‌پرسم، زماني كه ابوالفضل به دنيا آمد، چه حسي داشتيد؟ مي‌گويد: از خوشحالي پر در آوردم. كم‌كم كه بزرگ‌تر مي‌شد خاطرات كودكي خودم را برايم زنده مي‌كرد، الان هم عاشق او هستم و حس عجيبي نسبت به او دارم. از او مي‌پرسيم دوست داشتيد، آخرين فرزندتان دختر بود كه مي‌گويد: اگر خداوند به جاي تمامي پسرهايم به من دختر داده بود، باز هم خشنود بودم و او را شكر مي‌كردم. _ مي‌پرسيم، باز هم دوست داريد بچه‌دار شويد؟ مي‌خندد و مي‌گويد: (هر چه خدا بخواهد، همان است، اما ديگر كافي است.) و در ادامه مي‌گويد: كل فرزندان به اضافه نوه، نتيجه و نبيره 95 نفر هستيم كه بايد اشاره كنم اكثر نوه و نتيجه‌هايم تحصيلات دانشگاهي دارند. _ ابوالفضل ساكت نشسته و به گفتگوي ما گوش مي‌كند. رو به او مي‌كنم و مي‌پرسم: ابوالفضل‌جان، مشغول چه كاري هستي؟ مي‌گويد: (فعلا به مهدكودك مي‌روم و سوره‌هاي قرآني زيادي را ياد گرفتم.) از او مي‌پرسم: با پدرت راحت‌تر درد دل مي‌كني يا با مادرت كه مي‌گويد: با پدرم، او را خيلي دوست دارم. مي‌پرسم: مي‌داني پدرت چند سال سن دارد؟ مي‌گويد: 106 سال. مي‌پرسم: مي‌داني چقدر است، مي‌گويد: نه، اما اهالي ورزنه مي‌گويند، خيلي است. مي‌داني برادر بزرگت چند سال سن دارد، مي‌گويد: بابا مي‌گويد، حسين آقا 70 سال سن دارد، او را خيلي دوست دارم. ابوالفضل مي‌گويد: دوست دارم زماني كه بزرگ ‌شدم، دامپزشك شوم تا به روستائيان كمك كنم. از او مي‌پرسم: به پدرت چگونه كمك مي‌كني كه پاسخ مي‌دهد: در مزرعه به پدر كمك مي‌كنم، همراه او گندم، يونجه و... مي‌كارم. پدرم مي‌گويد: ابوالفضل تو عصاي دست من هستي، من روي تو حساب مي‌كنم. ابوالفضل چه آرزويي داري؟ (بابام مي‌گه، آرزو مي‌كنم فرد مفيدي براي جامعه شوي من هم دوست دارم خواسته پدرم را برآورده كنم.) از پدرت چي ياد گرفتي؟ (پدرم مرد زحمتكش است. او هميشه به من مي‌گه تا رنج نكشي، چيزي به دست نمي‌آوري، پسرم فقط كار كن.) فاطمه همسر آقا رضا مي‌گويد: (آقا رضا عاشق شعر و ادبيات فارسي است و تا چند سال پيش مراسم چاووشي برگزار مي‌كردند.) مراسم چاووشي چيست؟ (مراسمي است كه وقتي شخصي به سفر زيارتي مشرف مي‌شد، تمامي اهل محله جمع مي‌شدند و با خواندن اشعاري او را بدرقه مي‌كردند.) به آقا رضا نگاه مي‌‌كنم، او 106 سال سن دارد، اما تمامي كارهايش را خودش انجام مي‌دهد و هنوز هم در مزرعه فعال است. او تمامي مراحل زندگي‌اش را به ياد مي‌آورد و در زمينه حساب و رياضيات هوش سرشاري دارد. پسرش مي‌گويد: اميدوارم من هم مثل پدرم باشم. رضا زارعي مي‌گويد: بزرگ‌ترين آرزويم اين است كه خداوند عمر باعزتي به من عطا كند كه تاكنون چنين بوده. تنها آرزويي كه دارم، اين است كه به سر و سامان رسيدن ابوالفضل و دو دختري كه در منزل دارم را ببينم و در جشن عروسي‌شان شركت كنم. از او مي‌پرسم، زماني كه هم سن ابوالفضل بودي را به ياد مي‌آوري؟ مي‌گويد: سال 1285 شمسي... زمان خيلي بدي بود. ما بدون امكانات زندگي مي‌كرديم، حتي كبريت نداشتيم كه توسط آن آتش روشن كنيم. البته لحظات شيرين زيادي داشتم كه هنوز از ذهنم پاك نشده. يك سال خشكسالي شديدي بود. من هشت ساله بودم، زمين‌هاي كشاورزي همه خشك شده بود. به ياد دارم كه اهالي، همه نماز مي‌خواندند و سجده مي‌كردند. برايم عجيب بود، چه اتفاقي افتاده است؟ همه از خداوند ياري مي‌خواستند. يك‌سالي بود كه در آن منطقه باران نمي‌آمد. پدرم مي‌گفت اگر تا يك هفته ديگر باران نيايد، انبار آذوقه به انتها مي‌رسد و همه گرسنه مي‌مانيم. همان شب چنان باراني آمد كه ورزنه را سيل برداشت. همه مردم در ميدان اصلي ورزنه جمع شده بودند و دستان خود را به سوي آسمان بلند كرده و خداوند را شاكر بودند. همچنين ايام ماه محرم را به ياد مي‌آورم، مراسم عزاداري امام حسين(ع) كه ما به تكيه‌ها مي‌رفتيم، مراسم، با شور و هيجان خاصي بر پا مي‌شد. حسي كه تعزيه‌خوان‌ها داشتند به همه انتقال پيدا مي‌كرد و باعث مي‌شد كه ما تمام اشعار را حفظ كنيم. حالا كه نود سال از آن زمان مي‌گذرد، هنوز آن اشعار را از حفظ هستم.از او مي‌خواهيم كه نصيحتي كند، مي‌گويد: (همه آدم‌ها قدر آنچه را كه دارند، بدانند و در همه حال خداوند را شاكر باشند و تنها از خداوند عاقبت به خيري بخواهند، همين و بس.)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 466]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن